دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

تو تصمیم می گیری که کی باشی و چی باشی و در نهایت هر کی بشی و باشی و برای خودت توست کمل انسان در تعادل و توازن اوست ؛ یعنی انسان با داشتن این همه استعداد ها و توانایی های گوناگون آن وقت انسان کامل است که فقط به سوی یک استعداد گرایش پیدا نکند و استعداد های دیگرش را مهمل و پمعطل نگذارد و و همه در یک وزن متعادل و متوازن ، همراه هم رشد دهد که علما می گویند اساسا حقیقت عدل به توازن و هماهنگی بر می گردد .مقصود از از هماهنگی در این جا این است که در عین این که همه ی استعداد های انسان رشد می کند ، رشدش رشد کمال باشد . مثال ساده اش می شود : یک کودک که رشد می کند ، دست پا سر ، گوش ، بینی ، زبان ، دهان ، دندان ، احشاء و امعاء و سایر چیز هارا داراست . کودک سالم کودکی است که هم اعضایش به طور هماهنگ رشد می کنند حال اگر فرض کنیم که مثلا یک انسان فقط بینی اش رشد کند و سایر قسمت های بدنش رشد نکند - مثل کاریکاتور هایی که می کشند - چنین انسانی رشد کرده ولی رشد ناهماهنگ . انسان کامل ان انسانی است که همه ی ارزش های انسانی در او رشد کنند و هیچ کدام بی رشد نمانند و همه هماهنگ با یکدیگر رشد کنند و رشد هر کدام از این ارزش ها یه حد اعلی برسد .مسئله هماهنگی را باید یک مقدار توضیح دهم . جزر و مد دریا را دیده‏اید و یا حداقل شنیده اید . دریا دائما در حال جزر و مد است ( 1 ) ، گاهی از این طرف و گاهی از آن طرف کشیده می‏شود و دائما خروشان است . روح انسان‏ و به تبع آن ، جامعه انسانی ، این حالت جزر و مدی را که در دریا هست‏ داراست . روح انسان دائما در حال جزر و مد است ، از این طرف و آن طرف‏ کشیده می‏شود . جامعه‏ها نیز گاهی به این طرف و آن طرف کشیده می‏شوند . البته منشأ کشیده شدن جامعه‏ها ممکن است افراد یا جریانهای دیگری باشد ولی این قضیه هست . حتی ارزشهای انسانی انسان هم همینطور است ( 2 ) یعنی شما افرادی را می‏بینید که واقعا گرایششان گرایش انسانی است ، اما گاهی در جهت یک‏ گرایش از گرایشهای انسانی ، " مد " پیدا می‏کنند و کشیده می‏شوند ، به‏ طوری که همه ارزشهای دیگر فراموش می‏شود . اینها مثل همان آدمی می‏شوند که‏ فقط گوش یا بینی یا دستش رشد کرده است . این یک نکته‏ای است که غالبا جامعه‏ها از راه گرایش صد درصد به باطل ، به گمراهی کشیده نمی‏شوند ، بلکه از افراط در یک حق به‏ فساد کشیده می‏شوند . بسیاری از انسانها نیز از این راه به فساد کشیده‏ می‏شوند . نمونه های افراط در رشد یک ارزش خاص :عبادت خدمت به خلق آزادی عشق
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۸:۴۴
امیر.ن
ســــلام خـــــدا خوبم فقط امدم رسما تشکر کنم برای یک روز بهتر از دبروز  و ....چون خیالت همه شب مونس و دمساز من است  شرم دارم که شــکایت کنم از تنــهایی تاثیر دست نوشته کجا و این حرف های پیکسل پیکسل من کجا ... جالب نوشته بودی تا یادم نرفته بگویم ، همان طور که حرف های آن موقع با الان فرق دارند تو هم با آن موقع فرق داری ...تو تغییر کرده ای که حرف هایت هم ... و من حیرانم ... چرایش باشد حضوری :( حدیث داریم که اگر از اقوام در ماه مبارک به مسافرت ، بخصوص شمال ، رفتند می بایست حداقل افطاری و برای ثواب بیشتر شام در اختیار قرار دهند ... و ما از منتظرانیم داشتم عکس کلکچال تابستونو می دیدم ... املت با طعم ذرت ... با کمال تاسف باید بگم دلم برات بععععله ...  گنجیشک کوچــــــــولــو از پشتـــــــــ شیــــــشه گفتــــــــــ:منــــــــ همیشـــــه باهاتـــــــ میمونــــــــم..و گنجیشکــــــــ تووی اتاقـــــ فقـــــط نگاشـــــــ کـــــــرد!گنجیشکـــــــ کوچـــــــولو گفتـــــــ منـــــــ واقـــــعا عاشقــــــــتم..امـــا گنجیشکــــــ تووی اتاقـــــــ بـــــاز هـــــم نگاشـــــ کــــــرد!امـــــروز دیــدم گنجیشکــــــــ کوچـــــــــولو پشتـــــــ شیــــــشه ی اتاقـــــــم یخـــــــــ زده!اونـــــــ هیچـــــــ وقتـــــــــ نفــــــهمید..گنجیشکـــــــ تووی اتاقـــــــــم..چــــــــــوبیــــــ بـــــــود!حکایتــــــــ بضی از ماهاستـــــــــ..خودمونــــــــــو نابـــــــــود می کنیم..واســـــــــه آدمایِ چوبیــــــــــ!کسایی که نــه میـــبیننمون..نـه صدامونو میـــــــشنون!شاید بفهمی چی می گم ... :(
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۲ ، ۱۸:۰۳
امیر.ن
تو زندگی هر کسی یک سری آدم هستند که حس متفاوتی نسبت به اونا داریم ...اصلا حال نوشتن جملات کلیشه ای در این مورد رو ندارم ولی من و تو برا این از یه سری آدم خوشمون میاد که اون اشخاص ویژگی خاصی دارند ، اخلاق خاص و مورد نظر ما ، رفتار و کردار مورد نظر ما . گاهی اووقات کارهایی انجام می دن که باعث میشه تو ذهن من و تو بمونن ... از این ادم ها به خاطر همون رفتار و کارهای خاصی که انجام می دن انتظار هایی داریم ، توقع هایی و بعضا تصور هایی ... شاید منتظر باشیم که یه سری کار انجام بدهند و شاید ( با احتمال بیشتر ) منتظر باشیم که یه سری کار هارو انجام ندن ... نه .. انتظار نمی کشیم که یه سری کارو انجام ندن ... توقع داریم فعل بهتریه ... ما ب طور پیش فرض ، توقع داریم که فلانی یک سری اعمال رو انجام نده و شاید چون انجام نمی ده حس متفاوت بهش داریم ... جایی که این چند وقت توش گیر کردم دقیقا همین جاست .این اشخاص کارهایی را انجام می دهند که نباید ... حرف هاییی را می زنند که نباید ...ویژگی هایی را دارد که نباید .. یاد حرف ای آی نغمه افتادم که می گفت بعضی وقت ها هنگامی که به درون آدم هایی که دوست داری می روی می بینی ، نه ... آن طور که تو در ذهن داشتی نبوده هیچ ، کمی ههم آن طرف تر ... یا سر خود را شیره می مالی و طوری برخورد می کنی که همه چیز سوتفاهم است و به راهت ادامه می دهی یا به قول آی نغمه حس دوست داشتنت کم کم به تنفر رو می آورد ... نه ، نه اشتباه نکن تو از او هیچ گاه نمی توانی متنفر شوی ... از " امیری " که برای او از خودت ساختی متنفر می شوی ... از فکرکردن هات به او متنفر می شوی مسیر عقلانی یا کاملا قلبی ، نمی دانم کدامش است ولی خواستار آنم که توقعاتم را به برخی ادم های دورم بگویم که این طور نشود .با حداقل خودم مواضب رفتار و کار هام باشم ... بلکه کمی دیگران هم .... :(( پ.ن : مدتی بود نداشتمش ... آری مدتی بود نداشتمش ولی دیروز بعد از اذان ، تو اتاق تاریک با این :http://honarvahamase.ir/wp-content/uploads/2013/07/AtasheToofandeh.mp3 پیداش کردم ... آری بعد مدت ها بغض را یافتم ... :( :)
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۲ ، ۱۰:۰۶
امیر.ن
بسم الله آی کلانتربان رو از اول های سال در نظر داشتم ولی هبچ وقت نشده بود کنار شون باشم البته الان با این که 10 روز بودمممم ، رابطه فرقی نکرد ... اما الان می دانم کهه ایشان چه کسی و با چه ویژگی هایی می خواهند ... شاید این اولین بار باشد که حس کردم من هنوز به سطح ایشان نرسیده ام ... منظورم آن است  که شاید من باید کمی بیشتر تقلا کنم . نمی دانم آن دومی ها چه ویژگی ای دارند ... آری نمی دانم در مورد ایشان باید به دنبال چه بگردم ... چه چیزی را بیابم ؟! اما خوشم می آید از ایشان ، حرف هاشان حقیقت هایی اند که به کار می آیند ... مثالش می شود همین قضیه بعد زمان و بعد مرتبه ... می شود همان قضیه دین نقد و نسیه ... می شود گارد گرفتن برای جهادی ... آی یزدانی جلسه پایان ، اختتامیه ، جمع بندی و هرچه تو نامش را می گذاری ، من که تا آن موقع خودم را گرفته بودم ولی با حرف های ایشان تاب نیاوردم ! نمی دانم چرا اما ااین که شروع حرف هایشان را آن گونه آغاز کردند اذیت می کرد مرا آن قدر زیاد  که جلوی ع.ت دل را به دریا زدم ... این که بگویند من فکر می کردم یه وصله ی نچسبم بین شما ها برام سنگین بود ... سنگین تر از نبودن شما ها ... وقی آدم عادت می کنه به بعضی ها ، وقتی همون آدم ها نیستند ، وقتی تو نمی دانی دنبال کی هستی که کنارش باشی ... آن موقع است که احساس پوچی می کنی ... چشمانی که برای تو نبوده اند حال سردرگم اند که چه کنند ... مثل این است که دست به سینه ی دبستان را بر عکس انجام دهی ... دست چپ و راست را عوض کنی ... یک جوری است ... شب بود و من گیج که خدایا چه کنم ؟! این چه حالیست روز دومی ... قران را باز کردم ... مثل همیشه با همان حس و حال عجیب ... آیه ای امد که برای کل آن هشت روز باقی مانده ذهنم را مشغول کرد ... مشغول گذشته ام ... اری تلنگر زیبا و به موقعی بود ... آیه 67 سوره اسرا ... ! :( :) ع.ع ع.تآی نغمه ع.ح.جخانواده م.وع.صپ.ن : از بیرون گود نظر های جالبی می دهی ... من که نمی دانم کیستی ولی دوست دارم بیایی و ز حرفت دفاع کنی ... انتقادِ تنها به درد نمی خورد ... انتقاد با پیشنهاد معنی دارد ، برای من حداقل  ... ! :) ;) دلم تنگ شده برای آی گران ... نمی دانم چه کنم شما بگویید ، آری خودتان بگویید
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۲ ، ۰۸:۴۴
امیر.ن
خدایا امدم تشکر ... ! همین و بس ... ! دستت در د نکنه که هر سال یکیو ور می داری میزاری جای دیگه ... ! دستت درد نکنه که جواب مو این جوری میدی آدم های بعدی کین ؟!ها :((شنبه ی همین هفته بود ، اول تیر 92 . حس عجیبی داشتم نسبت به او ، آن هم بخاطر این بود که فهمیده بودم متفاوت است رفتارش . ناراحت بود ، ناراحت درونی ، نااراحتی که از داخل او را خراب کرده بود . در همان جمع شان ساکت بود ، حرفی نمی زد و  بر عکس همیشه خیلی زود امتحان را داد . پشت گوش انداختم و سپردمش به همان اهل . ا.م.ش این هارا حس می کند و تا جایی که من می دانم بیگیری شان می کند . این که من زود رفتم باشد برای تو ، دلیلش تو بودی ... 3 روز بعد آبی پاکی را خودش اقدام کرد ... آتش گرفتم ... چون درختی خشکیده . عصر همان روز حرفش شد ... بعد از یک ربع کش مکش بین من و ایشان گفتند او در این سال چه نکته ی مفیدی داشت ... من را می گویی ؟! روی این سوال فکر کرده بودم ... جوابشان را دادم ... گفتند دیگر ... کم آورده بودم ... افکارم هم می گفتند که چیز دیگری است حقیقت ... من هم تسلیم شدم که او بیشتر ضرر داشته تا سود اما مگر این است که همه خوب بوده اند و او بد ؟!  کاری به ادامه ی مکامله با ایشان نبودم اما این جا بود که دردم گرفت جمله ای گفتند که اولش این بود : در آن اکیپ و دسته ............دردی که بال می گویم درد نخوردن ناهار نیست ... درد تشنگی نیست ... درد گرفتگی عضله ی پا هم نیست ... درد م.م.م هم نیست نامش را درد وجدان می نامم . او آمد پیش من و من کم گذاشتم شاید .تو که می دیدی دارد ز دنده ی چپ بر می خیزد چرا حرفی نزدی . یعنی صاف کردن چوپ انار کار تو نبود ... یعنی در آب نمک گذشتن کار تو نبود ؟! به سان کبک سر خود را به کجا کرده ای ؟! حرفم نمی آید وقتی فکر می کنم به جواببتان ...  تـــــا وقتیـــــــــ که بود حـــال که آهنگ رفتن کرد  یــــادش کـــــردی پ.ن : چهار تا حرف داره ... اولش t و آخرش a داره ... اگه کسی بهم ش نزنه دیوونه میشی ... من و که آدم حساب نمی کنی و لی برو با یه آدم حرف بزن ... اینو بدون فقط شروع ش با توست
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۲ ، ۱۶:۲۴
امیر.ن
همین خبر که شما دارید میرید خودش کلی احساس بد  به آدم می دهد حال چه حتمی باشد و چه بر مبنای شاید . همین که بهم خبر بدین که دیگر گرانی نیست تا بیایی و کمی ببینی اش . همین که بهم خبر بدهید دیگر گرانی نیست که بعد از مدرسه با کوله بار روزانه گرد بیایی و کمی بشنوی صدایش را . همین که خبر بدهید دیگر گرانی نیست که برایش حرف بزنی و گاه گاه به هر دلیل پیشش اشک بریزی . همین که دیگر گرانی نیست که هوایت را داشته باشد حتی از دور . همین که دیگر گرانی نیست که نصیحتت کند حتی دیر دیر . همه ی این ها کافی بود به خدا ...  ! همه ی این ها کافی بود که من بروم و حداقل روزانی چند در این بپیچم که حال من چه کنم . که را پیدا کنم که این چنین باشد و با من باشد ... همه کافی بود تا اینکه :شما : آدمی که فقط از قاب پنجره دوست داره و شهامت جنگیدن برای کسایی که دوست داره رو نداره .. همون بهتر که رو دیوار گریه کنه ... من : به چشمه شهامت نداشتن بش نیگا می کنین ؟؟_ نه ... فقط خواستم یه جملهی باکلاس بگم _ امید وارم با همین قصد بوده باشه _ راستی یه سوال ! اگه شهامت داشن نیست چیه پ ؟!_ جنگیدن سر نرفتن سمت آدم هایی که دوستشون داریم _ بعد اسم همسن چیه ؟!_ شما می گین شهامت جنگیدن برا رسیدن ! من می گم شهامت جنگیدن برا نرسیدن _ انسان یه ویژگی خوب/بد داره !!! که که تا داره کسی و یا چیزی رو دقیقا نمی دونه ازش چی می خواد ... ولی وقتی  نیست می فهمه چیو از دست داده ... آین حرفا شامل من نمیشه ... شامل هر کسی می شه که تو از دست خواهی داد به خاطر محافظه کاری ؟ بخاطر جنگیدن برا نرسیدن ! همچنان معتقدم تو نمی دونی چی می خوای از آدما ._ رسیدنی که هیچ وخ نمی رسه ؟_تو وقتی نمی دونی چی می خوای بکجا قرار برسی ؟ یه آدم که برنامه داره برا زندگی شو فکر ، میاد بشینه نمیاد بشینه که شاید یه حرف برا اون داشته باشه ... دوست داشتن یه بستره ... قراره کجا بری باهش و گرنه به درد لای جرز می خوره ... نه که بد باشه ... کمه ... کم نیگا کردنه ... یاد آرش افتادم ... هر آدمی وقتی یه هویی حقیقت می ریزی روش به هم میریزه ... تلخی زیاد حقیقت حال بهم زنه ... ولی لازم ... یه بخشی از فکرام دقیقا مقابل این حرفاس .. و بخشی  هم درجهت اینها ... کاش بودید و می دیدید در این یک هفته این پدر چه ها که  نگفته در مورد همین دوست ...مانده ام چه کنم ... چه کسی را بگیرم ... من کدام را پی بگیرم ؟! ... حرف های پدر و یا بستر دوستی شما ...تازه عادت کرده بودم به آدمای کنارم نیگا نیکنم ... حکما که نمی تونم فکر نکنم ... ولی کمتر شده بود ... کلا زدین زیرش ... وقتی فرماندهی جنگ را بر هوا می دارد ، دیگر بین افراد سپاه چه خبر است ؟؟! ادامه ...  !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۲ ، ۱۶:۱۷
امیر.ن
بسم الله حرف زیاد داشتم ، ان قدر زیاد که هر از گاهی به یاد حرف ایمان می افتادم اما حالا انگار تماما حرف هایم نیست شده اند ... جایشان را هم حرف های پخته شده ی شما پر کرده اند .همان حرف هایی که به نظرم می رسد پشت بند حرف های دیگریست ... اما با سبک و روش شما .می دانم که خواننده این ها خودم هستم و خودم پس بگذار بخوابم .نماز صبح را به نوشتن برای خودم ترجیح می دهم . باشد برای بعد ها تمام حرف هایم ... ! کمی فکر کنم ... ! کمی به درگاهش پناه ببرم ... !  قسم به خودش  جر او پیش کس دیگری راحت نیستم ... ! خودش دید در همین چند ساعت چند مدل احوال داشتم ... ! بگذار بماند برای بعد ها ... ! حال دیگر اسمش گرگین نمی شود می شود من سردرگم  ... !  می شود امیر بی کس ... ! می شود خدایم تنها همین را دارم از انچه می خواستم بگویم و نشد : عمره : چند وقت است به آینه نگاه نکردی ؟مختار : چطور ؟ عمره : موهای سر وصورتت دارد همرنگ دندانهایت می شود .مختار : به نظرت نشان چیست ؟ عمره : نشانه آن است که بر اسب سرکش قدرت لگام زده ای ، تو سوار بر قدرتی نه قدرت سوار تو .مردان بزرگ زیر بارهای گران کمر خم نمی کنند ، مویی سپید می کنند ، تو غم عدالت داری مختار پس به خودت ظلم نکن کمی هم به فکر خودت باش .مختار : بر عدل حکومت کردن مثل گردن نهادن بر لبه تیز شمشیر است لحظه ای غفلت کنی شاهرگت پاره می شود هر چه در کار حکومت جلو می روم مظلومیت علی برایم ملموس تر می شود . درک غم و رنج علی جانکاه است عمره ، کمترین اثرش سپید کردن موی است ...تا به حال شده دوست داشتنت را قورت بدهی… ?!لبخند بزنی…بی تفاوت باشی…؟شده دلتنگی بپیچد به دلت،راه نفست راببندد،خفه ات کند…هی دستت برود سمت گوشی…برش داری…نگاهش کنی…پرتش کنی…..شده یک آهنگ برایت شود روحِ یک لحظه…بشود خاطره…و هر چه تکرار شود دیوانه ترت کند…؟شده بروی همان خیابانی که با او رفته ای…چند متر جا را هی بالا و پایین کنی…اشک بریزی و…لذت ببری…همانقدر که آن روز لذت بردی…؟شده قسم بخوری دیگر کاری به کارش نداری…اما یکهو در یک لحظه گوشی موبایل را برداری،پیغامی تایپ کنی…انگشتت برود سمت کلمه send…منطقت بمیرد، قلبت تند تند بزند و…send کنی…؟شده تمام روز را در انتظار یک جواب،بیقرار باشی…نرسد این جواب…آخر گوشی را برداری واینطور بنویسی:"اشکالی نداره، اگه نمیخوای جواب بدی،نده…فقط میخواستم بدونم خوبی؟همین…مواظب خودت باش "شده باز جوابی نیاید…؟باز بشکنی…هزار بار دیگر هم بشکنی اما باز با دست و دلِ شکسته،دوستش داشته باشی…؟شده این همه عاشق باشی…?!؟
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۲ ، ۲۰:۱۰
امیر.ن