دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

سال های قبل از 20 شهریور به بعد وقتی تز اول مهر صحبت بود احساساتم جورهایی می شد .. دلم بی تابی می کرد که این روز برسه و من باز هم در جمع همه ی بچه حواسم به اونایی باشه که دوستشون دارم و از آن به بعد هر روز ببینم شان ... این قضیه روز به روز شدید تر می شد طوری که شب اول مهر تا خود صبح اصلا خوابم نمی برد و فکر اینکه فردا چه می شود و من چگونه می توانم از این شروع دوباره، برای نزدیکتر شدن به او و آنها ! استفاده کنم؛ من  را سخت از خواب دور می کرد ... البته بماند که همیشه آخرش به این نتیجه می رسیدم که باید عادی ترین حالت را داشته باشم ولی خب فکر فکر فکر اساسا تا جایی تحت کنترل من است .. جدا از بحث دیدار ها سالهای قبل اول مهر برایم شوقی داشت ... از وارسی کتاب هایی که یکسال باهشان سروکار داری تااا خرید دفتر و لوازم التحریر راه زیاد بود ... من هم مثل خیلی از دیگران به خرید ها و نو کردن ها سوق داده می شدم .. امّا امّا امسال تا الاان یعنی بیست و هشتم شهریور سال نودسه که اسن گونه رقم نخورده .. به نظر خودم وقتی قوی ترین شوق و اشتیاق من برای حضور در مدرسه دیدار و ملاقات کسانی بوده ، این روزها همین دلیل دوباره می شود قوی ترین بی ذوقی من برای حضور در آنجا ..هر که من برایش در دلم جنگیدم این سالها، در غیبت به سر می برد ...چندی غیبتشان مکانی است ... بقیه هم غیبت شان حضوری ... !!!آنهایی که رفتنهد را می گذاریم ب حساب روزنگاری های خدایمان، اما آنان که هستند ولی نیستند را نمی دانم چگونه باید توجیح کنم .. آنها را نمی توانم دیگر دنبال کردن ... خسته شدم که پاره ای دویدم و تمامی چیزی که دستم را گرفت پوچی بود ... خسته شدم بس که من جنگیدم و باز هم مال دیگری شد .. دیگر می نشینم، نگاه می کنم و چشم می دوزم .. لب پنجره های مدرسه ... روی سکو های مدرسه ... پله های ورودی ... دیگر انتظاری از دیگران ندارم ... فقط انتظار دیگران را میکشم امسال تمام جزوه ها در دفتر های قدیمی سال قبل اند و رنگشان هم با همین خودکار تنها در جامدادی ست ... کیف و کفش و امثالهم نداریم .. همه اینجا سرحال اند .. هرچند کهنه ... پ.ن : او می گوید چون امسال شیش هف روز رفتی مدرسه این جوری شدی ... جو نده ... تو هنوز همون امیری که وقتی اسمشان را برایت نام ببرم قند در دلت ... بهش اس ام اس دادم : برقراری ؟ جواب داد : اگ بی قراری هامو بذاری کنار ... ! :| همون موقع اس ام اس تبلیغتی امد که: خدای من نه دور کعبه است، نه در کلیسا و نه در معبد. خدای من همین جاست، کنار تمام دلواپسی هایم، بغض هایم، خنده هایم. خدای من نمی ترساند مرا از آتش امی می ترساند مرا از شکستن دلی، اشک اوردن به چشمی، ناحقی کردن حقی، خدای من می بیند مرا هرجا که باشم، می فهمد مرا با هر زبانی که سخن بگویم، خدای من مرا از هیچ نمی ترساند مرا جز از بی فکر سخن گفتن و رنجاندن دلی.. خدای من خدای تمام مهربانی هاست :((( کدوم اس ام اس تبلیغاتی تاحالا از این متن ها فرستاده بود ... کدومشون نصف شب امده بود .. کدومشون توش حرف هایی بود که ... :(( ترسم بیشتر شد
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۳۰
امیر.ن
هنوزم وقتی دلم میگیره راهمو کج می کنم و میام اینوری.. هم خوشحالم که میام اینوری و هم ناراحت ... هم خوشحالم که جایی دارم برم ، وقتی گریه ام می گیره ناراحت هم بخاطر این که نمی رم به سمت کسی .. بی کسی .. بدم نمی اد از بی کسی ولی خب اونی که باید به دادم برسه شخص نیست .. فقط او می بیند ووو شاید هم می شنود ...گریه .. گریه چیز خوبیست ... اما به شرطی که عادت نشود ... یادته ؟ بهم می گفتی ؟ احساااااس بدی دارم به نبودنش ... امروز صالح از مادر عابدین گفت و من رفتم تو خودم ... داغون شدم .. که نکنه این احساس بد .. که نکنه ... نگرانی برای ا.م هم کناره همه این ها ... خردم کرد ... بابام جلو همه خردم کرد ... هر هر هر هر ... مگه عاشقی پسر ؟ اینجا مفید نیست ... واسه ما در نیار این بازیارو ... زوده اینجوری عاشق باشی ... نوبت دایی ت ... نه تو ... 20 نفری بودن ... جلو همه اینارو گفت ... و من بعد مدت ها بغض در گلو ... این دفه دیگه خنده ام هم نمی امد ... نمی دونم چه جوری باید دوسش داشته باشم ... :((((((((((
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۰۷
امیر.ن
مشهد بودیم ..گفتند...باری هم برای زیارت خودشان بروید ...نه حاجات ... باری هم دیدارشان را طلب کنید ...سلام کنید و راه دادند بروید ... باری هم اینچنین کردیم ...می خواهم بدانم از دل شکسته از راه دور هم از زیر سیاهی ها هم می رسد ؟ صدایم ؟حاجت دارم ... روی گفتن نه ... متاسفانه یا خوشبختانه به داااااااااااااادشــــــاااانبرســــــــــیییبه دادم رسیدی پ.ن : توضیح و برداشتم از عنوان بماند برای بی عمادی ... قید زمانه ... فکر کنم ... بی عمادی شهر متقارن همون جوری که از رو اسمش بر میاد یعنی شهری که دارای تقارنی ست ... شهری که هرچیزی توش دوتاست ..و تمامی این دوتایی ها کاملا به هم شبیهن ... ماشین ها .. اتوبوس ها .. خونه ها و اداره ها ... تیر چراغ برق حتی ... اینا که تواون عکس بوده  و نکته ای نداره .. ولی یه چیزی از توی اون عکس منو سوزوند ... کاشکی آدم های شهر متقارن هم متقارن بودند .. کاشکی آدم ها هم در این شهر دوتا دوتا شبیه هم بودند .. کاشکی تقارن م رو پیدا می کردم ... یک شخصیتی عین من ... با دغدغه های من ... به یکی از رفقا که این رو گفتم و جوابی داد که .. که انگار می دونست قوانین رو .. یک جورایی برام اثبات کرد که نمی رسم به خواستم فرض کن قرینه ای از تو هم فرضا وجود داشته باشه ... اگه بیاد با تو و باهم یکی شین، تقارن و رو به هم زدید .. دیگه خط تقارنی وجود نخواهد داشت .. می گفت عکس روزگار ... عکسی که اون دوستمون گذاشته وقتی قشنگه که تقارن ها شباهت ها از هم دورن ... یکی این ور خیابان و دیگری اونور ...هم حالمو گرف هم اثبات کرد ... که تلاش بی فایدست
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۱۸
امیر.ن
آب از دیار دریابا مهر مادرانهآهنگ خاک می کردبرگرد خاک می گشتگرد ملال او رااز چهره پاک می کرداز خاکیان ندانمساحل به او چه می گفتکان موج نازپروردسر را به سنگ می زدخود را هلاک می کردکم کم دارم می فهمم که نباید برم دنبال دلم ... تا الان می گفتم باید برم ... تازه تصمیم گرفتم ... حداقل می گم کاری که عقل گفته درسته رو انجام دادم .. به دادم برسین بزرگترها
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۲۶
امیر.ن
به قول او، جالبه !!دنیا دنیای جالبی شده !!دنیای جالب پر از پستی بلندی !!دنیای جالب پر از فراز ونشیب !!مثل همه ی جالب های امروزی دورو برم، اصلا از این جالب بودن لذت نمی برم، با این حالکسانی که این جالب هارو ساخته اند بسیاری از این قضیه خرسنداند .. جای دور هم نمی رمهمین دوستان مان مثال های بارز اند دیگر !!لذت بردن به کنار، هر از چندی از این دنیای جالبی که ساخته شده شاکی هم می شوم. لفظمتنفر را به کار نمی برم چراکه من هم جزوی از این دنیا هستم ... اری من هم بخشی از اینجالب ها هستم ... با تأسف می گویم.شکایت موضوع می خواد، شاکی و طرف شکایت می خواد و در آخر هم راه حل می خواد !!من شاکی امموضوع شکایت هم دنیای جالبه این روزهاستو طرف شکایت هم یا خلق خدان یا خود خدابزار کمی بیشتر در مورد دنیای جالب برات بگم، دنیای جالب یعنی من آخر هفته غذای آنچنانی بخورمو اوون ... یعنی من فرش خدااا میلیونی زیر پام باشه و اوون ... یعنی من صبح پاشم صبونه بخورم و اوون صبونه ببره ...  یعنی من کلی کلاس برم و وسایل و کتابای مختلف داشته باشم واوون ... یعنی من مسافرت برم اونور زمین و اوون در بهترین حالت سالش بره اونور شهر ... یعنی مال ما بنز باشه و مال اونا خط یازده ... یعنی پول توجیبی من در آمد ماه پدرشه ... یعنی درد منعکس بازی باشه و درد اون کفش پاره پاش ... می بینی یعنی چی دنیای جالب ؟!قشنگ جا افتاد ؟! این اون چیزیه که امروز خیلی اذیتم کرد ... داغون شدم.خدایا زندگی هامون جالبه .. راحته .. ولی خودت می دونی داری چی کار می کنی ؟! می دونیاین پستی بلندی ای که ساختی فاصله اش زیادی زیاد شده ؟! فراز و نشیب ات داره خیلی دورمی شه از هم ... می بینی ؟!و اماو اما درد همیشگی من تو این شکایت ها بخش آخر بود ... راه حل ؟! جواب شکایت ... من فقطمی تونم بیان کنم بهشون اگر درصدی هم داریم، مادر پدر ما به فکر بقیه هم باشن ... فقط میتونم دعا کنم که یا به من نده یا اگر دادی دل این که به بقیه هم برسم بده ... نمی خوام فرازی کهشیب نبیند، نمی خوام بلندی ای که پستی نبیند !!!پ.ن : دلم می خواد این رو براش اس ام اس کنم ...دلم نمیاد ... شایدم می دونم که جوابمو می ده و ساکت نمی مونه ولیییی من اینجووووووری نمی خوام خدااا :(( سکوتم از رضایت نیست !!......دلم اهل شکایت نیست !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۱۸
امیر.ن