دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

بسم رب الحسین

شب آخر؛ 


از برکات ابن ده شب این که کمی با خودم جنگیدم. خوبیه مغلوب شدن و شکست خوردن اینه که برای پیروزی حریص تر میشی و بیشتر تلاش می کنی، بهتر از اون اینکه در این گونه جنگ ها دشمنت خودتی و باید با بخشی از خودت مقابله کنی. امیدوارم این ممارست هارو بتونم ادامه بدم.

از برکات دیگر این ده شب کتاب "مسأله ی شناخت" اثر آن استاد گرانقدر بود ک انشالله بزودی خلاصه اش رو هم ارائه می کنم.

یه مساله ی دیگه هم هست که به عنوان رزق مطرح میشه و خودش خیلی شب منبر داره ولی در همین حد بگم که رفیق خوب هم جزو رزق های بسیار ارزشمنده محسوب میشه. مخصوصا این که دستتو بگیره و مجلس ای بهت معرفی کنه که محتوا داره.
امسال به لطف این رزق رفتیم پیش یه کسی مثل آقای زرین و کلاس قران شان ... یک آیه را انتخاب کرده و 10 شب را حول اش بحث می کنند ... بسطش می دهند و گریزی هم به آیات دیگر قران یا روایات متعدد می زنند. 

آیه ای که من حداقل خیلی خاطره دارم باهش :)

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا

شایان ذکره که دکتر اسدی گرمارودی هم شاگرد آن استاد گرانقدر بوده اند. سعی می کنم که خلاصه ی این ده شب رو هم کامل کنم و بذارم اش یه جایی. 

در این چند جلسه با شاعری جدید آشنا شدم به نام عمان سامانی. فعلا در همین حد ! 

یکی دو تا مثال هم دارم برای بحث جنگ درونی که اول متن درموردش گفتم ... 
اولیش این بود که دکتر می گقتن عمر سعد در جواب نامه ی امام گفته: حسین! من می دونم تو برحقی .. من حقانیت تو برام مثل روز روشنه ولی نمی تونم از ملک ری بگذرم. دکتر می گفتن که همه ی ماها  یه ملک ری در زندگی مون داریم. باید جدا شد! 

دومیش هم حاج آقای عالی تو چیذر گفتن در مورد اینکه در تنگنا های زندگی کم نیاورید: 

حاج اسماعیل دولابی می گفت: خدا یک تار، یک تور و یک تیر دارد. با تار، تیر و تور خودش، آدمها را جذب می کند . مجذوب خودش می کند . تار خدا ، قرآن است . نغمه های آسمانی است . خیلی ها را از طریق قرآن جذب خودش می کند . خیلی ها را با تور خودش جذب میکند . مثل مراسم اعتکاف و مراسم ماه رمضان و شب قدر . تیر خدا همان بارهای مشکلات است . غالب آدمها را از این طریق مجذوب خودش می کند . اولیاء خدا برای این مشکلات لحظه شماری می کردند.

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۱۱
امیر.ن

محرم نود و هفت


یوم علی صدر النبی



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۴۶
امیر.ن
بسم رب الحسین 

شب اول؛
مرز بین پیروزی و شکست یک لحظه است. 
لفظ غلبه کردن یا مغلوب شدن را هم می توان بکار برد اما برای آن "لحظه" جایگزینی ندارم. شاید بتوان حرکت بر روی لبه ی تیغ را مشابه این اتفاق قلمداد کرد اما باز هم بنظرم تمام اتفاقات در همان یک لحظه می افتند. 
تمام ک در واقع یعنی بقیه ی ماجرا می شود نتایج آن یک لحظه و وای بحال کسانی که ... چرا کسان !! ... وای بحال امیری ک در آن یک لحظه اشتباه انتخاب کند. 
بنظرم سالها تلاش باید تا بتوان در این تصمیم گیری های لحظه ای پیروز میدان شد. سالها باید تمرین کرد تا به موقع و در لحظه ی مناسب بر خودمان غلبه کنیم. و چقدر شیرین است طعم این پیروزی. 
باید اعتراف کنم شب اولی را مغلوب بودم؛
و ب همین واسطه مغموم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۲۳
امیر.ن

لیلی

((اللیل تاریخ الحنین,وأنت لیلی)) ــ
قلتَ لی,وترکتنی
وترکت لی لیلی ولیلک باردین ...
وسوف یوجعنی الشتاء وذکریاتک
سوف یوجعک الهواء معطراً بزنابقی لا بأس!
سوف أحب أول عابر
یبکی على امرأة رمته إلى الهباء کما فعلت
سنعتنی أنا والغریب بلیلنا ونضیئه.
سنؤثث الأبد الصغیر... سننتقی
أنا والغریب سریرنا وشعورنا بعنایة
ولربما نتلو معاً أنا والغریب
قصیدة الحب التی أهدیتنی:
((واللیل تاریخ الحنین وأنا لیلی))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۹
امیر.ن

الان در خوشحال ترین و سرحال ترین حالتمم ... 

یه زنگ گاهی وقتا می تونه تمام زندگی رو زیر و رو کنه ... 

یه تیشرت مثلا 

برگردوندنم ب خونه شاید 

یه فیلم بعضا ... Intouchables 

این ک کجا پرشده بود و زبانش مال کجا بود و موسیقی های متن اش و حال خوب فیلم و ۲۰۶ های توی فیلم و کارای غیر منتظره ی شخصیت اصلی فیلم و ب بیانی کله خر بازیاش ... 

اینا همه اش دست بدست هم می دن تا شاکر مسروری باشم. 

ولی 

کاش او هم بود ... 

کاش می شد دنبال او هم برویم ... برویم درب خانه ی شان ... بیاید درب خانه ی مان ... سوارش کنیم ... سوارمان کند... بیرونی ... فوتبالی ... کوهی ... 

کاش مثل شش سال یا هفت سال پیش بود ... با هم بحث می کردیم ... به هم تیکه می نداختیم ... اون می گفت یادته فلانجا در فلان صحنه جلوش فلان جور رفتار کردی ... و بعد با هم نمادین اظهار تنفر می کردیم ... 

هم او دوستش داشت ... 

هم من دوستش داشتم ... 

هردو هم این موضوع را می فهمیدیم ... 

ولی غرورمان نمی گذاشت ک ب زبان بیاوریم ... 

کتمان می کردیم =))) 

کاش او هم بود ... 

الان کمتر خوشحالم ... ولی وقتی به یاد می اورم قدیم را و این که نمی دانستم اینده چ می شود ... امید وار می شوم ... نمی دانم شاید هفت سال دیگر ... 

خدارا چ دیدی ... 

شاید شد ... =) :) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۴۴
امیر.ن

ناراحت نیستم 

ولی خب اگر ظاهرم را ببینید با اندکی دقت می فهمید ک سرحال و قبراق هم نیستم ...

گیج شده ام ... سر در گم ... پریشان .... مستأصل ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۵۹
امیر.ن