بچگی ...
شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۴۳ ب.ظ
دلم تنگ شده برا نق نق کردن های بچگی ... دلم تنگ شده برا این که گیر بدم من فلان چیزو می خوام و تا بهش نرسم همه رو کلافه کنم ... دلم تنگ شده برا این که شب بشه .. همرو بخوابونم ، بعدش خودم بخوابم ... دلم تنگ شده برا این که گریه کنم ... مامانم بغلم کنه ساکت شم ... خیلیبی دلیل و بی دغدغه ... دلم تنگ شده برا این که با تو سر اسبااااب بازی و عروسک دعوا کنم ... دلم تنگ شده برا قورباغه های باغ بابابزرگ ک مارو باهشون میترسوند ... دلم تنگ شده برا گریه ی بی خود بی دلیل ... برا این که بغلم کنن و تلاش کنن سرمو گرم کنن که اون چیزی ک می خوام رو فراموش کنم ... که دنیارو همان به قول کودکی های تو یه چیسپ بدونم ... همون یه مشت خاکی که شاعر می گه ...پ.ن : بعد مدت ها کلی خوشم امد ازت ... خیلی با فکر کردن و بعدش عمل کردنت حال کردم .. :) کاش همیشه این جوری بوودی ...
۹۳/۰۱/۲۳