دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

25 شایدم 26 روز ... ! دقیق نمی دونم ولی می زارم کاملا پر شه که بیام پیش خودتون ... خدایا ، شکر و طلب طاقت ... !گهگاه دستانم یاد آوری می کنند ... ! سردی را ... ! با الهی چه می خواهی امتحان کنی ؟! ب قول آن مذهبیّمان ریاضت کشیدن را چه سود ؟! البته شک دارم ... ! حسی ، تشویق به درخواست طاقت می کند ... ! وقتی عسر یا اصلا یسر دادی حکما ظرفیتش را هم می دهی ... ! دلم ... !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۱ ، ۱۶:۰۱
امیر.ن
این قد بدم می اد از اینایی که می گن ولش کن بزا خالی شه ... ! آخه چرا این جوری می گی ... ! یه نمور درک ... ! یه نمور احساس .. !شاعر جدیدا می گه : با همیم اما این رسیدن نیستاون که دنیامه عاشق من نیستباهمیم اما پیش هم سردیمگویا شاعر نیز ز احوال خبری دارد ... !خداوندا .. ! کم کم دارم به این نتیجه می رسم که لیاقت گفتن نامت را هم ندارم ... ! از سیاه و زشت و کلاغ هم آن ور تر ... ! نمی دانم چگونه کنار بگذارم کثافاتم را ... ! پ.ن :  !... You are never belittled by forgiving someone , else God wouldn't have been so great
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۱ ، ۱۲:۴۸
امیر.ن
گاهی اوقات قلبم نمی تپد ، می لرزد ... ! امروز صبح ... ! شب قبل با آن کوچک ولی بزرگ ... ! امروز عصر ... ! امروز صب با اون اتفاقی که افتاد واقعا شکستم ... ! تا به حال این گونه نبود حسم ... ! خدایا ؟! چنین است رسم همگان ... !؟ نمی خواهم نا شکری کنم ... ! ازت کمک می خواهم سر این قضیه ... ! فقط می توان به تو بگویم ... ! فقط تو می توانی ... ! دیشب بارون می امد ... ! آقام بود ... ! یاد اون شب افتادم ... ! :(( :)) ینی می خواستم سر مو بکوبم تو دیوار ... ! من گناهم چیه ؟! چه گناهی کردم که این جوری با من برخورد می کنه ؟! یاد حرف ای بهرامیان افتادم ... ! باج ... !دلم می خواهد به فرشته بگویم ... ! روم نمی شه ... ! البته به این که می تونه کمک کنه شک دارم .... ! می خوای این یک ی را هم بگیری مثل بقیه شان ؟! هر طور خودت می دانی ... ! حس می کنم بزرگتر از این ها را از من جدا کرده ای ... ! ولی خب بازم سخته ... ! کندن ...! گل گرفتن ... ! درد دارد ... !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۱ ، ۱۵:۴۴
امیر.ن
بسم الله الرحمن الرحیم ... ! من ... ! امیر نامی هستم ... ! امیر نامی که حس می کنم تو را به انچه مباید ربط دهم ربط داده ام ... ! آری ... ! من دچار این حس شدم و عجب حس بدی است این حس ...! این مخلوط کردن تو با خواسته هایم من جمله درس ، در گذشته گاه به گاه یادم می امد ولی مدتی ذهنم را مشغول ساخته ... ! این مشغول ساختن به معنای زجر دادن است ، همان طور که می دانی ... ! از سویی ایمان دارم که همه چیز به تو بر می گردد و تمام اتفاقات دست توست ... ! ب قول پدر خدا همه را خودش طراحی می کند ... ! اما ... ! اما از سوی دگر این آیه تمام وقت در مقابل دیدگانم قرار می گیرد : من کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًاحال ، من را ... ! بهتر است بگویم حالِ من را دریاب ای خدای همگان ... ! این یکی را هم میانه روم ؟! اصلا مگر  امکان دارد !؟ از که کمک بگیرم ؟! اصلا مگر من می توانم این هارا به زبان بیاورم ؟! کمک کن ... ! هر چه خودت صلاح دانی ... !پایانش ... ! من این اینگلیسیم خوبه ؟! فارسیم به زور ... !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۱ ، ۱۷:۰۴
امیر.ن
وقایع یه طرف ... !این دو تا هم جمله بیشتر اذیت می کنه : خونه ای که توش دختر نباشه پادگان ه / اگه به نادریان نیگا می کنم می دونم اگه بره به باباش بگه این جوری گفتن باباش می گه غلط کردی ! ( پشتشم ع.ب برگشته به من نیگا می کنه ببینه من چه عکس العملی دارم نسبت به این قضیه !!! ) خدایا خودت دادی خودتم صبرش و میدی ... ! کاملا خبری ...! نام خدا را وسیله قرار مى دهید تا در میان بندگان خدا عزیز و مکرم شوید ولى ، خدا را در میان بندگانش حرمت نمى دارید تَکْرُمُونَ بِاللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لاَ تُکْرِمُونَ اَللَّهَ فِی عِبَادِهِ دوس دارم  این و بنوسم رو یه کاغذ بذارم دستت، یه هفته برم ... بعد بیام زل بزنم تو چشات :میبینی دارم می میرمو هیچ کاری با من نداری..تو با غرور بی جات داری حرصمو در میاری..حرصمو در میاری..:)) :((
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۱ ، ۰۴:۰۱
امیر.ن
باز هم امیری که در بین اسمان و زمین گیر کرده ... ! باز هم امیری که در دیوار افکار فرو رفته ... ! و اما تو را چه شود خدا ؟! من یکی به شخصه از منتظرانم ... ! در همین باب یکی ز صد و یکی برگشت گفت چرا چون باشی ... ؟! یه نگاه له وار بهش کردم گفتم خودمم نمی دونم چه مه ... ! زان هنگام بود که امیر فرو رفته در دیوار یادم امد و پسش قصه ی آب شور بسیار دیده ی " بی کسی " ... !  تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت اوهمه گویند و یکی گفته نیاید ز هزاردرد پنهان به تو گویم که خداوند منییا نگویم که تو خود مطلعی بر اسرار    بگم یا نگم ؟! :(( یک فاینال در پیش است ، یک هزار آزمون ! کمک کن خدا
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۱ ، ۱۷:۴۸
امیر.ن
یه وختا اینقد آدم زندگی ایش غمناک میشه که دوس داره یکی یوهو بگه....کاااااات.... عالی بود عالی... خسته نباشین بچه ها... واسه امروز بسه!
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۱ ، ۲۰:۲۰
امیر.ن
مرا به خود برسان و هرچه خواهی کن ... !هرچه خواهی کن و مرا به خود برسان ... !من طاقت دوری ندارم خدااااااا ... ! :(((((
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۱ ، ۱۴:۴۷
امیر.ن