دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

ای بهارای بهارای بهارتو پرنده ات رهابنفشه ات به بارمروارید ات به کنار می وزی پر از ترانهمی رسی پر از نگارهرکجا رهگذار تستشاخههایارغوان شکوفه ریزخوشه اقاقیا ستاره باربیدمشک زرفشانلشکر ترا طلایه داربوی نرگسی که می کنی نثاربرگ تازه ای کهمی دهی به شاخسارچهره تو در فضای کوچه باغشعر دلنشین روزگارآفرین آفریدگارای طلوع تودر میان جنگل برهنهچون طلوعسرخ عشقچون طلوع سرخ عشقپشت شاخه کبود انتظار ماه ای بهارای همیشه خاطرات عزیزعاقبت کجا ؟کدام دل ؟کدام دست ؟آشتی دهد من و ترا؟تو به هر کرانه گرم رستخیزمن خزان جاودانه پشت میز .... !!!!!!یک جهان ترانه ام شکسته در گلوشعر بی جوانه امنشسته روبروپشت ای دیرچه های بسته می زنم هوارای بهار ای بهار ای بهار
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۴۳
امیر.ن
امروز چندم ؟!23 ام ...با امروز چند روز داریم تا عید ؟! 7 روز و به عبارت الاخری یه هفته !اینم شاعر ما .. و یه هفته مونده به عید  یه عمری رو لبهام پر از خنده بودتا کی باید این نقش رو تمرین کنم...یا هر ساله تحویل بگم پیشمیتا کی باید این فکرو تلقین کنم...دارم درد و دل می کنم گوش کنچقدر حرف دارم که خالی بشم...چه حرفایی رو توو خودم ریختمببین از نبوده تو چی می کشم...میگن سایه ی من شبیهِ توعهآره تکیه گاهم همین سایه بود...ولی از همون بچگی درد مننگاهای سنگینِ همسایه بود....تهِ هر زمستون یه هفته به عیدیه چیزی توو این سینه چنگ میزنه...شاید ترکشایی که سهم تو شدیکیشون هنوز کنج ذهنِ منه....توو این سال هایی که بی تو گذشتهمش با خودم از تو حرف میزنم...من از آخرین لمسِ آغوشِ توهنوز بوی باروت میده تنم...شاید یادمون نیست اون موقهاتوی خونه موندن که کاری نبود....یا رقصت میونِ یه میدونِ مینواسه عکسای یادگاری نبود...یه مشت گل میارم سر خاکِ توکه تو حس کنی دنیا توو مشتمه....دوباره به خوابم بیا حس کنموجودت هنوز مثلِ کوه پشتمه...مثه بچه ها هی زمین خوردم ورو پاهای خستم بلند می شدم....کی مردونگی رو بهم یاد دادکه از بچگی مرد بار اومدم....من از بچگی مرد بار اومدمهفته شهدا گذشت و من هنوزم نرسیدم به چیزی که می خوام ... لیاقت  ندارم گویا ...مادرهای شهدا رو میدیدم ... حتی برای صندلی گذاشتنی هم برایشان کلی تشکر می کنند ..و مهربانی یا فاطمه شما که دیگر ... حرف هایم را می خورم خودتان هوایای دلهای مان را داشته باشید پ.ن : عید امسال رو کلا ندیده می گیریم ... اخرین چهارشنبه اش که هیچ ... پ.ن 2 : دانلود اهنگ "یه هفته به عید" محسن یگانه
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۵۳
امیر.ن

!

چهارشنبه ... 21/12/92ساعت چهار و ده دقیقه از بالا امدم پایین که برم دفتر آی دهقان . دیدم دفترشون خالیه ...تق تق ... سلام آقا به به ... آقای نادریان ... لالاخره چشم ما به جمالتون روشن شد ... من و یه خنده دروغی ... رفتم جلوتر ... صدای آهنگ می آمد ... فهمید فهمیدم چه خبره ... تا امد قطش کنه گفتم : آقا مجبورم بشینم دیگه ...تقریبا وسطای ترک بود ... از آن نصفه نیمه هایی که شنیدم خوشم امد .. ترک تموم شد ...گفتن : این رو کورش تهامی خونده ... منم که همه خواننده و بازیگرا رو میشناسم با یه لحن ی جوری گفتم آقا انتظارایی دارین ها ... من اصن نمیشناسم ... _ بابا کورش تهامی دیگه ... بازیگره ... 5 6 تا فیلم گفت و من نمیشناختم ... انقد گفتن که رسیدن به زیر تیغ ... _ خب خب ... اینو میشناسم ..._ آها ... پرویز پرستویی ... قاتل بود دیگه ؟_ اره خب .._ پسر اونی که کشته بود ... کورش تهامیه ...یادم امد کیه ... :دی _ خب حالا دوباره بذارین که کامل من بفهمم ... دوباره گذاشتن و من خیره شدم به کتابای رو میزش ... ناخوداگاه .. ترک که تموم شد و برگشتن یه نگاهی بهم کردن ... _ عاشقیا ... !!  من و خنده های از سر خجالت که جاری می شد ... از این که لو رفت .. :( :) جواب دادم :  شاعری می گه : نگفتم به جز با خدایی که هست             از این درد بی انتهایی که هستکمی مکث کردن و سکوت چرتی اتاق رو فرا گرفت ... ادامه شعر یادم نمی امد وگر نه براشون می خوندم ... _ کدوم ماه به دنیا امدی ؟ مردادی ای نه ؟! _ نه آقا .. من فروردینیم ... _ جدا ؟! آخه مردادیا عاشقن ... اولین چیزی که مینویسن از ویژگی هاشون عشقه ... اصن مهم نیست ... مهم اینه که تو عاشقی ... سوز داره نادر ... نه ؟! باهیچی راضی نمی شی ... هرچی بزارن جلوت ... بازم دلت یه جا دیگس ... پی چیز دیگس ...وای خدا ... این آقا نغمه اس که جلو منه ؟! اینا حرفای آی نغمه س ؟! و من مخاطب این حرفام ؟! تو دفتر معلم راهنمام ؟!ادامه دادن : همینش سوز داره .. ولی خب آدم ساخته میشه دیگه ... هی مرحله به مرحله هم این عشق جدی تر میشه .... سنگین تر _ آقا همینش خوبه دیگه ... گیر باشی یه جایی ... همین سوزش شیرینه .. _ اره خب ... :) _ این آهنگ رو دارین بهم بدین ؟!( همین جا بود که یکی از بچه های سوم امد تو دفتر ... مراتی بود ... حلالیت گرف که یکشنیه بره مکه .. :(  ) _ نه ... ینی منم همین جا رو سایت  گوش می دم ... نمی تونم دانلودش کنم ... ولی خب خونه دارمش ..._ اسمش چیه .؟_ عصره پاییزی ... _ اگه دانلودش کردم براتون می آرم ... با اجازه من برم ... _ یا علی آقا وقتی داشتم می امدم بیرون ساعت بالای در چهار و بیست دقیقه بود ... درب و داغوون بودم ... و بیشتر شدم ... این رو رادیو جوان ... ساعت 6 صب می زاره :  نگفتم به جز با خدایی که هست             از این درد بی انتهایی که هست من و کوله بار خلوصی که نیست             شب و اشک و دست دعایی که هست به دنبال خود میکشاند مرا                     در این کوچه رد پایی که هست برایم در این بی کسی هاتویی                صمیمیترین آشنایی که هست خجل میکند ماه و خورشید را                  تو را دست بی ادعایی که هست پ.ن : این اخرش خدایی مال محمد علیه ها ... :دی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۱۴
امیر.ن
دلم گرفته آخدا ... تقریبا با اغماض می تونم بگم نمی دونم چرا ولی تو باور نکن ..ظهر سر نماز ایمان ازم پرسید که چی ؟ اصن از کجا میآد این بازی و به کجا می رود ؟ ... چگونه می آید و چگونه می رود ... ؟نصف جواباشو خودش می دونست ... می دونست که به جایی نمی رود ... آنقدر می ماند و می ماند که کهنه تلقی اش کنند .. می دونست که باید به چگونه ماندنش فکر کند تا به چگونه رفتنش ... می دونست که هر چند هم کم ولی باز هم می ماند ... نظر من را بخواهی می گویم این " هرچند هم کم " نیز باید برداشته شود ... چرا که می ماند و بی تغییر هم می ماند ... دیدی خدا بالاخره انتظار ها سر رسید و او هم رسید ... ایمان را می گویم ... او هم همین روزها تازه قوانین ت را فهمیده ... دست اول را باخت ... نه نمی شود گفت بد باخت ،هرگز ... که خوب هم باخت ... من که بلد نیستم ولی فکر می کنم فرق دارن ... بد باختن و باختن ...ناراحت بودم که جوابی نداشتم بش بدم ... ولی از طرفی هم خوشحال بودم که واقعیت رو دید؛ پر رو نشه ولی خوشحال بودم که حالا من یه همپا دیگری هم دارم... :( :) نه نه ... من له له نمی زدم برا این روزا  ولی خب این دلیلی برا از دست دادنشم نیست دیگه ... یه جمله ای دیدم پشت یه پراید : خدایا ... گناهانمون رو هم مثل ارزوهامون نادیده بگیر ... بیا باهت رو راس باشم .. تواین جمله ناشکری هست ... ولی خب بخشش تو هم هست ... اما در کل مخالفم ... خیلی وقت احساس کردم چیزی که صلاحم بوده رو بهم دادی ... بجز این ملقمه ... همین درس خواندنه ... کاش کمکم کنی ... به قول او "کاش" همش ناامیدیه ... امید وارم که کمکم کنی ... گفتم او ... این روزها بخاطر همان ملقمه خوابیدنم جالب است ... سر گذاشتن همانا و خوابیدن همانا ... از نظر احساسی وقتی بیدار می شم حس می کنم دو ثانیه سرجم خوابیدم ... این خوبه ... من باش مشکلی ندارم ... ولی این که تو همین دو ثانیه خواب او را می بینم این روز ها مرا به مکانیکی برده ... سرویس کند  :|از خوابیدن بی زارم کمای اینکه  او را می بینم ... طوری شده که می توانم رنگ لباس هایش را برای خودم حدس بزنم ... حدس که نه از روی خواب پیش گویی کنم ... =))) :((( خواسته ی زیادیه !؟ 60 دقیقه ووو به عبارتی 3600 ثانیه سر کلاسشان باشم ؟! نصف دلتنگیم برا همینه ... همش یه کی دو تا صحنه از کلاساشون و در ذهن دارم و مرور می کنم ... سر ناهار بهش می گم درب و داغونی ؟؟... می گه حوصله ندارم ... انگیزه هم ... ادامه دادنش برام مثل جویدن کدئین بدون لیوان اب بود ... نپرش چرا، که شرف داره انتظار نسبت به بی انگیزگی ... !!آقا باقری هم سر ناهار دست گذاشت رو جایی که نباید... ولادت حضرت...
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۵۴
امیر.ن
خدایا ممنونم ازت که این روزا هستم و سالمم که ببینم ... که یاد بگیرم ... که یاد بدی بهم که حواسم خیلی بیشتر باشه ...نمی دونم ولی من هنوزم امید وارم که پیدا کنم ... قاعدتا باید خیلی تغییر کنم ولی خیلی با ارزش برام ...با این لفظ خریدن خیلی به شوق می کشی مرا ...  آنقدر گران می بینم این روزها گه خریدی شان ... :) احساس خالی بودن در اوج خودشه این روزها ... نمی دونم خوب یا بد ولی دیگه این عوامل طبیعی که می بینم بر من ندارند اثری ...امروز تو یه نمایشگاه تفنگ دیدم به اسم اشتایر ... خعل خب ... یارو مسئول خودشم گفت اتریشیه ... :( :) و من سکوت ...باز می کنه از این همه سوره ... اد همونی که نباید رو شرو می کنه ... :(:) ثانیه هایی چشم در چشم می شویم و همین ... ولی قشنگ معلومه از دور همو می پاییم ... :) :( و اما گل هایی که روزانه به میزان پژمردگی شون افزوده می شه ... گم می شن در حاشیه های مفرح بودن ... برای خود دغدغه می سازند ... و من تنها و تنها باید نگاه کنم ... به خودشان که هیچ به دورو بری هاشان هم نمی شود سخنی داد انتقال ... دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد ... ابری ک در بیابان بر تشنه ای ببارد و اما اندر احوالات ا.م : ﺭﻭﯼ ﻣـﺮﺯ ﺑﺎﺭﯾﮑــﯽ ﻗﺪﻡ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ … ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻟــﻢ ﻧﻪ ﺑﻮﺩﻧــــــــــﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧــــــﺖ ﺭﺍ …
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۷
امیر.ن