دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

سلام :) اوله اول باید تشکر کنم ... سپاس و حمد به پاس تمام زندگی ... به پاس لحظه لحظه ی بودنمون ... سالم بودنمون :) یه گیری دارم .. یه مشکلی که خیلی وقته درگیرشم ... یه گره ای که شاید از خردسالی همراه من بوده ... گره ناجوری که با یک تقریب معمولی همه دچارشن... از برادر و خواهر کوچکر من و شما  گرفته که هر از گاهی برای اسباب بازی ای گریه می کنند و اسمان را به زمین متصل تا برسد به مادر پدر ها و یا حتی مادر بزرگ ها و پدر بزرگ هایمان ... خودمان هم که معلوم است ... :دی کیف و کفش و لباس ... موبایل و نوت بوک و تبلت ... و امثالهم دقیقا این قدر عالم نیستم به این موضوع که بتونم با صراحت بگم این درد، درد همه ی انسان هاست ولی خب احساس می کنم که برای تمام افراد دور و بر من وجود داره .. البته ناگفته نماند که مطمئنا این مشکل در هر کسی -باتوجه به نوع تربیتش- سطح و درجه ی خاصِ اون فرد رو داره ... به زبون دیگه غلظت این مشکل در هر کسی میزانی داره ... و هر شخص به اندازه ای دچار اونه ... چشم و هم چشمی قبل از این که ادامه ی متن رو بنویسم کمی فکر می کنم ... در ذهنم دنبال تعریفی می گردم، و جز چند کلمه چیزی به ذهنم خطور نمی کند ... قطعا من در سطحی نیستم که برای این اصطلاح تعریفی منسجم بیان کنم ولی خب  همین کلمات برام کافی هستن ... خودنمایی ... رقابت برای خودنمایی و حسادت ... بزرگ تر ها این اصطلاح رو یک ناهنجاری می دونن ، یک ناهنجاری اجتماعی که ریشه در غرایز طبیعی و فطری بشر  داره ، اونها از این قضیه به  نام "الگو پذیری انسان ها" یاد می کنند و می گویند که انسان موجودیست الگو پذیر و نمی تواند بدون تقلید و الگو گرفتن از دیگران زندگی خود را به راحتی جلو ببرد ...طبق حرف های بزرگتر ها می شه جمع بندی کرد که چشم و هم چشمی، نمودِ غلط یکی از ویژگی های انسان است ... نمایی نچندان صحیح و سالم از یک ویژگی فطری ... کمی که به خود واژه دقت کنیم می بینیم که منشا این مشکل !!! چشم!!! است ... :) :( یعنی من هنگامی دچار چشم و هم چشمی می شوم که تحت تاثیر این عضو از بدنم قرار بگیرم ... یعنی این که بدون تعقل تحت تاثیر انچه چشمم می بیند قرار گیرم .. یعنی این که بجنگم برای بدست اوردن انچه می بینم دیگری دارد و من ندارم ش ... یعنی این که بجنگم تا با مادیات خود را بر دیگران پیروز کنم ... حرف دیگری که باقی مانده این است که اساسا حسادت و رقابت در برخی اامور خیلی هم جایز است ... خیلی هم پر کابرد ... چیز هایی مانند امور معنوی .. و یا حتی علمی ... منظورم این است که یاد گرفتن و الگو برداشتن از دیگران در کارهای معنوی و علمی، اگر در چهار چوب تعادل برقرار باشد، سودمند خواهد بود. و اما حرف آخر ... خدایا کمکمان کن که دچار این قبیل مشکلات نشویم ... خدایا کمکمان کن که هر آنچه چشممان می بیند را طلب نکنیم ... خدایا کمکمان کن که کم کم این دل را تحت کنترل خود قرار دهیم ... خدایا همت عمل کردن به آنچه می دانیم درست است را به ما بده ... منابع : مقاله ی سایت تبیانمقاله سایت معارف قران پ.ن ::(( خیلی بده که این جوریه ولی خب باید بگم که: کفش های دوستانم من رو به فکر فرو برده ... گوشی های در دستان دوستانم من را به فکر فرو برده ... خانه هایشان حتی ... خدایا کمکم کن ... زندگی من خوب است ولی من تسخیر شده ی چشمانم شدم ... من مسخر چشمانم شده ام .. از خودم بی زارم ... که این قدر سطحی نگر شده ام ... کمکم کن خداااااا :((
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۳ ، ۱۷:۳۵
امیر.ن
اندر احوالات دوست عزیزمان :یه غرور یخی یه ستاره سرد یه شب از همه چی به خدا گله کرد یه دفعه به خودش همه چی رو سپرد دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد !!!!دلم حرم می خواد اردوی جنوب گفتم اردو ... رفته بودیم اریکه ی ایرانیان علی طاعتی کاملا نااگاه گفت خونه ی مرحوم همین نزدیکی ها بود ... اون برج های اون پشت امروز ... اینستاگرام :(( خدایا ... کمکمان کن ... به دادمان برس ... :( بی تو هیچم که نه هیچیم
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۳ ، ۱۴:۱۳
امیر.ن
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ دی ۹۳ ، ۱۵:۳۲
امیر.ن
از تمام اتفاقای این روزهایم فقط یک چیزش قابل ذکر است یعنی تنها همین ها کمی شاد نگه می دارند مرا همین حرفهای خدا ... ایات هشت الی بیست و شش سوره ی اسرا بهترین حرف هارا زده ای :) بازهم کمکم کن خدایا ... این دفعه فقط منم که کمک می خواهم دیگر دستی به نوشتن نمی رود چرا که دیگر قلبی برای خواندن نمی تپد پ.ن : صدایت را دو سالیست نشنیده ام ... همین ... :((
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۲۰:۰۶
امیر.ن