دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسیار برگه ی دست نویس در این دوران هست ... اما دل تایپ کردنشان نه  کم کم داریم از پیله هامون در میایم ... اماچه در آمدنی ؟! ... اگر قرار است این چنین " بی تو" باشد ... همان درون پیله خوش  تر است ... خودت به دادمان برس ... دست بگیر ... همت بده .. پ.ن: باز هم این دو تن حال مارا گرفتند ... پنج / پنج/ هزاروسیصدونودپنچ باشد که من اصلاح شوم ... :(( :)
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۰۶:۲۶
امیر.ن

گر نخل وفا بر ندهد چشم تری هست

تا ریشه در آب است امید ثمری هست

هر چند رسد آیت یاس از در و دیوار

بر بام و در دوست پریشان نظری هست

منکر نشوی گر به غلط دم زنم از عشق

این نشأ مرا گر نبود با دگری هست

آن دل که پریشان شود از ناله ی بلبل

در دامنش آویز که با وی خبری هست

هرگز قدم غم ز دلم دور نبودست

شادیست که او را سر و برگ سفری هست

تا گفت خموشی به تو راز دل عرفی

دانست که از ناصیه غمازتری هست

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۰۶:۰۶
امیر.ن

معـرفت نیـست در ایــن معرفت آموختگان

ای خوشـــــا دولت دیــدار دل افـــروختگان

دلـــــــم از صحبت ایـن چرب زبانان بگرفت

بعد از این دست من و دامن لب دوختگان

عاقـــبت بر ســـر بازار فـــــریبم بفـــروخت

نـــاجوانــمردی ایـــن عـــاقبت انــدوختگان

شـرمشان باد زهنگــامه رسوایی خویشاین

متـــاع شـــرف از وسوسه بفروختگان

یار دیـــرینه چنان خاطرم از کینه بسوخت

که بنــــــــالید به حالـــم دل کین توختگان

خوش بخندیــد رفیقان که درین صبح مرادک

کهنـــه شد قصه ما تا به سحر سوختگان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۰۶:۰۴
امیر.ن