بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت
آب از دیار دریا با مهر مادرانه آهنگ خاک می کرد برگرد خاک می گشت گرد ملال او را از چهره پاک می کرد از خاکیان ندانم ساحل به او چه می گفت کان موج نازپرورد سر را به سنگ می زد خود را هلاک می کرد
وقت تنگ و حرف زیاد خواب ها ... ایات ... س.م.ق ع.و ع.ح.ج... هدیه کتاب آینده رجب و زیارت امام و داستانش تکامل یا تقابل ... آ.خ معلمین و عشق احساس مسئولیتمحمد و قفس ... روز شمار ...اتفاق خوب 28 اردیبهشت
خدایا ب هرک میوه سنگین عشق می دهی...شاخه ی وجودش را می شکنی تو خود مرهم شاخه های شکسته باش...ک از ما کاری ساخته نیست... همییین... :) :( پ.ن: یک چندتا کاش در کنج ذهنمان خانه کرده اند ... کاش بیشتر می فهمیدند مرا عزیزانم .. رفیقانم ... کاش خیلی صادق تر بی آلایش تر بودند بزرگترها کاش آرمان شهر سعدی بود ک ذهن من این قدر درگیر بی خود نمی بود کاش بیشتر بدادم برسی ای اله