بهم گفتن که اینقدر ناامیدانه ننویس و اینقدر شاکی نباش.
نقاط قوت رو هم ببین و سعی کن توصیفشون کنی. نه فقط برای مخاطب ک برای روحیه ی خودت.
پس بذارید این مطلب رو هم بگم و بعد وارد برهه ی جدید یادداشت ها بشیم.البته ک بنظرم بیشتر به سکوووت مطلق نزدیک خواهم شد تا نوشته های امیدوارانه تر.
این روز ها، میان بالا و پایین رفتن در طبقات دانشکده، میان چرخیدن در دانشگاه های مختلف و لا به لای صحبت دانشجویان رشته های مختلف تر؛ یک حسی بهم دست میده:
حس اون توپی ک از یک متری دروازه به تیرک کوبیده میشه و آه حسرت رو از نهاد تمام مخلوقات حاضر در صحنه بلند می کنه.چه کسانی که برای رسیدن توپ تا یک متری دروازه تلاش کردند و چه کسانی که فقط نظاره گر هستند.
کاش با جوان های مردم یا بهتر بگویم سرمایه های این سرزمین...
کاش با قشر دانشجو چنین نمی کردند.
کاش حداقل مسیر بهتری را جلوی پایشان می گذاشتند.
کاش هدایت بهتری صورت می گرفت.
کاش انتخاب هاشان اگاهانه تر بود.
کاش برنامه ریزی طوری بود ک توپ از خط دروازه رد می شد.
لعنت به این کاش ...
به تاریخ بیست و چهارم دی ماه سال هزار و سیصد و نود هفت هجری شمسی و امضای حقیر
گفتم چگونه می کشی و زنده می کنی
به نگاهی کشت و دگر نگاه نکرد
.
.
.
جوشن کبیر:
یا اَبْصَرَ مِنْ کُلِّ بَصیر : اى بیناتر از هر بینا
یا اَخْبَرَ مِنْ کُلِّ خَبیر : اى آگاهتر از هر آگاه.
.
.
.
.
تو خود مرا آگاهی ... نگاهی ... گاهی