ما امیدواریم...
اما اگر این مه غلیظ، تا همیشه ادامه پیدا کرد چه؟
اگر زمستان فصل ماندگار تقویم شد و مسیرها تا همیشه صعب العبور ماندند...
اگر پشت تمام این دویدنها و امیدداشتنها، دیوارهای سیمانی بود و پشت تمام خاکستریها، سیاه، چه؟
اگر هی ایستادیم و دوام آوردیم و جنگیدیم و آخر کار، مغلوب لشگر گرفتاریها شدیم و دردهای لجام گسیخته محیط زیستمان را به کلی اشغال کردند چه؟
ما باز هم ایستاده میجنگیم و با تمام درد، بغضهایمان را سر میبریم و جوانه های طلوع را با خونِدل آبیاری میکنیم، ما هنوز امید داریم و میدویم و جا نمیزنیم؛ ولی اگر حالمان خوب نشد، اگر محکوم به دویدنهایپ بینتیجه بودیم و خدا ما را برای درس عبرت آفریده بود چه؟
بارالها، ما در این شبهای سرد کفرآمیز، هنوز هم به معجزهی دستان تو مومنیم...
تو بگو؛
الیس الصبح بقریب؟