سایه جان رفتنیست استیم بمانیم که چه...زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه درس این زندگی از بهر ندانستن ماست...این همه درس بخوانیم و ندانیم که چهخود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز...دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چهآری این زهر هلاهل به تشخص هر روز...بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چهدور سر هلهله و هاله شاهین اجل...ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چهکشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند...هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چهبدتر از خواستن این لطمه، نتوانستن...هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چهما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست...کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چهگر رهایی است برای همه خواهید از غرق...ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چهما که در خانه ایمان خدا ننشستیم...کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چهمرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار...این قدر پای تعلل بکشانیم که چهشهریارا دگران فاتحه از ما خوانند...ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چهخدایا خداوندا بارالها پروردگارا