یک قدم ؟!
دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۵:۴۷ ب.ظ
دلم گرفته خدا ... ! دلیل ش را خودم هم نادانم ... ! نمی خواهم مثل دفعه ی قبل! خالی شوم ولی یک خواهش ... ! بگذار دست دیگران را بگیرم .... ! یا بگیریم ... ! اول از همه مادر و پدر ... ! آری تنها می خواهم دست دیگران را بگیرم ... ! حداقل کمکی که می تونم و بکنم ... ! آز یه دید واقعا بزرگه خواستم ... ! و از یه دید دیگه اصلا خواسته ای نیست ... ! آری برای تو ... ! برای قدرت تو هیچ است ... ! دیگران را کمی به من ببخش ... ! من خوشحالم ... ! بابت هر آن چه به من ندادی ... !من موتوشکرم ... !بابت هر آنچه به من دادی ... ! زده به سرم ... ! از پهنا ... ! دلم تنهایی مطق می خواهد ... ! راه رفتی طولانی و مرور گذشته یک ساله ام ... ! راه رفتی طولانی تر و چیدن کمی آینده ترم ... ! احساس می کنم کم گذاشته ام بعضی جاها ... !احساس می کنم کم تر گذاشته ام برا ی بعضی ها ... !امروز واقعا حالم گرفته شد وقتی دوباره رفتم و یه سری از این پست های ناامید کننده و کاغذای نا امید کننده تر رو خوندم ... !مرگ را ملاقات کردم گویاااا ... ! یه هفته دیگه تموم میشه خدا ... ! نکن این کارو با من ... ! من بدون این جماعت چی کا کنم ... !؟ با جمع بودن ولی نبودنم چی ؟! بعدا بیشتر ... م ی ن و ی س م خدایا باز هم کمک ... ! آی جواهری !!!! امدن تو چشای من نیگا می کنن می گن : ناااااادرییی ان ؟! (من و می گی ؟! با مویه ؟! ) خنده ای نمی دونم چ مدلی زدم ... !ادامه دادن ایشون با حرفاشون .......... ! :(( :)) واقعا نمی دونستم بعد اون حرفش بخندم و خوشحال باشم یا باز بترسم از ... ! پ.ن : تا کی به هم نیگا کنیم ؟! هر کدوممون باید قدمی برداریم ... ! نباید ؟!
۹۲/۰۲/۱۶