دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

دارد دل ودین می برد از شهر شمیمیافتاده نخ چادر او در دست یتیمی ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم می سوخت حریم دل مولا، چه حریمی پیش دانشگاهی و همان فاطمیه اش ... مصیبت نامه شهید مطهری .. خدایا شکرت ..
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۱۳
امیر.ن
سایه جان رفتنیست استیم بمانیم که چه...زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه درس این زندگی از بهر ندانستن ماست...این همه درس بخوانیم و ندانیم که چهخود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز...دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چهآری این زهر هلاهل به تشخص هر روز...بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چهدور سر هلهله و هاله شاهین اجل...ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چهکشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند...هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چهبدتر از خواستن این لطمه، نتوانستن...هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چهما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست...کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چهگر رهایی است برای همه خواهید از غرق...ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چهما که در خانه ایمان خدا ننشستیم...کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چهمرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار...این قدر پای تعلل بکشانیم که چهشهریارا دگران فاتحه از ما خوانند...ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چهخدایا خداوندا بارالها پروردگارا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۰۰
امیر.ن
و آنگاه ک من می خواهم کمی از اوضاع کشور سر در بیاورم ، ب سراغ اخبار می روم ... فرقی نمی کند ... فرهنگی باشد یا ورزشی ... سیاسی باشد یا اقتصادی اصلا .... و انگاه که به سراغ منابع اخبار می روم ... شرایط طوری می شود که کمی بیشتر در بین مردم حضور پیدا می کنم ... و آنگاه که به سراغ اقشار جامعه میروم ... تا جایی که ممکن است پایین یا بالا می روم در بین این اقشار ... تا جایی که ممکن است حرفها، دغدغه هاو مشکلات را می شنوم و انگاه که خیلی محتاط ب دنبال  آمار می روم ... ترسان از صحت و سقم شان احتیاط را هم بی فایده می یابم و امار را کنار می گذارم ...کمی درگیر مذهب می شوم ... درگیر بعد اجتماعی مذهب ... .. مدام این سخن فردوسی در پسازمینه ی ذهنم عبور می کرد ... دریغ است که ایران ویران شود  کنام پلنگان و شیران شود ... با اتفاق های بالا گیج می شوم ... گیج تر از هیچ وقت اعتماد به چشم ها و گوش های خودم آن قدر گیجم می کند که عابر ذهنم تغییر می کند همه بوم ایران تو ویران شمر  کنام پلنگان و شیران شمر ...پ.ن:گوسفندی برد این گرگ معود هر روز  گوسفندان دگر خیره درو می نگرند  :|فک کنم معود از عادت بیاد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۰۷
امیر.ن