دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

نگهدار دنیا نگهدار ببینم ، نگهدار  من می خوام پیاده شم ... این چه وضعیه ؟! یعنی ک چی !؟ چرا عمو احمد جواب نمیده ؟! فقط جواب منم نمیده ؟! نه اس ام اس !؟ نه تلفن ؟! این درسته ؟! بنده ب شخصه با صدای ایشون زنده ام ... نکن خدا جون ... نکن با من اینجوری ... !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۱ ، ۰۸:۴۲
امیر.ن
بی تو، مهتاب‌ شبی ، باز از آن کوچه گذشتمهمه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتمشوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودمشدم آن عاشق دیوانه که بودمدر نهانخانة جانم ، گل یاد تو درخشیدباغ صد خاطره خندید،عطر صد خاطره پیچید :یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر همنه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر همنه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم …بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !" ببخشی از شعر ابر و کوچه از فریدون مشیری  "اینه وضعیت من ... اینه حال من وقتی از اون کوچه رد می شم ... نمی دانم چرا ... ولی دوست دارمش ... شاید احمقانه ... شاید زیرکانه ... هیچ کدوم .... خواسته ی دل که دلیل نمی خواد ! بعضی از خواسته های دل احمقانه س ! چون اون یارو اصلا با من نمی خونه ... هم خونی نداره ... ولی این یکی منطقیه ! حداقل از نظر من ... ! خدایا خودت من و بش برسون ! تو فقط می تونی ! از تو می خواهم کمک را !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۱ ، ۰۶:۳۶
امیر.ن
آ.خ بهم گفت با داداشم حرف بزن سره کاراش ! گفتم رو چشم ( فقط برا این که ناراحت نشه ، یه ذره نظرش جلب ما بشه ) خیلی بیشتر از آنچه فک می کردم با آریا تند حرف زدم !  خیلی تند ! در حد فوحش شاید ... ولی اون خیلی منطقی گفت حرفات همه درست ... چی کار کنم ؟! نمی دونم کار درستی کردم یا نه ! اصلا به من ربطی داشت یانه ! من می تونم رو این بشر تاثیر بزارم یا نه ! بهش گفتم آدم های اطرافت تحریک میشن با این عکسا و حرفات ! داغون می کنی بقیه رو ! گفت میگی زندگی نکنم ؟! اینا همه دوستای خانوادگی ان ! دل لامصب هم جایی گیر نیست ! آخرش این شد که به هیچ کی رحم نکنه ! از پراویسی سیتینگ استفاده کنه ! ( privacy sitting )  خدایا خودت کمکش کن ! منم کمک کن از دست این سر درد نجات پیدا کنم ! عمو احمد میگه ساعت 11 سر مینی سیتی باش ! میگم  کی ! کجا !؟ ...... و جوابی نمیده عماد به بابا م میگه این ایمیل داره ... ! یه حسی بهم میگه ایمیلم رو تعطیل کنم ! چت خم تعطیل کنم ! حس درستیه ولی ب نظرم بهتره باشه ولی خودمو کنترل کنم ! برا ایمیل از جی میل استفتده کنم ؟!؟! هان ؟!  گند بزنن که نمازمم نخوندم ! برا چی ؟! برا کی ؟! فردا میرم پیش احمدی دانش ! برا دفترچه سلامت ! یعنی فعلا برا این میرم ! می خوام بش بگم نظرمو در مورد آ.خ ! بگم دیگه حرف نزنه از اوون ! البته شاید بگم .... ! من می خوام بشم محرمی ! همین و بس ! درس ! درس ! درس ! همین و بس ! خدایا کمک کن کمک ! تو فقط می تونی کمکم کنی ... !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۱ ، ۱۹:۳۰
امیر.ن
از سوی آی شاملو دعوت شدم بریم مدرسه نیکان ! محمد علی هم بود ... ابو حمزه ثمالی ... سخرانی آی دولتی ... قران به سر گرفتن ... حاجت خواستن ....  یه تیکه  از سخنرانی یادمه : مطمئننا دیدید که بعضی از جوانای ما عاشق یه موضوع خاص می شن ! یه خواننده ، یه نوع سبک آهنک ، یه نوع برند خاص و هزار تا مثال دیگه . آین آدم ها خیلی برا این دوست داشتن یا عاشق شدنشون سختی می کشن خیلی . ولی شما به این آدم بگو یه بار نماز صبح پاشو ، بیا نماز ظهر بخون ... نه ما کفشمون بندیه سخته ... نه آقا مشکل بند کفشت نیس . نمیخوای بخونی... نمی خوای دل به نماز بدی ... چون نیازی احساس نمی کنی !    محمد علی رو که رسوندیم به این نتیجه رسیدیم که نمی رسیم به سحری ... گفت کله ! گفتم برو که حله ! D: رفتیم کله پزی گفت قاشق نداریم ... ! 18 دیقه مونده بود به آذان رفتیم یه پارک! رو چمن های خیس ! با دست کله خوردیم ! نوشابه هم داشتیما ! کلی خاطره شد  جناب آ.خ تا صبح بی خود بیدار می مونن ! دلیلی هم برا بیدار موندشون ندارن دیگه ... بقیه اعضای خانوادشون هم خوابم ! یکی نیس بش بگه گلم چرا خودتو اذیت می کنی ؟!؟!؟ هان ؟!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۵۷
امیر.ن
داغون بودم  ... ! عمو احمد گفت بیام دنبالت بریم بازار برای شب 19 ام  ؟! منم از خدام بود رفتیم ... دیر رسیدیم ولی بازم عالی بود .کلی جمعیت ! همه با حس نیاز ! همه مشکی !همه گریه !بعدشم رفتیم همبرگر زدیم !  یه شیر موز مخصوصم روش !!! تنها جای بدش این جمله عمو احمد بود : باید بشینی به یه آدم محبوب مثه آ.خ فک کنی و گریه کنی آخه این چه حرفیه ! شاید حسادت دارم نسبت بهش ، شایدم  واقعا دلم ازش پر بود امدم خونه دیدم اس ام اس داده داداشی منم یاد کن امیر ... ! کفرم در امد ... جوابشو خیلی شاکی وار دادم ! اونم مثه همیشه کاملا غیر مستقیم منو به آرامش دعوت کرد ... کلی حرف زدیم  حدودا از 4 تا 7 صبح ! - گفتم : دلم پره از دستت !-گفتم : این داداش داداش کردن هات بر چه وزنیه ؟! احساس ؟ نیاز ؟ واقعی ؟ یا بر وزنه باد ؟ - گفت : همش با هم ! احساس چون تو تنها کسی هستی که از گند کاریام خبر داری ! تو تنها کسی هستی که از رازم خبر داری ! تو تنها کسی هستی که اخلاقمو خوب میشناسه ! نیاز چون نیاز دارم به یه رفیق خوب ، یکی که باش حرف بزنم ! و بر وزنه باد چون اینا یه طرفس ( این تیکشو یادم نیست ) - گفتم : می ترسم ، می ترسم مثه داداشت باشی ! رفتارت ! کردارت ! ( اون عکسایی که من از " یارا " دیدم واقعا اذیتم کرد ، دختره بغلش بود دیگه رسما ! اونم جلو ماما بابا ! اونم تو تولدش ! آ.خ چه جوری می تونه مثه داداشش نباشه ؟! این دو تا از یه خانواده هستن ! این باعث می شد نرم سمت آ.خ ، یه جوری بترسم از رفاقت با اون ! با این که دوسش داشتم ! ) ولی یه حسی بهم گفت نترس ترستو از بین ببر این آقا یه دونس از دستش نده ... آروم شدم ... ! زیادم آروم شدم با اون 3 ساعت اس ام اس رد و بدل کردن !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۱ ، ۱۹:۲۷
امیر.ن