دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۷ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۴۱
امیر.ن
man khoshhalam bar akse hamishe ... ! bavare khodamam nemishe shayad beshe rabtesh dad be yek bar emtehan in mozo .. !ari man khoshhalam ke be jaye in kar be kar haye dg i pardakhte am ... !man az moamele razi am ... ! :) DAR AJABAM az khoda .. ! har che entezar dashtam ra be noee dgar bar avarde kardBerahi ke man aslan fekrash ra ham nemikardam .. !shokrat khoda .. !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۲ ، ۰۸:۲۱
امیر.ن
بال ... ! وقتی گوشیو ورداشتم اسمشو دیدم بال در آوردم مرضی ست فراگیر که تو همیشه حس می کنی اس ام اسی تشریف فرما شده و تو صدایی نشنیده ای ، به همین سبب آن را برداشته ، دکمه ی قفل کوچک کنارش را زده و چشم می دوزی به صفحه ... ! ما نیز مثل دیوانگان با این که این گوشی همیشه کنارمان است روزی یکصد و خورده ای بار این کار را تکرار می کنیم و عجیب آنکه خسته نمی شویم ! امروز هم مثل هر روز این کار انجام شد ... یه لحظه گفتم Ja  ه بابا بعد چشمامو بستم باز کردم دیدم نه واقعا Ra  ه نوشته : دلم برات خیلی تنگ شده امیر L   یه لحظه گفتم منو میگه ؟! نمی دونستم بخندم ؟! گریه کنم ؟! بعد 4 ساعت از این اتاق خارج شدم ... ! می خندیدم بلا نسبت دیوانگان ...  ! عماد برگشت گفت چیه ؟! خوشحالی ؟! گفتم یه سوال سخت حل شد ! خندیدن جرمه ؟!     من و بگو که بال در اورده بودم ... ! کسی نیود بعد اون خنده یه دست اشک شوقم می ریختم ... ! یه ربع فقط طول کشید از هنگ بیام بیرون جوابشو بدم ! جالب بود برام ... ! جالبیش اینجا بود که همین امروز صبح ساعت 4 تا 6 ، خواب دیدم توسلی !! تولد گرفته تو یه باغ ... ! همه بودن آقا نیززز تشریف داشت ... ! بعد یه مدت کوتاه نمی دونم چی شد که آقا غیبش زد و من در به در به دنبالش می گشتم ... ! الان دارم فک می کنم می بینم چه قدر ما انسان ها ضعیفیم ... ! ما نگم ، من ضعیفم . جز ضعف از بُعد حیوانیت به قول شهید مطهری و آی نغمه از نظر روحیه هم خیلی از ما ها من جمله من رو خودمون کار نکردیم ،  زیر بنا سست و بی پایه س ... ! این که من با یه اس ام اس خوشحال بشم به چی ربط داره ؟! در درجه ی اول اون شخص ! متن اون ! و نهایتا چی ؟! کدومش می مونه ؟! حالت دیگه ای هم داره ! فک کن به تو خبر مرگ یه نفر و بدن ! مطمئنا ما از روی غریزه هم که شده از مرگ می ترسیمو ناراحت می شیم  ولی چی می شه که یه سری آدم پیدا می شن و نمی ترسن ؟! ( لفظ ترس اینجا یه جوریه از نظر من و هرچی فک می کنم کلمه ی بهتری پیدا نمیشه ).  یه سری آدم پیدا می شن که تعلقات کمی دارند ... ! آری سخت به دست هم نوعان خود تکان می خورند و تنها خنده و گریه شان برای یکیست ! شهید مطهری کتابی دارد به نام انسان کامل  ادامه ...
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۰۱
امیر.ن
بعضی وقت ها آدم های نزدیک ، حرف هایی می زنند که در همان لحظه واقعا اذیت کننده است . آری همین مادر و پدر ، برادر و حتی دوستان نزدیک . دست می گذارند روی هرچه نباید و فشار می دهند . اسمش را گذاشته اند نقطه ضعف ... !!! بعضی فقط ها نمی دانند چه سخنی را باید کجا بگویند ، در جمع یا خلوت  اصلا باید این حرف را به زبان بیاورند یا نه ، با بی توجهی آدم را در جمع کوچک و خرد می کنند و من تنها به یک چیز فکر میکنم در آن لحظه ... ! ترک جمع ! رفتن به خلوت خود . بله نه به ابر می توان گله کرد و نه به دریا ... ! که چرا خشک است این دنیای تو هنگامی که در نظرت جنگلهای  دیگران می آیند . نمی توان گله کرد و  باید به ستارگان بیابان خود نازید  .  اون موقس که نمی تونی خودتو کنترل کنی ، توهین شده بهت ، چه می دونم چیزی گفته که نباید می گفته و هزار تا حالت دیگه ، من که تو این جور شرایط دپرس می شم و فقط جمله ی مکرر آدم ها که میگن تحمل کن از یادم می گذره ... ! من که نمی تونم تحمل کنم خدا ... ! باز نصفه شبا میام سراغت و سخن میکنم ... ! خوبیه این جا اینه که بالکن ! داره . به راحتی می شه بدون این که کسی چیزی بگه یه ساعت پیش تو باشم ... ! به قول آن دوست تو که همه حرفتو با خدات می زنی دیگه آدم هارا چه می خواهی ؟!
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۰۰
امیر.ن
کسی نمی پرسد به کجا می روی . از نظر سوسیولوژی! هم نباید بپرسند ، یعنی رفتار خود من به شخصه کاری کرده که کسی برایش اهمیتی ندارد . تندروی می کنم که این گونه احوالاتشان را نسبت به خودم شرح می دهم . بعید می دانم رفتار اینان از روی عمد باشد. خوبی روز تعطیلی مدارس به تعطیل شدنش نبود! به نهار نصفه و نیمه ای بود که ع.ط و  رفتارش به ما خوراندند ! مانند یک ناسزای بزرگ بود که به ما داده شد ، چنانکه خدا هزار و اندی پول دادیم و کاملا  سیر نشدیم . شب آن روز هم برایم از آن جهت عالی بود که به یک ز چندین و چند هزار ارزوی خود رسیدم . آری بودن در جمع این بچه ها خواسته ی من بود آن هم به مدت 2 سال . اوایل سال سوم هم آن گران با حرف هایش در مورد ع.ط و م.ش این خواسته را شدیدتر کرد ، صرفا جهت اطلاع ! اصفهان ... یادداشت خاطرات خانواده باشد برای تو . دلم می خواهد از سال دوم بگویم ، راستی تا یادم نرفته از احوالات تلخه محمدمان بگویم که خیلی غموار گله می کرد که چرا این نوشته هارا برایم فرستادی و آنچه داشت به فراموشی سپرده می شد را زنده کردی . به من که باشد اصلا حرف او را باور نمی کنم حداقل برای من که این طور است هیچ گاه  هیچ گاه نمی توانم فراموش کنم . مزاح جالبی است فراموش کردن او ، او هایی که عموما بهشان دسترسی داشته ایم  ولی همیشه مانعی هم کنار این دسترسی بوده برایمان . نامردی نکنیم ، همه ی ما – من ، کناری ام و شما ها – تا جای مناسبی برای خواسته ی مان برداشته ایم قدم ها را اما ناگفته نماند که هیچ گاه به آنچه دوست داشته ایم نرسیدیم . همیشه جنگیده ایم ، جنگ پنهان ، جنگ با خود ، جنگ بی دشمن ، جنگی بی پایان . اردوی اصفهان را تا به حال ننوشته ام . وسط خراب کاری هایمان بود . میان بی خیالی های آی سلطانی می چرخیدیم و می گشتیم . در اولین دورهم جمع شدنمان برای نماز ظهر ، فکر کنم ، آی سلطانی گله کرد از همه .  تذکر بی نظمی در کارها ، تاخیردر جمع شدن ها و همین موضوعاتی که همیشه و همه جا بوده . یادم می آید پشت خوابگاه ما ! زمین آسفالتی بود مناسب گل کوچیک با همان توپ قرمز و کوچک من که الان بالای نرده های دیوار گیر کرده . آقای اربابیان ، ف و بعضا ع.ب و ش.ز ؛ این ها را یادم می آید که بودند . بخش مهم دیگری از این ها که یادم می آید مربوط می شود به بازی ای به نام صندلی داغ ! تنها دو سه تیکه از ان را یادم است یک آن جا که او از ش.ز تعریف کرد و گفت نسبت به اوایل سال خیلی بهتر شده و هرچه گفتید به او انجام داده و به اصطلاح ، خودش را درست کرده . دومی اش هم بر می گردد به گل و بلبل بودن آقا فرشته ! یادم است دایره کامل چرخید و تو را  کسی بدی نگفت . آخری هم حرف آی اربابیان به من است : نادریان آدمی است که برای رسیدن به خواسته هایش به راحتی دروغ می گوید . هیچ گاه نفهمیدم چرا این گونه گفت . هدفش چه بود که در آن جمع این گونه گفت . یک قسمت دیگر را هم بگویم می شود آنجا که در راه بازگشت به ایستگاه قطار اصفهان ، سوار بر اتوبوس ، آن انتها  ، ما سه تا ... ! بقیه اش مال خودم و خودت ... !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۵۹
امیر.ن