دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

حرف اول من بندهٔ عاصیم رضای تو کجاست ؟ تاریک دلم نور و صفای تو کجاست ؟ ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی این بیع بود !! لطف و عطای تو کجاست؟ دردا که درین سوز و گدازم کس نیست همراه درین راه درازم کس نیست در قعر دلم جواهز راز بسیست اما چه کنم محرم رازم کس نیست حرف دوم آن یار که عهد دوستداری بشکست میرفت و منش گرفته دامن در دست می‌گفت دگر باره به خوابم  بینی پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست !!!خدا خودش شاهده که با فکرش می خوابم ...  همش خوابشو می بینم ...و حتی با فکرش از خواب بیدار می شم ...  نمی دونم دارم تاوان چی رو میدم ... تاوان بی عقلی ... تاوان ثوابی که نبردم ... تاوان کدوم اشتباهم می شه این خدایا ... نه می تونم بهش فکر نکنم ... و نه می تونم قبول کنم که من بی تقصیرم ... این چه امتحانیه خداجون ؟ حرف سوم این درگه ما درگه نومیدی نیست                  صد بار اگر توبه شکستی باز آ    این روزا وقتی نزدیک وسایل متصل به اینترنت می شم همه تو خونه چشاشون درشت می شه ... تو مگه سال سوم نیستی ؟؟؟؟اهنگارو گوش ندادم هنوز ... پ.ن : باز دوباره با نگاهت .... این دل من زیرو رو شد ...باز سر کلاس قلبم درس عاشقی شروع شد ....  خدا رحمتش کنه ... تو اخبار شنیدم فوت شده ... اهنگشو گذاشت و من ناگهان گریه کردم !!! نمی دونم چرا ... ولی با شنیدن این خبر گریه کردم کلیییی... دلم گرفته بوده حکما...
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۳ ، ۱۸:۵۸
امیر.ن
بیب ...متین ... شهبندگان ...Tatttii bib air ... پازوکی و اون حرکتش، دس میذاشت رو پیشونیتی شرت نارنجی ... حیاط راهنمایی هر از چندی گریه درمیاورد ... همین جوری نوشتم ... تقریبا همین جوری ... !!!
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۳ ، ۱۱:۵۹
امیر.ن
یه روز قبل روز اول :از داخل نماز خانه، بین دو نماز، هنگام خواندن دعایی به جای تعقیبات عصر!!! ، صدای صحبت ها و خنده هایشان به گوش می رسد؛ حکما کنار آن درب انتهای نمازخانه نشسته اند!! روز اول: هنگام نماز داخل نمازخانه اند، چندنفری باهم روی سن نشسته اندو هر از چندی صدایشان را می شنوم، سخنرانی را حضور نداشتند ولی موقع مداحی که شد آنها هم شریک بودند. روز سوم: مشکی بر تن دارند، به زیر پیراهنشان پوشیده اند قطعا. ظهری که شد تعدادیشان وضو گرفتند و در صف های نماز بودند... از آن "روی سن" به صف های جلو امده اند، شاید بخاطر این که بیشتر در شور سینه زنی قرار گیرند. روز چهارم: این بار همه شان وضو دارند و در جای دیروزی نماز می خوانند !!!  سخنرانی را به دقت گوش می دهد و برای سینه زنی خود را به مرکز نمازخانه ، آن وسطها ... آن جلوها می رسانند ... به نظرم اوج محرم .. اوج تاثیر ... اوج این همه جنب و جوش  ... نه سخرانی فلانیه ... نه مداحی چنانی ... اوج کار همین توفیقی ست که شامل حال این دوستانه من شده ... خواسته و ناخواسته در جریان این قضیه قرار گرفتند و به واسطه اش نمازی خواندند ... وقتی به چشم تمام این صحنه ها رو دیدم، درک کردم این جمله رو : اسلام به محرم و صفر زنده است .پ.ن: بزرگی گویند که: هرکه را شناختم بخشیدم !تو چه می دونی اون چه جوری بزرگ شده ... کجا بوده .. با کی بوده که ازش ایراد می گیری ... تو چ می دونی من تو زندگی در چه چیزهایی غنی بودم و در چه چیز هایی کمبود داشتم ... در مورد اشتباه من و دیگران !!! تا وقتی کامل نشناختیمون !!! قضاوت نکن .. امیرخان !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۳ ، ۰۸:۲۴
امیر.ن