دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۱۶ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

دلم می خواهد با تو حرف بزنم ... جسمت را کار ندارم ... صدایت بیاید کافی است ... هی من سوال کنم هی تو جواب بدی ... ! با هم بحث کنیم ... ! من بگم اونجوری شد ... اینجوری شد ... تو نظر بدی ... ! تو بگی اون کارو کردم ... این کارو کردم ... من بگم چرا خب ... چهجوری ... انقد باهم حرف بزنیم که من خالی شم ... ! ولی می نمی شود ... نمی شود مکالمه وار با تو حرف بزنم ... ! می گویند تو خدایی ... با خدا که نمی شود بحث کرد ... ! حرفم ام با دلم می خواهد شروع شد ... : دل معمولا چرت می خواهد ... ! خدارا در حد انسان کوچک کرده ام ... ! چرت تر می شود ... ! بهتر است بگویم بر خلاف همیشه دلم می خواهد با یکی حرف بزنم ...دلم می خواهد تلفن زنگ بزند ... یکی از آدم هایی که با او راحتم پشت تلفن باشد ... ! با هم صحبت کنیم زیاد ... ! تو سر و کله هم بزنیم تا من از این حالت در بیام ! خدایا کمکم کن ... ! همه را کمک کن ... ! من را هم بعد از ان ها ... !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۱ ، ۱۴:۲۶
امیر.ن
آخخخخ .... عجب موندم تو حکمتت ... قرآن باز کردم ص 397 و 422 امد ... ! خعلی حال کردم با آیه های اولش ... ! احسان به پدر و مادر / دو چندان کردن پاداش ... !  میانه روی ... ! نه کاملا برای دیگران ... نه کاملا برای خود ... ! هم حرف معلم هم حرف مامان بابا ... ! البته آدم ها همگی از من راضی راضی نخواهند بود ... !درصدی دیگران راضی می شوند و درصدی خودم ... ! بهتر از انتخاب یک کدام است  البته خدا خودش گفته دو چندان می کند ... ! من را راضی نگه می دارد یقینا ! همین یقین خوشحالم می کند ... !  کم کم دارم از یاد دیگران می رم ... ! کم کم دارم تبدیل می شم به دفترچه خاطرات دیگران ... ! دفترچه خاطراتی که باز کردنش زجرآور است ... ! دفترچه خاطراتی که سعی می کنند فراموشش کنند .... ! شاید من هم در زجر آور کردنش موثر بودم ولی به همون اندازه هم خوب بودم ... ! حرفم این است  اگر روزگار ایجاب می کند که فراموش شوم ، بگذارید فراموش شوم ولی نه این قدر زود ... ! نه این قدر سریع ... ! امروز به وضوح دیدم ... به وضوح تمام دیدم این رفتن از یاد را ... رفتنی که به سختی باز می گردد ... ! شاید هم اصلا باز نگردد ... ! درد دارد ... ! بازی روزگار درد دارد ... ! نه فقط  قانون فراموشی اش ... تمامش درد دارد ... ! شکر ... !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۱ ، ۱۴:۵۶
امیر.ن
چرا ؟! چرا منو نخوندی ؟! چرا من نباید بیام حرمت .. !؟ چرا من نباید بیام پیشتون ؟! چرا اینجا باید گریه کنم و بنویسم ؟! چرا نباید اونجا گریه کنم و بنویسم ... !؟ چرا نمیذاری بیام پابوست ؟! تا یه شنبه این قد گریه می کنم تا کمک کنی ... چه من و چه آدم های اطرافم ... ! مامان زنگ زد ... ! صدای خنده ی عماد از پشت تلفن ... ! حرم رفتنشون برا نماز صبح ... ! و خونه ی خاله رفتنشون برا ناهار .... ! یههو کنترل از دستم در رفت ... گریه آرامش میدهد ... ! همین طور نوشتن ... !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۱ ، ۰۶:۳۳
امیر.ن
من که نیومدم پیشتون ... ! ینی نخواستین که بیام ... ! ولی ازتون از همین جا خواهش می کنم کار اونی که امده پیشتون رو راه بندازین ... ! نمی گم تنها خواسته هایش را براورده کنید ... !  دستش را بگیرید که بالا آید ... ! راهش را بلد نیستم ... ! فقط می خواهم کمکش کنید ... ! تا جایی که میشد واسطه بودنتان را کامل کنید ... ! خواسته های خودم را هم که می دانید لازم به گفتن ندارد ... ! مطمئن هستم خدا هم می داند ... ! فقط می گویم زود تر مرا آدم لایق خواسته هایم بکنید .... ! صبر راا کنار تلاش می گذارم ... ! شما هم کم کنید ... واسطه ی کمک شوید ... !  امیدوارم تصمیمی که امروز گرفتم روزی من و اطرافیانم را خوشحال کند ... !آن شخصیت گرام هم " چرا هایی " دارند برا خودشان ... ! چرا چرا می کنیم ... ! بلکه درصدی درباره ی بازی های خدایی بفهمیم ... ! بلکه اندکی از حکمتت را به ما هم بیاموزی ... ! امروز اجتماعی می خواندم ... ! نوشته بود تضادی مابین ارزش ها و هنجار های گروه های مختلف وجود دارد ... ! یاد حرف های مادر و پدر افتادم که دقیقا برعکس حرف های آی داوودی است ... ! آن ها می گویند با کسی برو بیا داشته باش که بهت یه چیزی یاد بده ... ! نه فقط تو بهش یاد بدی ... ! و معلم می گوید : بمان و کار گروهی کن ... ! یعنی که چی ؟! بالاخره من چه کنم ... دیگران را دریابم یا خودم را ... ؟! فقط در موضوع درس حرف نمی زنم .... به طور کلی بیان می کنم ... ! امروز داشتم فکر می کردم که اگر دیگران را دریابم خدا هم مرا در می یابد ... ! بعد در مقابل یکی درر گوشم می گفت حرف پدر و مادر را گوش کن ... ! صلاحت را می خواهند ... !و این گونه بود که گیج و سرگردان بودم ... ! درصدی عصبی به قول بچه ها ... ! نمی دونم چی کار کنم ... ! ازت می خوام یا خودت راهنمایی کنی یا یه وسیله ات نشان دهی که راهنمایی بگیرم ... ! خدایا هوایم را نداشته باشی ... کمکم نکنی ، هیچ که نمی شوم هیچ غلط های بی مورد هم می کنم ... !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۱ ، ۱۶:۴۵
امیر.ن
بابا ... ! دعوا ... ! من ... ! آرش ... ! چشم ... ! آن ... !فردا ... ! امتحان ... ! من... !امام رضا ... ! مامان ... ! من ... !درس ... ! رقابت ... ! من ... ! خدا ... ! کمک... ! من ... !دلم می خواد بیام ببینمت ولی میدونم ببینمت گریم می گیره ... نمیام ... ! گه هم بیام از دووور ... چشمانم را خیس می کنم ... !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۱ ، ۱۸:۰۴
امیر.ن
نمی دونم چه قدر داغونی  ... ولی یادت نره که مشکلات منو تو آرزوی کسانی دیگر است  ... ! خدایا خراب کردم که ... ! تقصیر خودم بود ... ! تو تمام و کمال کمکم کرده بودی ... ! بد هم نشد ... ! تذکری بود بر مبنای دقت ... ! قشنگی اش همان دوری اوست ... ! منظورم این است که باشد و آن فرد قدیم نباشد دردناک تر است ... ! در کنار من برو بیا داشته باشد و ویژگی های گذشته را نداشته نداشته باشد درناک تر است ... !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۱ ، ۰۱:۲۳
امیر.ن
خدایا ... ! تابستان که رفت حس خاصی نداشتم ... ! ولی الان که اب و هوای پاییزی امده تازه دارم حس میکنم تغییر را ... ! باد های متفاوت ... ! رنگ های متفاوت ... !نم نم باران ... ! سردی هوا ... ! و هزاراتن تغییر دیگر ... ! درخت انجیرمان برگ هایش خشک شده ... ! درخت آلبالو هنوز برگ هایش نریخته اند ولی زردی را می بینم در ان ها ... ! از ان حیاط سبز تنها بخشی اش سبز است ... ! نمی گویم بی رو ح شده نه ... ! ولی آن شور نشاط تابستان و بهار را هم ندارد ... !  دیگر برای بوی یاس در حیاط نمی شینم ... ! دیگر انجیر رسیده نمی بینم ... دیگر البالو ی قرمز نمی چینم ...اما هرگاه از پنجره ی اتاقم به حیاط نگاه می کنم ، یاد ان قسمت از دعایت می افتم که درخواست می کنیم آسانی را بعد از سختی .... ! تو به طبیعتت این  ویژگی را داده ای و به ما ندهی ؟! اصلا امکان دارد ؟!  همین باعث می شود امیدوار شوم ... برای هر موضوعی صبر را کنار تلاش بگذارم  تا وقت یسر برسد ... ! چه موضوعات درسی .... و چه موضوعات اجتماعی ... ! در این دعایت از علمی که سود نداشته باشد حرف می زند ... حس می کنم باید برای نرسیدن به این جمله کار های زیادی انجام دهم ...  اما فقط یک حس است ... !  دعایی که اشک مرا زیاد دیده است : اللهم انى اعوذ بک من نفس لا تشبع و من قلب لا یخشع و من علم لا ینفع و من صلوة لا ترفع و من دعاء لا یسمع اللهم انى اسئلک الیسر بعد العسر و الفرج بعد الکرب والرخاء بعد الشدة اللهم ما بنا من نعمة فمنک لا اله الا انت استغفرک و اتوب الیک ...خدایا پناه به تو مى برم از نفسى که از دنیا سیرى ندارد و از قلبى که خاشع نباشد و از علمى که نفع نبخشد و از نمازى که بالا نرود و از دعایى که به اجابت نرسد. خداوندا از تو مى طلبم آسانى حال را بعد از عسرت ، و گشایش پس از رنج و مشقت ، و فراوانى نعمت پس از سختى و شدت . اى خداى من ، هر نعمتى که ما بندگان را است هم از جانب تو مى باشد، خدایى غیر از تو نیست ، از تو آمرزش مى طلبم و به سوى تو از گناه باز مى گردم ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۱ ، ۱۸:۰۰
امیر.ن
بین از کجا میام که هنوز مسافرمکه هنوز نیومده هوایی شدم برمبه چی دل بستم که از همه دل کندمکه به دنیا و غم دنیا میخندمکاشکی بازم تو حرم با کفترات بپرمپیش تو پر بگیرم ازت خبر بگیرمکاشکی بازم تو حرم با کفترات بپرمپیش تو پر بگیرم ازت خبر بگیرمرو سیاهم که هنوز از تو خیلی دورممهربونی با من اما انگار کورماگه دورم از تو تو به من نزدیکیدلمو میبینی حتی تو تاریکیچی میشه یه بار دیگه باز بیام پا بوستکه میخوام غرق بشم توی اقیانوستچی میشه یه بار دیگه باز بیام پا بوستکه میخوام غرق بشم توی اقیانوستکاشکی بازم تو حرم با کفترات بپرم پیش تو پر بگیرم ازت خبر بگیرم مادر قصد سفر کرده ... ! می خواهد بیاید پیش شما  ... ! تا شنیدم از خود بی خود شدم ... ! من هم می خواهم ... ! دوست دارم دوباره نماز صبحی را پیش شما باشم ... ! دوست دارم بشینم گوشه ای با شما حرف بزنم ... ! واسطه قرار دهم شمارا ... ! اگر شما بخواهید می شود ... ! اگر شما بخواهید میایم و بر میگردم ... ! بدون این که کسی بفهد ... ! می سپارم بخودتان ... ! اگر لایق هستم اسم من را هم بخوانید ... ! این آهنگ و محسن چاوشی خونده ... ! جای تقدیر داره ... !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۱ ، ۱۹:۳۱
امیر.ن
به آن سوی حیاط برد مرا ... ! : بابام باهم دعوا کرد ... چرا خب !؟ ... گفت تو حق نداری ساعت 2 پاشی درس بخونی ، یا به موقع بخون یا نخون ... درست میگن پدر دیگه ...! حرف های پدرش درصدی تاثیر گذاشته ... ! حال ساعت 2 از خواب برخواست را اندکی سخت می شمارم ... ! ساعت 2 صبح زود یا بهتر بگویم شب دیر بیدار می شوی ... تا ساعت 9 شب ... ! حدود 4 ساعت م ی خوابی و دوباره روز از نو روزی از نو ... ! میگفتند : پت و پهن شدید  ، خرابتان می کنیم و دوباره می سازیمتان !!! نمی دانم باید دلیل  این پت و پهن شدن را فشار درس ها دانست یا کم کاری ما ولی می دانم که تنها باید ز تو یاری بخواهم  ... ! خودت درست کن این موضوع  را ...خدایا کلا موندم چی می خوای بگی با این کار ؟! شنبه روزی کارنامه می دهی به من با رتبه ی n ، روز بعد به او کارنامه می دهی با رتبه ی n-1 ... ! حرفت چیست ؟! از بین 100 نفر من باید با او رقابت کنم ؟! چه چیزی را می خوهی امتحان کنی ؟! گاهی وقت ها  سر دردی 2 روزه را می توان با 1 دقیقه آرامش گرفتن از کسی به پایان رساند ... ! منظورم از آرامش گرفتن همان کاری است که پدر وقتی سر درد دارد انجام می دهد ...! آری برای 1 دقیقه سرت را بگذاری روی شانه ی آدمی که دوستش داری ... ! آدمی که ایمان داری خوبت می کند ... ! خوب کردنی که به واسطه ی خوب بودن خودِ ان فرد تحقق می پذیرد ... ! خدا شکر بسیار برای وجود این چنین آدم ها ...اکثر اوقات هم خون را تشخیص دادن کار سختی است ، ولی در مورد این ادم جدید ،  خیلی اسان بوده ! ... حداقل تا این جای کار ... ! نوع رفتارش ... ! نوع درس خواندنش ... ! نوع عبادتش ...! نوع لباس هایش ... ! حتی نوع ساعتش هم حرفی برای گفتن دارد ... ! حرف هایی که بسیار اشنا هستد برایم ... ! آن قدر اشنا که در همان چند روز اول فهمیدم  این شخص هم خون است ... ! خدایا زجر می کشم وقتی می بینم که فردی دارد غرق می شود و نتوانم کمکش کنم ... !کوچکترین مثالش  را خودت دیدی دیگر ... ! از بودن در کلاس قران منع شد.. ! نمی گویم فقط او را کمک کن ... ! نه ... ! حرفم این است که نگذار هیچ کس غرق شود ... ! یه جمله یکی برام فرستاد  خیلی جالب بود ، فقط می نویسمش که خاطره شه ... ! : مادامی که تلخی زندگی دیگران را شیرین می کنی، بدان که زندگی می کنی . . .  آی نغمه به حدیث در مورد حکمتت بهمون گفت ، این هم برام خیلی جالبه ! : بسته نشد در رزق و روزی بر مومنی جز این که خداوند بهتر از آن را برایش برآورده کند  . اگه شعور داشتم و می فهمیدم که بهترش را به من می دهی ... هیچ وقت در موردش فکر هم نمی کردم ... ! از این به بعد هر چه شد همین حدیث را واسطه قرار میدهم .یه ذره همین جوری می نویسم اینو ! : چی تو چشاته که تورو اینقدر عزیز میکنهاین فاصله داره منو بی تو مریض میکنهاین که نگات نمیکنم یعنی گرفتار توامرفتن همه ولی نترس من که طرفدار توامهرچی سرم شلوغ شد رو قلب من اثر نذاشتبدوت تو دنیای من انگار تماشاگر نداشتمنو نمیشه حدس زد با این غرور لعنتیهیج وقت نخواستم ببینیم تو لحظه ناراحتیم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۱ ، ۱۱:۵۰
امیر.ن
بعد صبحانه ...بعد کلاس فیزیک ....بعد نماز ...بعد ناهار ...بعد سایت ...بعد مدرسه ...هی گرفتمش ... هی گرفتمش .... بعد رفتم راهنمایی نشد بگیرمش ... زار زار ... عر عر ... گریه کردم  ... کلی هم در راه ... !! دلیلش باشد برای دیگر وقتی ...خدایا کمی کمک ... آرامش را می طلبم ... از درگاهت !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۱ ، ۰۱:۴۶
امیر.ن