پریدن
جمعه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ
بالاخره فهمیدم ... فهمیدم دلیل این همه انتظار کشیدن هایم را ... فهمیدم دلیل این همه به او فکر کردن هارا ... حالا پیدایش کردم که چرا شب و روز حواسم به اوست ... چرا صدایش در گوشم می پیچد ... چرا نگاهش از ذهنم پاک نمی شود ... می فهمم که چرا جرئت جلو رفتن ندارم ... و دل عقب کشیدن را هم ... می فهمم که چطور با گذشت این همه اتفاق افتاده و نیافتاده هنوز هم دیدن و شنیدن که هیچ ... فکر کردن به او هم قند را در دلم آب می کند ... و حالا می فهممم که چرا هیچ وقت میسسر نمی شود ...لذتی بالاتر از این نیست که کسی را ببینی که دنیارا مثل تو می بیند من تمام این مدت دنبال این بوده ام ... البنه ب خیال این روز های نوجوانی ام ... پ.ن :میپری...این بار نه به سمت آسمان.بلکه از بالای یک برج چند صد طبقه رو به پایین..این هم پریدن است!
۹۴/۰۳/۲۲