دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

حرمان

دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۳۰ ب.ظ
آخرین سوال حد را هم ب هزار و یک طریق ممکن حل کرده، مداد نوکی ات را لای کتاب می گذاری و حجم کاغذ سمت راست کتاب را آرام ب روی حجم سمت چپ که بیشتر است برمی گردانی؛ کمی هم به نظم کاغذ های روی میز التفات نشان می دهی؛ حال ترشحات پاک کن به ظاهر داست فری را هم جمع کرده، مستقیما ب داخل سطل همیشه ی خدا پر ِکنار میز می ریزی ... دست دراز کرده دکمه ی سفید رنگ روی چراغ مطالعه توپی شکل ات را فشار می دهی، بلکم خاموش شود، سپس صندلی را حکما سفت ترین سف ترین هاست به ارامی هل می دهی، طوریکه ن صدا دهد نه مانع برخاستن ات باشد ... بلند می شوی ... دست هایت را از پشت به هم گره می کنی ، سینه ات را جلو می دهی، یک نیروی اندک ک ب مجموعه وارد کنی، قلنج های ستون فقرات کمی تا قسمتی می شکنند. باشد ک مقداری از خستگی پرران شود !! یک قدم ک برداری ددقیقاً رو ب روی کمد کتاب ها ایستاده ای ... گوشی بدمصب را از روی کتاب های طبقه سوم سمت راست برداشته ب جیب مبارک منتقل می کنی ... دو قدم ، خرامان طور، در جهت جنوب غربی ... یا همان قبله ی اینان  که برداری تازه رسیدی به درب بالکن. امید داری ک هوایی ب سرت بخورد و سرحتل بیایی ... درب را بازکرده مواجه می شوی با سرد و خشک هوایی ... چنان غلیظ الدود است که  تو گویی سیگاری روشن گردانیدی بر گوشه ی لب گماشته ای ... دست در آن مبارک مکان کرده ... منحوس وسیله را بیرون می اوری ... دکمه ای فوشار داده و رمزِ ب گمان مادر سخت را رسم می نمایی ... چون همیشه، بعد از هزارمین بار، قفل باز گشته...  انگشت مبارک را از بالا تا پایین کشیده سپس دیتای خرج تراش را روشن می کنیم ... حال دقیقا انگشت را در مسیر عکس از پایین ب بالا می کشیم ... در میان میلیون ها اپلیکیشن به دنبال موجود قرمز رنگ می گردیمبازش کرده ... چند ثانیه ای صبرِ طاقت فرسای قرن ۲۱ ای نموده تا عوکوس لود شوند... نامش را بر صفحه می بینی عکس اش را هم خیال می کنی عکسی از تهران است بعد مدت هااا قلبت برای چندی هم که شده تند می زند چشمانت ب توان ۲ رسیده دنبال چیزی می گردند دنبال نشانی ک بگوید ... اثبات کند اثبات کند این عکسِ تهران است و و نتیجه بدهد او برگشته ... اما زهی خیال باطل !!! پ.ن: مرا هزار امـــید است و هر هزار تـــویی پ.ن ۲: بیان شوق چ حاجت ؟ ک سوز اتش دل توان شناخت ز سوزی ک در سخن باشد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۲۴
امیر.ن