دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

و از خالی شدن ها ، خالی شدن های توی مدرسه ... امروز سر کلاس آلی این قد به این "کاش" های زندگی فکر کردم که دلم گرفت ... نمی دونم چرا ما ا این جوری درست شدیم که هر چی جلو می ریم ، به طور توانی شاید ، "کاش" هایمان زیاد می شود . آره مثل رشد باکتری ... داشتم فک می کردم چه خوب می شد اگه می تونستیم آدم هارو مثل درس خوندن تحت تاثیر قرار بدیم  ... چه خوب می شد اگه این توانایی ، اجازه ، استعداد یا قابلیت این رو داشتم که تو چیز های دیگه هم رقابت درست کنم ، مثل درس خوندن ... چه خوب می شد تو موضوعاتی دیگر هم آدم ها راه برن مسخره ات کنن ... چرت و پرت بگن ولی دل تو دلشون نباشه که جای تو باشن ... چه خوب می شد واسه ما ، ادم های ظاهر بین ، تو کارهایی دیگر هم مدال  بزارن ... ! طلا ... نقره ... برنز ... ! نمی گم نذاشتن ولی کاشکی واقعا مدال می دادن ... اون موقع شاید دیگه ادم بی انگیزه نبود ... شاید آدمی که ثانیه ثانیه اش براش مهم نباشه نبود ... ! خیلی فک کردم به این داستان و فقط بخش گرفتگی داستان رو دلم فهمید ... نمی دونم چرا ، شاید دلم خیلی می سوزد برای آدم های دورم ... شاید هم همه اش فقط حرف باشد ... حرف بی عمل ...پ.ن : کاش جلویشان را می گرفتی ... درب را باز نکنند ... چراغ را روشن نکنند ... شاید خالی تر می شدم کاش واژه ی سگ را به کار نمی بردی ... شاید پر تر نمی شدم  :( :) ای کاش ...
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۲۵
امیر.ن
مثل همه ی بیرون رفتن ها ، با آدم های دوووور  و با کمی تقریب بـــــر پا به پای هم راه می رفتیم ...مثل همه ی بیرون رفتن ها ...خندیدن هایمان ، از همان هایی که می گویند مال این سن است شیطنت ها ... مسخره بازی ها ... بستنی ها ... مثل همه ی بیرون رفتن ها ... کم کم جدی شدیم ... امده بودیم برای همین جدی شدن ها ...مثل همه ی بیرون رفتن ها ... من : فلانی ، به همون خدایی که گهگاه کنج اتاقت باش می گی ، حرفاتو ، همه چیز تو سادگیــــــهنوز حرفم قطع نشده بود که ..._ من کی گفتم همه چیو می خوام ؟!حرفی نداشتم بزنم ... یاد محمد علی افتادم ... که می گفت : من هم با اصحاب شمالم هم با اصحاب یمین حال کجاست که خودش را بنگرد ... با شمالی هاست الان ؟! یا با یمینی ها ؟! مثل همه ی بیرون رفتن ها ...حرف هایم را باز هم خوردم ... مثل همه ی بیرون رفتن ها ...او رفت و من ماندم ...مثل همه ی بیرون رفتن ها ...در مسیر خانه دپرس تر از قبل ها  ...مثل همه ی بیرون رفتن ها ... در مسیر خانه ، فکر ها ... ... ... ... ... ... مـــآهی صیــــد شـ ـ ده رآ هـ ـر چه قـدر میخــوآهی در آب رهــآ کـ ـن! دیگــــر چـ ـ ه فـآیده وقــــتی مــرده اسـت ...!!!  وقتی در خآکمآن هم نیستی ... دیگــــر چـ ـ ه فـآیده؟
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۴۴
امیر.ن
می فرمایند امیر نباش امر می کنند به امیر که مأمور نباش آری می گویند امیر بیست و یک ساعت نباش شاید خودم خواستم ، شاید خودم خواستم که از الان تا سال بعد همین موقع ها امیر نباشم به قول مادر این هم سخترین راه است که تو انتخاب کردی باشد من می شوم از همین شخصیت هایی که می گویند ولی بین خودمان باشد که من ...بین خودمان باشد که من امیر نام ، نیت دیگری دارم از این کارها درس و مشق و چه و چه و چه نمی خواهم این ها میان برند ، این ها بهانه اند برای انچه ته دلم شوق ایجاد می کنددوستی می گفت من به مادرم قول داده ام که بک تا پنج بشوم ، شدم ؛ با ی خنده گفت یک را هم قول داده ام ها .. خندیدم ... چه کوچک ... خوشم هم امد ...  مادر چه شوقی ایجاد کرده،حکمأ مادر است دیگر ...یک دوست دیگر می گفت دلم گرفته .کمی اذیت ش می کردی گریه نیز می کرد ، از همان پشت تلفنی ها .پیش آن حضرت که رفتید هوایش را داشته باشید . انچه ما پدر می نامیم ش ندارد ...داداش من ... تویی که وقتی می بینمت متوفاوت دست می دی ...نامردی چیزی تو دلت باشه و نیای بریزی وسط ... خیلی بیش از حد فکرم را مشغول کرده ای این روز ها ... من که دیگر آهنگ گوش نمی دهم ولی آن هایی را که گوش داده ام چه کنم ؟! کجای دلم بزارم ؟! وقتی یه جا کاملا اتفاقی می شنوم شان دیوانه می شوم ... کما معنا پیدا می کند ... اصلا حالی دیگر می شوم ... من قمیشی را ... خواجه امیری را ... کجا دلم بزارم ?؟حتی بخند مصنوعی راه هم ... :D :)) :(( خرف دارم وقت ندارم ... :( چون امر می کنند به امیر که ... پ.ن : Sb کیه دیگه ؟!؟!
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۱۶
امیر.ن
مثل خودت ...فکرش را هم نمی کردم این گونه باشم فکرش را هم نمی کردم این گونه باشند (ید) آن چند نفر فکرش را هم نمی کردم که من بمانم و کتاب هایم فکرش را هم نمی کردم روزی این گونه شود  بین من و آنها ...گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت اما ... اما نه این قدر ... خدایا بازم شکرت :) با کلی امید به خودم می گم تو رو که دارم
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۰۴
امیر.ن
دیدی بعضی وقتا یک دوستی ، آشنایی ، خواهری و یا حتی برادری گیر می ده که فلان چیزو بهش بدی ؟! هی اصرار روی اصرار ، هی پافشاری ... بعد کم کم برا رسیدن بهش به چیزایی رو زیر پا می ذاره که نباید ، یه حرفایی رو می زنه که نباید بزنه و کارهایی رو می کنه که نباید بکنه ..اون موقع س که تو یه نگاهی بهش می کنی ، اونی که می خواد رو می ذاری تو دستش ... تو دلت می گی تویی که واسه یه چیز این قدر کوچیک آسمون رو به زمین یارو می کنی و هر چیزی رو می ذاری زیر پات ؛ بیا ، بیا بگیر این رو شاید مشکلی از مشکلاتت کم شد ... این قضیه شده حکایت دیشب من ... حسم اینه که وقتی دید این قدر دارم با خودم می جنگم و ناراحتم گفت بیا ... بیا بگیر آقا ... اینایی که تو می خوای خیلی چیز کوچیکیه واسه من ... اگه قدر تو اینیه که داری واسش گریه می کنی ... بگیر ... بگیر که به قدر ت رسیده باشی ... بعد آی غنوی از " انسان ، طالب کمال مطلق " حرف زدند و آن موقع بود که من کامل کامل فهمیدم چه شده ... کامل کامل فهمیدم که من کجای سیر انسان کامل هستم ... همان ابتدایش ... همان جایی که شروع هم خطابش نمی کنند بعضأ ...
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۰۳
امیر.ن
قبل از شروع م : تبریک واسه ی یک سال تجربه ی بیشتر ... ! ساعت حدودا 2 بود شما دنبال جزوه ی سوالاتت بودی و اقا هم به دنبال تو بود این معلم ( شایدم دبیر ) جدید هم انجا بودندانقدر حواسم به اقا بود که نفهمیدم  به شما چه گفتند ولی ولی فهمیدم به آقا چه گفت :  " کجایی ؟ تو باغ نیستی ... "حال ش گرفته بود ...  تـــــــــــر  شد آری وقتی این را شنید چشمانش را به کاشی ها دوخت چهره اش حالش را توضیح می داد نفهمید دارم نگاهش می کنم ، اما من که می فهمیدم اما من که می فهمیدم حس ش را عجله داشتید و رفتید من ماندم آن دبیر ِ تقریبا معلم  :| خدایا ... من و در حد چه قد قبول داری ؟! خدایا  ... این هفته می خوای چی برام بنوبسی ؟! خدایا ... امسال چه قدر می خوای دستم رو بگیری ؟!خدایا ... جند تا از دعا هامو می خوای مستجاب کنی ؟! یک سال رهایم کن ولی یک خواسته دارم ...کمک ش کن و یا یادم بده کمک ش کنم ... قسم ت می دهم یه تک تک عبارت های جوشن کبیر ... به صفات ت ... به تک تک عبارت ها و اشک ها ...به این که خالی ام کردی شب اولی ... کمک ش کن ... پ.ن : حدس می زدم نفر بعدی که می رود تو باشی ...خشکم زد وقتی شنیدم 4 ماه اقامت فلان جا به مقصد چی چی فرنیاااا ... ! :(( دیگر تو را هم ندارم ... آخر چـــــــرا ؟! یشنو از نی چون حکایت می کند  وز جدایی ها شکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده اند  از نفیرم مرد و زن نالیده اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق  تا بگویم شرح درد اشتیاق می گویم ......
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۴۰
امیر.ن
خیلی سخته که آدم با یه چیزایی خداحافظی کنه :(( از چیزای خیلی سبک گرفته مثل گوشی و ساعت و ... تا چیزای سنگین مثل یک سری آدم ها و کارها . خداحافظی با کارهای خوبی که تو رو به بدی می کشونن ، خداحافظی با کار های حق ی که ممکنه تو رو به باطل بکشونن . خداحافظی با زیاده روی در ارزشی خاص ، خداحافظی با کاری که می تونی بکنی ولی بت می گن نکن . آره شاید بقول تو بشه گفت عاشقم ... عاشق یه سری کارا شدم و بازم بقول تو عاشقی بد دردیه ، درد کشیدن با قانون عاشقی _ هر وقت عاشق شدی باید جدایی بکشی _ دلم گرفته ... می خوام گریه کنم ولی نمی تونم ...مثل اینه که یه متری ش باشی ولی نتونی غلب ش نیک و در شگو ش گیب ستدو رمدا ... :(شاید فقط تو باشی که دو تا خط بالا رو هم زمان با هم درک کنی ... ;) البته اونی که بت این جا رو یاد داده هم شاید ... !!!!!!!! ما به یک سری رو دوست می داریم همین جوری بی خود و یک سری رو بهشون نیاز داریم ؛ یه نظرم از روی نیازمون به این سری ، دوست شون هم می داریم .شاید غلظت نیاز بیشتر باشه ... یه ذره فک کن ... این ادم ها رو پیدا کن ... 2 3 شب دیگه این آدما به کارمون میان  ... این ادم ها رو باید یاد کرد ... برا این ادم ها باید دعا کرد ...  به حرف آدم بزرگای دورم خوب گوش کنم و عمل به همه جا می رسم خدایا شکرت ... پ.ن : برای تو تکراری ست آقا ... برای دیگران ... http://dl3.dehkadeyedownload.ir/music/91.mp3
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۴
امیر.ن