دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

باز یک جا یک گوشه از دنیا٬ یا شاید همین حوالی انگار یک دل خیلی نامربوط برای یک نفر تنگ شده است و دومینوی این دلتنگی نامربوط حال به تو رسیده است و خیلی بی مقدمه  دلتنگ یک آدم نامرتبط شده ای . شاید او دلتنگ کسی دیگر است و آنها هم هر کدام در هیاهوی دیگری... تو این دومینو همه می افتیم و شاید دلیل این که بعد مدتی همه سنگ می شوند همین باشد ... عادت کردیم به افتادن در سری دومینو باید سر کلاس جبرو احتمال می بودی که دقیقا بفهمی چی می گم ... استقرای ریاضی ... مثل دومینوست
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۳ ، ۱۸:۱۲
امیر.ن
ببار ای بارون ببار بر دلم گریه کن خون ببار ...راه راه راه پیاده پیاده پیاده خنک خنک خنک فکر فکر فکر شاعر : مرد گریه نمی کنه فقط قدم میزنه مثل اینکه فقط من و تو سنگی نیستیم ... بقیه همه کار خود را می کنند ... کم کم دارد یقین می شود که تنها منو تو فکر می کنیم به برخی چیز ها ... منو تو داریم برخی دقت هارو ... منو تو می فهمیم فقط برخی چیزاهارو .. اصلا جالب نیست ... ولی بازم خدایا شکرت
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۳ ، ۱۷:۳۵
امیر.ن
ای آرزوی اولین گام ِ رسیدنبر جاده‌های بی‌سرانجام ِ رسیدن کار جهان جز بر مدار آرزو نیستبا این همه دل‌های ناکام ِ رسیدن کی می‌شود روشن به رویت چشم من، کی؟وقتِ گل نی بود هنگام ِ رسیدن؟ دل در خیال رفتن و من فکر ماندناو پخته‌ی راه است و من خام ِ رسیدن بر خامی‌ام نام ِ تمامی می‌گذارمبر رخوت درماندگی نام ِ رسیدن هرچه دویدم جاده از من پیش‌تر بودپیچیده در راه است ابهام ِ رسیدن از آن کبوترهای بی‌پروا که رفتندیک مشت پر جا مانده بر بام ِ رسیدن ای کالِ دور از دسترس! ای شعر تازه!می‌چینمت اما به هنگام ِ رسیدنامین پور پ.ن : دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۹:۰۳
امیر.ن
انا لله و انا الیه راجعون !! :(( منم ببر .. یا به دادم برس، همتم، صبرم، طاقتم بده تا وقتی چیزی رو تجربه نکردی و باهش سرو کار نداشتی، نمی فهمیش !! مثال ضایش می شه شکلات خارجی، وقتی شکلات خارجی می خوری تازه می فهمی که شیرین عسل چیست ... ! تازه می فهمی سرمون رو شیره می ماالن ...وقتی چند روز کامل کنار یک خرپول باشی ... تازه می فهمی پولداری ینی چی ... اما مثال اصلیش می شه آدم ها ... وقتی با آدمی آشنا می شی .. بهش نزدیک می شی ... تازه می فهمی که چه کسانی دورو برت زندگی می کنن ... وقتی مزه ی ارزویی رو چشیدی و رفت زیر دندونت ... تازه اول بدبختیه ... جمله ی اول رو دوباره تکرار می کنم تا وقتی چیزی رو تجربه نکردی و باهش سرو کار نداشتی، نمی فهمیش !! این جمله معنای منفی نداره ... این نفهمیدن گاهی اوقات به نفع ماست ... گاهی اوقات این سودمند است که ما مزه ای رو اجساس نکنیم ... طعم بودنی رو نچشیم ... مشکل اینجاست که وقتی شکلات خارجی رو خوردی، حالا در به در دنبالشی .. وقتی زندگی ای متفاوت با زندگی خودت دیدی حالا خیال تو می شود پراز زندگی جدید .. وقتی تجربه اش کردی و مدتی باهش بودی .. نبودش می شود سراسر درد ... اره چند روزیه که آرزو می کنم کاش هرگز نبود ..  کاش هرگز مزه ی بودنش زیر دندونم نبودکاش کمی مواظب دلبستگی هام بودم ... مطمئننا از این به بعد باید خیلی بیشتر بشه این مراقبت پ.ن : تکیه گاه- امین حبیبی ! همین جوری !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۷:۵۰
امیر.ن
یعقوب نبی هنگامی به یوسف گم گشته اش رسید، که او را در دل قربانی کرده بود ... قربانی کردنی که چهل سال طول کشید ... خدایا ... تو از من سیاه چه انتظاری داری ؟ ... چگونه یوسفم را قربانی کنم ؟؟ چگونه بدهم ش دست گرگ ها ؟ امیر جان شدی عین گاو نه من شیر ده نه من شیر میدی  ... بعد عین گاو یه لگد بهش می زنی و همشو میریزی ... انگار نه انگار که اتفاقی افتاده امیرجان خیلی خوبی .. خیلی گلی ... خیلی عالی ای .. خیلی رفیقی .. خیلی مردی ... ولی یهو یه ترررری می زنی که نمی شه جمعش کرد .. امیرجان بخوره تو سرت خوب بودنت ... بخوره تو سرت نه من شیر دادنت .. وقتی این جوری گند می زنی نقل از آی نعمت : از 5 نفر اول پایه 6 تاشون تو المپیاد شیمی بودن ... من یادمه آی اکبری 3 4 سال پیش می گفت شما هرچی مخِ می فرستین المپباد ریاضی و کامپبوتر ... درب و داغوناشو می دین من می گین اینارو درس بده .. اینم قشنگ یادمه که آی اکبری بعد از کلاس با این گروه طلایی المپیاد شیمی ... شاخ در اورده بود .. تو کف و خون غلط می زد ... اما دهقانِ گلمون امد  و هی شعله ی زیر این بچه هارو زیاد کرد ... هی سخت ترش کرد براشون ... هی سطحش رو برد بالاتر ... چی شد ؟ شایان گف گه جمع کنین بابا ... سرویس شدم ... اون یکی مامانش امد گف بچم جلو چشم داره پر پر می شه ... تشرعی نیومده رفت ... این طفل حقیر موند که اونم زد زیرش ... من :الان که فکر می کنم می بینم واقعا آی دهقان هی و هی اتیش قضیه رو برد بالا تا ما هر کدوم یه طرفی ول شدیم ... نرمال تر از این حرفام می شد کار کرد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!عرفه داشتم گریه می کردم که خدایا این چه وضعشه واسه فلانی .... یهو اونی که سال قبل براش اشک می ریختم امد دستم رو گرفت گفت پاشو ... پاشو گریه نکن قبول است گرچه هنر نیستش ... که جز ما پناهی دیگر نیستش
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۳ ، ۱۷:۳۳
امیر.ن
با توامای که می بینمت  هر روزای که که سلامت می دهم هر روز با توام ای که آرامش ساحل داری ای که طوفان در ته دل داری با توام ای شادِ غمگین ای ساده ی دشوار با توام ای نمی دانم چگونه باشد هرچه می خواهی باش اما کاش...نه، جز اینم آرزویی نیست:هر چه هستی باش!اما باش!باش ! نمی دونم چه طوریه که گاهی وقتا دلم می خواد یک صحنه دقیقا با تمام جزئیاتش دوباره تکرار شه ... شاید از کمبود های ما باشه که گاهی اوقات اینقدر به اتفاقی وابسته می شیم .. مثل آنروز و امروز که ارزویم در آن براورده شد ... باشد ... بالاخره براورده شدن مهم است ...هرچند ارزویت کوچک و حقیر باشد .. به کوچکی گرفتن دستییییی :((  هم خوشالم که این کارو کرد و هم ناراحت چون من بدبختم که  با این کار اینقدر خوشال شدم ... این روزها .. گوشم شنوای حرفهای تکراری ح.ی است ... با این که حرف هایش را به من بگوید و کمک ! کنم مشکلی ندارم ... با این که این حرف هایش و کارهایش می شود یادآور قبلی ها ...می شود زنده کننده خاطراتم ... می شود اردو ی شیرازم ... با این که کارهایش می شود ترسی برای من مشکل دارم ... کمکم کن ... برای کثیفی ها .. این دفعه اطمینان دارم که فقط من را نیاز دارم کمک را
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۳ ، ۱۴:۲۲
امیر.ن
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۱:۴۲
امیر.ن