دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

خواستی بکشیم روزی دوبار از کنارم فقط رد شو ... ! مث همین روز ها که رد می شوی و تنها سرت را پایین می اندازی ... ! تنها عبورکن ... ! . ...ممنونم ازت تقریبا ... ! من توی زندگیتم ولی نقشی ندارم اصلا ... ! تو نشنیده گرفتی هرچی که شنیدی از من ... ! بود و نبودم انگار فرقی واست نداره ... ! این همه بی خیالd ........
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۵۹
امیر.ن
و باز هم دعوا ... ! سر ثواب ... ! ُسر 100 تای دیگه ... ! سر این که باز هم نتونستم بگم به من چه ... ! سر این که تحمل ندارم یکی بهم بگه نمی تونی ... ! سر این که من خرم ... ! بخواهم بگویم چه گفتند ... ! می شود همان حرف های تکراری که اصلا جالب نیستد ... ! آی نغمه می گفتند هر کار می کنی رضایت آن ها والا تر است ... ! مثالشان هم آی بحجت بودند و پدرشان ... ! ایشان نیز صبر را پیشنهاد کردند ... ! خاطره تکرار می شود ... ! اما این بار بدون باران ... ! شامم زدیم ... ! کلی فاز پنهان بود جز اون قسمتی که گفت : نادر بی خیال شدم ، دیگر برایم مهم نیست که چه می شود در مدرسه ... ! نمی دانم چگونه راضی اش کنم ... ! چگونه همراه ش کنم با خودم ... ! حرف جالب تر دیگری که زد : رفاقت را هم بی خیال شدم ، به او هم نمی رسم ... ! :(( :))ا.م : فرشته از آسمون اومد پایین و گفت:ازین دنیا چی می خوای تا برات برآورده کنم گفتم: خودت می دونی چی می خوام گفت: نگفتم که تمومه دنیا رو !من :  فرشته اومدی از دور     چطوره حال و احوالت؟یکم تن خسته ی راهی    غبار رو پر و بالتفرشته اومدی از دور          ببین از شوق تابیدممیدونستم میای حالا        تو رو من خواب میدیدمچه خوبه اومدی پیشم        تو هستی این یه تسکینهچقدر آرامشت خوبه             چقدر حرفات شیرینه فرشته آسمون انگار                         خلاصه ست تو دو تا بالتتو میگی آخرش یکشب                      میان از ماه دنبالتمیان میری نمیمونی                       تو مال آسموناییزمین جای قشنگی نیست               برای تو که زیباییتو میری آره میدونم                          نمیگم که بمون پیشمولی تا لحظه ی رفتن                      یه عالم عاشقت میشم
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۰۳
امیر.ن
از قدیم برایم اثبات شده بود  این جمله و دیشب یکی دیگر از آثارش را دیدم ( دیدیم )    "خودش که نیست خداش که هست"آرزو های من در دوره های دیگر ، میان آدمانی دیگر ، در سفر هایی دیگر به حقیقت می پیوندند ! نمی خوام بگم کاملا خوشحالم ... ! کمی حس حسرت دارم ، و کمی هم خوشحالم که چنین شده است برای شخصی مث من ... ! یکی دو نفر هستن که دلم می خواد بشینم جلوشون ، با هم حرف بزنیم ... ! بگم آقا ... ! این 6 7 ماهی که به زور به من نیگا می کردید چگونه گذشت براتون ... خوب بود ؟! نمی خواین یه ذره بیشتر به من نیگا کنین ؟! فقط نیگا کنینا ... ! بعد جواب بدن ....................... امروز 16 بهمن ... ! خدایا ... ! ! چون من بدم ... ! چون من سستی کردم ... ! چون من لغزیدم ... ! چون من بی ظرفیت ام ... ! چون من نمی تونم تحمل کنم ... ! چون من ناتوانی هایم را ان طور که نباید از کنار می گذارم ... !چون با پای خودم رفتم تو چاه ... ! چون بهم گفتی نکن و من انجام دادم آن کار را ... :(( ! دیگر رویم نمی شود پیش تو هم بیایم ... ! وایستم تو روت چی بگم خدا ... ! تو روی کی وایسم بگم  گندی که به بار اوردم ... ! این امتحانی که برا من درست کردی رو خراب کردم خدا ... ! توانایی تو رو کم تر دیدم ... ! و حکما غلط کردم ... ! چی کار کنم ؟! تنها تو را دارم و خودم را پیش تو هم خراب کردم ... ! :(( همین الان قران باز کردم ... ! گریه ام گرفت ... ! بهترینی خدا ... ! بهترین ... ! آیه هایی که امدن از سوره ی توبه بودن ... ! و اولین آیه ی اون صفحه آیه ی 118 ... ! وای خدا ... ! دوست دارم ... ! گریه ام را ندید بگیر ... ! خیلی شکر ... ! خیلی خیلی شکر ... ! برای بخشش ... !
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۱ ، ۱۸:۰۷
امیر.ن
- امیر کلا نامید شدم ...  ! دی شب یه خوابی دیدم ... ! - جونه من ؟! چه خوابی ؟! ( با حالت مسخره ) - خواب دیدم یه ون ... ! فقط یه نفر جا داشت ... ! - ( من یه جوریم شد ... ) - ادامه می ده : داشتم می شستم تو ون ، گفتم آقا من یه چیزی جا گذاشتم ... ! برم بیارم ... ! رفتم ... ! بعد که امدم دیگه نبود ... !  - ( گریه ام گرفته بود خدا ... ! سرم و انداختم پایین ... ! نمی خواستم نامید تر از نامید بشه ... ! نمی خواستم ببینه که منم تحت تاثیر خوابش قرار گرفتم ... ) :- من در حالی که سرم پایین بود : خب تو چرا حالا این جوری برداشت می کنی ... ! اصلا چرا همین جوری تعبیر می کنی واسه خودت ؟! - ( سکوت کرد و هیچ نگفت ... ! در خودش رفت و من مُردم .... ! ) خدایییییییییییااااا ... ! می خوای بکشیم راه بهتر هست ... ! چه حکمتیه ؟! دلم می خواد بزنم زیر گریه ... ! فک کن ... ! تو ابن همه ... ! چرا این اینجوری شد ... ! چرا این و اذیت می کنی ؟! البته به من باشه می گم رحمته ... ! می گم خودت نمیدی ... ! به جاشم جبران می کنی ... ! ولی به او چگونه بفهمان من ... ! من ِ مرده ؟! من مرده چگونه بفهمانم به او خدااااااااااااا .... ! ؟! :(( این دو فرشته ... ! امرو کنار هم بودند ... ! یه چی تو مایه های دیوار بین شون بود ... ! هنوز هم نمی فهمم علت این بازی هایشان را ... ! چرا با هم بازی می کنید فرشتگان ... !؟ نه این مثه اون پبدا می کنه نه اون مثه این ... ! مثل همیشه ؟! که چی ؟! چرا خو ؟!من هنوز هم سر خر یا خرما شک دارم ... ! میانه می روم ... ! دیگران را هم بالا می کشم ...  ! تا جایی که بشود ... ! از تو کمک می خواهم ... ! و تو را شاکرم ... ! گرچه ناتوانم در این موضوع ... ! :|  اصلا دوست ندارم اعداد مغرورم کنند ... ! یه گند کشیده شدهی واقعی می شوم حداقل برای خودم اگر غرور ورم دارد ... ! کمک کن ... یادتون باشه از امدن یکی تو زندگیتون ذوق مرگ نشین تا وقتی که تنهاتون گذاشت و رفت دق مرگ نشین ... ! کاشکی یکی زود تر می گف بهم ... مذهبیمان می گوید شبیه او بود این حرکتت ... ! بزرگ ولی کوچک می گوید هر روز با او صحبت می کنم ... ! سر کلاس زبان فارسی هم که فقط به امید نامیدیِ او می روم  ... ! استاتوس گذاشته : I believe in everything happen for reason  .... !   گاه گاه می ایستم و در آیینه ی رسوایی می نگرم به خودم ... ! خنده ام می گیرد که چرا اینقدر شیفته است این عکسِ در ایینه ... ! شیفته ی پوچ ... ! شیفته ی تهی ... ! شیفته ی یک توهم ... ! و اآن نیستی این است : من هم برای او هستم ... ! باج  دارد ... ! هر چیزی باج دارد ... ! وقتی چرخی می زنم  در بین عکس ها می فهمم باج چیست ... ! من باج بده نیستم ولی زجر می کشم ... ! درست یا نادرست ؟!
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۱ ، ۱۷:۰۶
امیر.ن
:(( ....در همین حد ... ! .نگاه هایی که عذاب میدهند مرا ... ! . نگاه هایی که از هزاران دعوا بدتر است ... ! .درد دارد ... ! هم خر می خواهم هم خرما ... ! خودم هم نمی دانم چ می خواهم ...  !* _ نیومده ؟! _ نه _ اون یکی هم نیومده ؟! _ نه _ پس با هم رفتن استادیوم  ... ! آخه خدا ... ! چرا ؟! این چگونه رسم است ؟! کاش کسی می توانست با خبرش کند که کجاست .. ! کسی باشد که دستش را بگیرد ... ! * _تو می ای من آرامش بهم دست میده ... !!!!!!!!!!  نه فقط برا این که کارامو میکنی ها ... ! * چرا وقتی آدم ناراحته واقعا قلبش سنگینی می کنه ؟! انگار واقعا دلش پره ... !!!!!!!!!!* پاک پاک پاک پاک ... ! پاکی که ناراحت است ... ! پاکی اعصابش خورد است ... ! پاکی که اگر کمی حرف بزنی گریه می کند ... !  همین هایش را دوست دارم ...  !همین هایش روز اول در تابستان ، اذیتم کرد ... ! * دلم تنگ شده برایتان ... ! آری ... ! بعید می دانم یک هفته بیشتر شده باشد ...  ! ولی ... ! نمی دانم شما هم همین گونه هستید گران ؟! شما هم به من فکر می کنید ؟! حداقل کمی ؟! حداقل یک لحظه ... !  خودم و متقاعد کنم که منم هستم براتون ؟! جواب بدین ... ! یکی جواب بده ... ! :(( * نمی خواهم فراموشش کنم ... ! به هیچ وجه ... ! نوزه هم سشدو رمدا ... ! مث این الاق ها ... ! :(( :))
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۳۳
امیر.ن
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ بهمن ۹۱ ، ۱۷:۵۲
امیر.ن
خداااا ... !بسه خدا ... !  نمیتونم ... ! نمی تونم بیشتر از این تحمل کنم ... ! میگن همیشه خدا رو شاکر باشین ... ! قبول ... ! ولی من کی و دارم برم پیشش ... ! همچین راحت ... حرف بزنم ... ! ازش کمک بخواام ... ! گهگاه براش گریه کنم ... ! بفهمه چیه حالم ... ! گهگاهی شاکی باشم پیشش از اتفاقات ... ! بگم این اینجوری شد ... بگم اون اونجوری شد ... ! دلداری بده ... ! خودش مشکل نداشته باشه ... ! منت نزاره ... ! ها ... !؟ من کی و دارم ... !؟ شکایاتم رو هم ب تو بگم یا نه ؟! مطمئنا همیشه یکی که حالش بدتر از من باشه رو گذاشتی کنار من ... ! یعنی اصن حرف نزنم ... !؟ خب آخه خدا ... ؟! من نباید درما داشته باشم ... ؟! نمی گم ندارم ، ولی این که نشد ... ! با این اخلاقیات ... ! کمی اینور تر از سنگ ... ! راستی ... ! هر که کمی پر می شود پیش اما رضاست ... ! من چی کا کنم ... !؟بعد اون شب نه چندان جالب ... ! روزی که امتحان حرفه و فن داشتیم ... ! صبحانه ... !!! قبل ساعت 9 بود ... ! در حین زنگ ورزش ... ! من را احضار کردند ... ! رفتم داخل ... !مادر بود ... ! آی احمدی پرسید دیشب چی ؟! گفتم ... ! پیشش گریه کردم ... !  مادر هم انقدر پر بود که دم دم های اشک بود ... ! زنگ تفریح شد ... ! آز آن قسمت پرده که خراب بود هر که رد شد دیدی زد ... ! راحت بودم ... ! حداقل از نظر گریه کردن این یکبار را پیش او راحت بودم ... ! اما حالا ببین دیگر خدا ... ! ببین که سرد تر از سرد هستند ... ! ببین که حتی نگاه نمی کنند ... ! در حالی که وقتی رفتند پیش امام برای این کناریه من اس ام اس هم فرستاده اند ... !نمی دانم اگر ببیند که الان هم مثل ان موقع گاه یوقت ها ما گذارمشان جلوی خودم و زار زار ، مثل دیوانه ها گریه میکنم پیش معلم راهنمای فرضی چه می گوید ... ! آگر به یادش بیاندازم که گفت مثل برادر ... ! مثل پدر ... ! مثل  هر چه ذوست داری روی من حساب کن ...  ! چه جواب می دهد ... ! خدایا کمکم کن ... ! دیگر نمی توانم ... ! دیگر روی رفتن پیش آن معلم گران را  هم ندارم ... ! ا و چه گناه کرده ... !  کمکم کن خدا ... ! تاب ندارم ... ! تاب ندارم از تو بخواهم و ندهی ... ! هی گیج تر و گیج تر شوم ... ! صدای کیبورد در امد ... ! آقای کاربر ، دستمال ... ! مارا کامل آب کشیدی ... ! مگر عماد بیاید و باعث بند امدن این قطرات شود ... ! خدایا چرا ؟! چراااااااااا ؟! شکر بابت همه چی ... ! سلامتی ... ! یکی از معلمین مریض احوال است ... ! کمک کن ... ! نا امید م نکن خداااااااااااا ... ! حداقل از طرف درما ... !
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۱ ، ۱۶:۲۶
امیر.ن