ب اسم خواب
دوشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۲۵ ب.ظ
و از خالی شدن ها ، خالی شدن های توی مدرسه ... امروز سر کلاس آلی این قد به این "کاش" های زندگی فکر کردم که دلم گرفت ... نمی دونم چرا ما ا این جوری درست شدیم که هر چی جلو می ریم ، به طور توانی شاید ، "کاش" هایمان زیاد می شود . آره مثل رشد باکتری ... داشتم فک می کردم چه خوب می شد اگه می تونستیم آدم هارو مثل درس خوندن تحت تاثیر قرار بدیم ... چه خوب می شد اگه این توانایی ، اجازه ، استعداد یا قابلیت این رو داشتم که تو چیز های دیگه هم رقابت درست کنم ، مثل درس خوندن ... چه خوب می شد تو موضوعاتی دیگر هم آدم ها راه برن مسخره ات کنن ... چرت و پرت بگن ولی دل تو دلشون نباشه که جای تو باشن ... چه خوب می شد واسه ما ، ادم های ظاهر بین ، تو کارهایی دیگر هم مدال بزارن ... ! طلا ... نقره ... برنز ... ! نمی گم نذاشتن ولی کاشکی واقعا مدال می دادن ... اون موقع شاید دیگه ادم بی انگیزه نبود ... شاید آدمی که ثانیه ثانیه اش براش مهم نباشه نبود ... ! خیلی فک کردم به این داستان و فقط بخش گرفتگی داستان رو دلم فهمید ... نمی دونم چرا ، شاید دلم خیلی می سوزد برای آدم های دورم ... شاید هم همه اش فقط حرف باشد ... حرف بی عمل ...پ.ن : کاش جلویشان را می گرفتی ... درب را باز نکنند ... چراغ را روشن نکنند ... شاید خالی تر می شدم کاش واژه ی سگ را به کار نمی بردی ... شاید پر تر نمی شدم :( :) ای کاش ...
۹۲/۰۵/۲۸