دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

شما فرض کن کــــــه نه اصلا فرض نکن یقین کن که از این هفتاد هشتاد نفر هیچ کس نیامده بود و حالا فرض کن.تاکید می کنم فرض کنمحمد امده بود ...ترازوی احمق من است دیگر . کفه اش از هیچ چیز پیروی نمی کند مگر حماقت اش جدای از این بحث باید اعتراف کنم ک بسیار بسیار مشتاق بودم تا زمان را به روشی از حرکت وا می داشتم و در آن اثنا می رفتم و دانه دانه، نفر به نفر، شخص ب شخص را از نزدیک نگاه می کردم. در لحظات نزدیک اذان یک دل سییر نگاهشان می کردم. با زبان روزه نقدا سیر می شدیم!!!احتمالا بخاطر اینکه حس می کنم دیگر فرصتی پیش نخواهد امدتا این حجم از جمعیت گردهم آیند و چنین بی دغدغه کنار هم در یک حیاط بنشینند.تا یادم نرفته این را هم بگویمهرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ایمن در میان جمع و دلم جای دیگر است
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۳۸
امیر.ن
منکر وجودیت خدا ک نمیشه شد... سندی هم برای رد کلام خدا نداریم... پس احتمالا من رگ گردن ندارم... وگرنه چرا این نزدیکی حس نمیشه ?! پ.ن: یک عزیزی می گفت که داداش کاسه ات را برعکس گرفته ای ... ولله باران همیشه می بارد :( :)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۱۹
امیر.ن