دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

حس جالبی داشتم ، از وقتی اون برگه رو داد و نمره ی کلاسی رو دیدم یه حس خوبی داشتم ... ! امتحان که تموم شد واقعا خوشحال بودم ؛ الانم که نمره مو دیدم خوشحالم ... ! یه جور واقعی اش .حکما نه برای نمره اش ، برای این که درک کردند مرا ... ! فهمیده بودم چیزی را در من حس می کنند ... ! خستگی آخر کلاس  .. همان یک ربع آخر را می گویم ... آن خستگی را حس کردند در من ... ! بخصوص همان شب که یکدیگر را در مترو دیدیم ... ! تیکه ننداز "چه عجب" ! خودم هم می دانم گوشه ای از من می لنگد و شاید همین است ... ! شاید بشود به تو هم چنین انتقادی را وارد کرد . نمی دانم ، حداقل حس من این است که تو همیشه غم داری . این حس من همیشه می ماند تا تو بیایی و خلافش را اثبات کنی . می گی نه بیا حل کنیم ... :(( :) یاد برف های قوچان افتادم .. همان هایی که همه چیز را یک دست می کرد ... آن هم یک دست سفید ... ! آرزوست ... سفیدی آرزوست ... خاکستری بودن را جه سود ؟!
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۳۳
امیر.ن
بمون ، دلم فقط به بودنت خوشه ! با کلی ذوق و شوق امدم که تعریف کنم کلی که مرا ... ! باشد که کمی درک کنم ... ! باشد که کمی بفهمم... ! حرفتان شکیل ... ! خدایا تو را دارم ... ! تو دیگر سن و جا نداری ... ! تو دیگر نزدیکی دوری نداری که ... ! خیلی کاری به این فیلم ه ندارم ولی از توی هفته ی شهدا تو ذهنم بود که که مثل اون شهید که اسمش هم باشد پیش خودم  کمتر بخوابم ، 4 ساعت ، کمتر بخورم ! اری دنبال اینم که زجر بکشم ...  شاید در بیایم از این کوچک مکان که نامش را گمارده اند جسم . شاید بی تفاوت باشی نسبت به این جملاتم ولی اگر درک می کنی کامل که چه می گویم بسم الله . دلم می خواهد جلو تر روم . تلاتم .......... اری مثل همیشه می دانم دارم با خودم می جنگم و باز هم ادامه می دهم .............. خدایا تو خودت تمامی تو خودت کمالی تو خودت غنایی . خب کمکم کن قدم بردارم به جا این که فرو برم . این جا همه در لجن زارند ! گاه یکی دستم را می گیرد و گاه یکی همچون گفتهی ایشان بر سرم می زند ............... می دان امیدم به بنده ی تو مثل امیدم به خودت تو نمی شود هرگز .......... بار ها و بار ها لمس کرده ام تورا ........... اما باز هم دل سیاهم راه نمی آید باز هم به همان چرک های خودت دلبسته ام ... ! و تنها تو را یاری کننده می دانم ... ! نماز ... ! معنی می دهد ... ! تک تک ایه هایشکلمات و لفظ هایش  حرف های خدایی اند ... حس می کنیدشان !؟ وای ... وای بر من خواننده ... وقتی می گویی نمازی که از سقف اتاق بالاتر نمی رود ... وقتی می گویی فکر های بین نماز ... ! وقتی می گویی فاطی کردن رکعت سه و چهار ... ! وای بر من ... که با خواندن این ها تکان می خورم ... ! امشب شب خاکستری ای بود ... ! سفید داشت ...  ! مشکی هم ... ! دوس ندارم امیر باشم ... ! خدایا منو عوض کن .... ! این همه بدی رو کجای صورتم قائم کنم ! من امیر نمی خواهم باشم پ.ن : می کشید مرا براحتی همین وابستگی ام به شما ! به راحتی همین ناراحت کردن هایم ! ببینمتان نیز خحالت می کشم ...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۱۸:۲۷
امیر.ن
Psychologists have long been aware that birth order generally creates certain personality traits . Big brother s and sisters usually develop leadership tendencies early in life mainly because of the responsibilities for younger siblings given to them by their parents ... ! The danger,experts on and child psychology report ,id that if their older siblings  takes that role to an extreme he or she can become an overbearing and tyrannical adult .... !  Enough for now ... ! :((
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۰۹
امیر.ن
شاید باورتان یا باورت نشود که یکی از قسمت های آی داوودی یادم نمی رود : به نوعی برای تابستان برنامه بریزید که تحت فشار باشید .همین حرفشان برای همه ی ما کافیست . و این خالق شوقی در من است که این همه وقت را هدر ندهم ! نمی دنستم ، اما حالا این قانون که هنگامی که داغی هیچ نمی فهمی را درک می کنم . هر چه از سحر تا شام می بینم مرا یاد سال محصلی گذشته می اندازد . یک نمونه اش همین هدر ندادن وقت است . یادم از کلاس دینی افتاد که آی نغمه سر همون 10 درس اول یک جمله از امام خمینی گفت . تا اون موقع جایی نخونده بودم ولی بعد از اون روز خیلی جاها دیدم و شنیدم . امام می گوید ما مامور به نتیجه نیستیم و مامور به وظیفه ایم . آی کجایی که بحث با تومرا وادار به تایید ات می کند ؛ صد البته که اگر به نتیجه ی کارمان هم التفاتی کنیم برایمان چندین برابر سود دارد اما گاهی اوقات نمی شود جانم ! گاهی اوقات تو در برنامه چندین و چند ساله ی رییس خانواده قرار می گیری و این لطف الهی ست از دیدگاه من . خواستار آنم معلمی چون یا تصادفا شبیه  آی شهرستانی ! پیدا کنم و کمی در مورد این که جغرافیا چه ملقمه ای در اجتماع درست کرده بحث کنم . دوری در تاریخ کاربردی و دوری هم در اجتماعی کاربردی و روان شناسی بزنم به همراهشان تا باز هم برسم به این که هیچی به هیچی . آخر معبودا ایم چه رسمی است . ما یا بهتر بگویم من و دوستانم در این بالای شهر چه می خواهیم و چه می کنیم در 24 ساعت عمر  و آن هم سن و سالان ما کمی پایین تر از ما ، در ان جا که می گویند پایین پایین شهر ، چه می خواهند و روز شب را چگونه می گذرانند . باشد که رسم باشد ... ! باشد که بیش از این فکرتان را مخشوش نکنم ... ! باشد ...  !معنی و مفهوم انجماد رو وقتی می فهمم که واقعا آدم یخ بزنه ... ! آره از این جور یخ ها :(( : Sakhteee  ... Zaman sakhtiii darreeee ... Hamash daram mikhandam , be room nemiaram , hanash rikhte toom , ba 2 3 shab geryam hal nashod   Man vaghT tanham , enghad fk mikonam ke narahat misham ... Vali too madrese addiyo khandoon !این جوریم باشی که مثل این دوستمون نیستی ، هیچ وقت به جایی نمی رسی که بزاری کف دستت بگی من مهم نیستم یه ذره به حرفام گوش کن ... ! ما اینجوری نیستیم . اینجوریم رفتار نمی کنیم ! حسودیم میشه بهش ...  ! تو محدودیت بوده ... ! ستاره شده ... ! خدایا می گم تبعیض می گی نه می گم کمکش کن می گی نه ... ! و من یخ می زنم ...  !یه آیه ای 2 3 روز پیش دیدم ... !مث الانم شدم ... ! :(( پیداش نمی کنم ... ! به جای اون : سوره مومنون ، ده آیه ی اول :http://www.aviny.com/quran/almizan/jeld-15/mizan-01.aspx
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۳۴
امیر.ن
دیشب بعد از آن همه آب بازی و توت خوری و والیبال وقتی رسیدم به این لانه ی پر مهر ، ان قدر خسته بودم که تاب نیاوردم . خواب را بهانه کردم تا بروم سوی محل دعوای در بالین . بیشتر دعوا ها حداقل دو جناح را داردند ، حداقل دو طرف مستقل در آن ها وجود دارد اما دعوایی که یک طرفه تلقی می شود از سوی من دعوایی است بین من و من شاید هم بشود گفت بین من و یک سری اعمال ، رفتار ، حروف و یا حتی ادم ها . بعدش هم دفن کنمشان . باشد که صبح کسی نفهمد از چهره ام . باشد که روزی جدید را شرم کنم اما ... اما وای بر روزی که تکراری شود این دفن کردن ها . وای بران روزی که تکراری شود برایت  تحمل در برابر احساس ها .وای بر آن روزی که تکراری شود  صبر و انتظار برای رسیدن او . اویی که امیر هم نمی داند کیست . اویی که امیر هم نمی داند کجاست ؟ بین ادم های دور و برم که نبود . لای کتاب ها نیز . لای حرف های آدم ها هم که نبود  انگار تمام آدمها دفن کرده اند آن را . شاید اصلا این او وجود ندارد . بله دعوای هر شب من سر  همین شاید هاست ...سر این که کی به پایان می رسد این انتظار . کی من طوری می شود که من دیگر نگویم فردا شاید بیاید ... ! نگویم امشب را را موتوحمل شو ...! کی می شود که  من نگویم این حس ، حس این دوران است . همه داشته اند ؛ امیر باید صبر کنی و این نیز بگذرد ... ! کی می شود خدا ... ! من  پیش امامم ... ! اگر "او " را پیدا نکردم ولی خدایم را دارم ... ! اگر لای کتاب ها و حرفای دیگران نبود لای کتاب خدایم و حرف هایش چیز هی تسکین بخشی وجود دارد  که شاید بعدا ها بگویم هزاران بار شیرین تر از " او " ی من است ... ! خدایا امیدم تویی ... !  با سنگهای فرش حرم حرف می زنم اینجا چقدر سنگ صبور سفید هست ! من از کبوتران حرم هم شنیده ام فرصت برای بال اگر می پرید هست !پ.ن : ببین داداش من ...! کارد دسته ی خود را نمی برد . مطمئن باش پ.ن 1 : نیستید ببینید قبل از آذان صبح و بعدش چه غوغایی در این تکه از زمین برقرار است ... ! کاش بودید ... !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۲ ، ۱۸:۴۰
امیر.ن
گاهی اوقات ، نه همیشه ؛ آدم به خود می گوید چرا ؟! چرا یک سری باید این گونه باشند ؟! چرا یک سری باید این گونه زندگی کنند ؟!چرا این گونه باید سخن بگویند ؟! چرا این گونه باید با من برخورد کنند ؟!چرا ساکت به زندگی خود می رسند ؟! چرا سر بلند نمی کنند و ببینند واقعیت را ؟! چرا در خودشان غرق اند ؟! چرا راکد اند ؟! چرا هیج تکاپویی دیده نمی شود درشان ؟!و در آخر چرا من از این آدم هاااااااا دورم ؟! ..............پس کنید ... ! باج نمی دهی باج نمی دهی ، چیزی را فدای چیزی دیکر کرده ای ، خودت نخواستی خودت نخواستی خسته شدم از این حرفتان . من کی خواسته ام این گونه باشم ؟! من کی خواستم برای بودن با این ها باج بدهم که الان ، فی الحال شما از من باج طلب می کنید ؟!من خواسته ام  که این گونه باشم ؟! من خواسته ام که چنین شخصیتی ساخته شود ؟!من خواسته ام وقتی وارد جمعی می شوم  عده ای شاد و عده ای ... ؟!من خواسته ام تنها چشمانشان گویای حرفشان باشد ؟! من خواسته ام که همچون آنان نباشم ؟!من خواسته ام آآآآآیا ؟! نه هرگز ... ! فکر این که بگویی و نصیحت کنی را بگذار کنار حنجره ات برای دیگری ... ! ناشکری نمی کنم  ، هرگز ... ! می گویم نمی توانم کاری بکنم خداااا . کیش و مات ، بن بست . آخرین کبریت و سکوت !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۰۲
امیر.ن
فضولی مامان و بابا ... ! ایمان ... ! :) محمد علی و ماه های زندگی اش  ... !  آرش ... ! و دنیاش ... ! دنیای ندیده اش ... ! ع.ح.ج ...  ! :( :) ح.ی ... ! اعتکاف ... ! آی غفوری و این چند روز  ...  !تابستون و برنامم ... برنامتون  ! انتخاب رشته ...  !شیمی و نظر م.ن.ج ...  !جهادی یا مشهد ... !؟آی گران ... ! آی جلیلی ...  !آقا و س.ف ... ! آ.ز و من ... ! :((((نمی تونم آریا رو بزنم کنار از جلوی چشمام . مقایسه با آقا نمی کنم ... اما حس غیر قابل انکاری دارم نسبت به او ... او را خاطرات دنبال می کنند و من به دنبال هر دو ی آن ها . وقتی می بینم او را تا ساعاتی بعد فکرم را رها نمی کند . گاهی اوقات افکار تکرااری و گاهی هم کاملا نو ... مانده ام خدا ... تا کجا بروم جلو ، دلم کمک می خواهد ، از خودت مستقیما ؛ نشد از وسیله ات ... خودت از احوالم نسبت به او باخبری دیگر ... توضیح بیشتر حالم را خراب می کند ، آری آنچه که ندارم را خراب می کند ... و من خراب این خراب کردنِ تهی ها هستم .او نباید این چنین باشد ... قسم به همین که کمکم می کند این بهترین مسیر برای تو نیست ... دلم می خواهد دستش را بگیرم ... خیلی آروم بگویم آریا هدفت چیست ؟ می دانم که باز هم توجه نمی کند ... مثل همیشه ... می دانم که برایش حرفم اهمیت ندارد اما آن موقع حداقل دلم راحتم است ... خدایا قرار نبود به یک سو سنگینی کند ...  قرار نبود رها کند ... قرار نبود پنبه کند ... قرار نبود پهن کند هر چه به زحمت برایش جمع شده بود ... ب قول شما اصلا به من  چه...  باز من هستم و دفن کردن این حس ... آره باز آخر پاراگراف شد و من باید حس غیر قابل انکار اول پاراگراف را در پایان پاراگراف انکار کنم که بتوانم بخوابم ... که بتوانم خوابی غیر او را تجربه کنم ... و این بازی من است ... آخر چرا خداااااااااااااا ؟ خدایا ... !  دلم آی فاطمی می خواد ... ! زیارت عاشورای آی فاطمی ...! یک دم بنگر حال زار  مرا حال زار مرا ای تمام امیدم تو صبح سپیدم ز نرگس چشمت ببین چه کشیدم تو ای عشق و تمام وجودم تو بود و نبودم فــــــــــدای رخ تو همه عالمبنگر بر دل منبر دل غمدیده که لیلی ندیده به این عالملَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ هرگز به نیکى [راستین‏] دست نیابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق کنید، و هر چه انفاق کنید خدا به آن داناست.آل عمران آیه 92
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۱۸
امیر.ن
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۲ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۰۵
امیر.ن
ساعت 8 بود فک کنم . رسیدم خونه . بعد اون همه با محمدعلی و کمی هم  هادی به اندازه یک ساعت پیاده راه رفتم ...له له بودما ... ! اولین جمله ای که مادر بهم گفت این بود : چرا چشمات این جووریه ... ! دلم نیومد بگم تو خیابونا گریه می کردم ... ! گفتم این یه ساعت آخر  باد و بارون بود ... ! گرد و خاک رفت تو چشم ... ! وای خدا ... ! باارون ... ! باد تند ... ! کوچه های خلوت بعد از ساعت 4 ... ! و من ...  !شاید بشه گفت زیادروی کردم ...  ! اما امروز از صبح ش واقعا موتوفاوت گذشت ... ! اگه قرار نبود با دیگران حرف بزنیم خدا این بیلبیلکو نمی ذاش تو دهنمون ... ! حرف زدن بهترین راه آروم شدنه ... ! سبک می شه آدم ... ! آره ... ! باید اقرار کنم که باید سر چیزایی  با ادم ها سخن گفت و راه بهتر نداریم برایشان ... !با کمال تاسف می گویم ... ! باید با کسانی هر از گاهی حرف زد ...  ! کاملا رو در رو ...  !و آن گران از آن ادم هاست ... ! :( :)  نگاهش هم ارامش دهد بعضا ...  !پ.ن : امدم تو خونه لباسامو عوض کردم صورتم و شستم ، پدر تشریف آوردن ... ! خیلی خوب بود ... ! آب ز آب نخورد تکون ... ! ولی جواب سلام م رو نداد ... ! :))
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۵۸
امیر.ن