دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب
فقط می تونم بگم سخته.
نبود عزیزان ات خیلی سخته. 
سخته درو باز کنی و کسی نباشه بهش سلام کنی ... 
سخته فقط برای خودت غذا درست کنی ... 
سخته کسی راجع به خریدت از تره بار نظر نده ... 
=)) 
:((  سخته کسی نباشه بری رو اعصاب اش ... اعصابشو خورد کنی بعد بخندونیش :)) 
در این حد سخته که رابط ام با گلدون های خونه تو این مدت عوض شد ... 
هزاری هم صدا و تصویر رو داشته باشی، بازم سخته چون "حضور" نمیشه ...
.
.
.
.
البته که به این "نبود" عادت می کنیم احتمالا ... اما خب اذیت خواهیم شد تا ... 




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۸ ، ۲۳:۲۸
امیر.ن



کشتیها که شب در پهنه اقیانوس از کنار هم می گذرند
با هم گفتگویی کوتاه دارند:
نخست به یکدیگر علامت می دهند
و سپس صدایی در تاریکی شنیده می شود.
چنین است در اقیانوس زندگی که ما چون دو کشتی از کنار هم می گذریم
و با هم گفتگو می کنیم:
نخست یک نگاه
و سپس یک صدا
و آنگاه تاریکی و سکوت.
هنری وادزوُرث لانگ فلو

"Signals in the Dark"
Ships that pass in the night, and speak each other in passing,
Only a signal shown and a distant voice in the darkness.
So on the ocean of life we pass and speak one another,
Only a look and a voice, then darkness again and a silence.
Henry Wadsworth Longfellow

برگرفته از کتاب "در قلمرو زرین"
ترجمه و توضیح: حسین الهی قمشه ای
نقاشی اثر

David Haughton



پ.ن: آخ که چقدر این تشبیه بر جان و دلم نشست ...
نخست یک نگاه
و سپس یک صدا
و آنگاه تاریکی و سکوت.

همه ی اجزای این تشبیه دقیق اند ... من ... او ... کشتی ... اقیانوس ... نگاه ... صدا .. تاریکی .. سکوت

آخ تر که دلم چقدر لک زده برای آن یک نگاه ... :( :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۵۹
امیر.ن

هوالحق 

عکسا عکسای گوشیه که حتی وقت برای کراپ کردن شون هم نذاشتم :) 

]

"هیچ حواسم نبود ... دو فنجان ریختم" که خب معروفه و مشهور.

اینجا من حواسم بود و یک فنجان ریختم! 

همین قدر منظم!

بی رنگ و با رنگ 

دارالمرحمه :) 

تعویض پرچم بعد شبای قدر 

دستاویز ... یادم باشه بعدا تولید خودمو آپلود کنم.

یاد رفقا :) 

دردسر می گشت وگرنه 
درد دل بسیااار بود 

بارون و ابر و حرم :)

دلخوشی بیرون حرم :)

ورنه گدا مطالبه آب و نان کند به روایت تصویر

در ما و تو چیزی نیست 
نزدیک تر از دوری

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۴۹
امیر.ن
اوضاع روحی ام رو این گونه توصیف می کنم که گویی من رو روی گیره بسته اند و هر روز که تمام می شود یک دور گیره را سفت تر می کنند. 
آنچه چشم ام می بیند، گوش ام می شنود و 
مغزم پردازش می کند را فاعل این قضیه می دانم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۸ ، ۲۱:۱۹
امیر.ن
وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ 

می فهمید ؟! 
یا مثل من گیج و گنگ اید ؟!
این یعبدون یعنی چه ؟! 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۸ ، ۰۷:۱۹
امیر.ن

دکتر دوایی می گفتن چهار تا نشونه وجود داره ک نشون می‌دن اوضاع متعادل نیست. و اگر دیده می‌شن جای پیگیری داره.

اشتهای کم یا زیاد 

خواب کم یا زیاد 

میل جنسی کم یا زیاد 

حال و حوصله ی دیگران ... 

مطلب اول 

آیا بیماری تابع آگاهی نیست ؟! 

مطلب دوم 

جایگاه تعادل در زندگی کجاست ؟! 

مطلب سوم 

علم بشر چقدر با حقیقت فاصله داره ؟!

مطلب چهارم 

من خوبِ خوبم. شما چطور ؟! 






پ.ن: 

امّا تو باور نکن! 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۲:۳۳
امیر.ن

از اون مرد مغرور 
یه دیوونه مونده 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۱۶
امیر.ن

راه‌های بسیاری رو طی نمودم در نهایت به این مهم رسیدم که باید نفس را زیر پا خرد کرد.

نباید چیزی به اسم "من" وجود داشته باشد. این می‌شود اولین قدم روبه جلو. 

شمعی برای فوت کردن نبود که هیچ؛ از پس بالن آرزوها هم بر نیامدم.

امّا با تمام‌ اینها مسیر سخت مشخص است. 

تامّام 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۸ ، ۰۱:۱۰
امیر.ن
شما فکر کن ۹ تا برادر دیگه داری و یکی از دیگری بهتر. 
برادرایی ک روزهای بسیار از زیر یک سقف بودن‌تان می گذرد.
برادر هایی ک هرکدام‌شان مستقلا زندگی تشکیل داده اند و جایی مشغول هدفی اند.
دست این نه تارا بگیر و برو مسافرت. 
با قطار برو... ک بیشترین زمان ممکن را کنارشان باشی. 
دورترین نقطه ی ممکن را در نقشه پیدا کن ... ک بیشتربین زمان ممکن را.
در طول سفر یک دل سیر نگاه‌شان کن.
اصلا نمی خواهد حرفی بزنی، خوووب نگاهشان کن، حالاتشان را بخاطر بسپار. گذشته هایتان را مرور کن. خاطراتت را هم بزن و با نگاهت ترکیبشان کن.
نگاه هایشان را ثبت کن و می توانی یک دل سیر هم ازشان عکس بگیری.
شاید هم؛ تا جایی ک می‌شود ارتباط بگیر. 
تا جایی ک می‌شود محبت کن، اصلاً افراط کن. 
نمی دانم؛ شاید بفهمند ک از عمق جان دوست‌شان داری، شاید هم اصلاً نفهمند. 
شاید اصلا این آشوب لذت‌بخش و هیجان گسیخته را در تو ندانند ولی تو خوش باش با خوشی‌ِشان.
خلاصه با تمام توان همراه‌شان باش.
ک شاید
شاید چندی دیگر دست در دست روزگار ازشان دور شوی.
شاید فقط تو بمانی و عکس نگاه‌شان.
شاید این آخرین سفرت بشود. 
گفته بود: بعضی شایدها از بعضی قطعاً ها حتمی ترند.



شهریار میگه:
خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۸ ، ۰۶:۰۰
امیر.ن

روز سیه پوش مرا رنگ بزن

بی خبری کشت مرا زنگ بزن

ثانیه ای گوش بگیر درد دل خون مرا
باز به خنده برسان چهره محزون مرا

جز تو بگو با که کنم شرح پریشانی دل
کیست که شادم بکند این غم طولانی دل

جز تو بگو با که کنم صحبت از این حال خراب
کیست که نجاتم بدهد از غم بی حد و حساب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۴۴
امیر.ن