آ.خ ! شخصیت استثنائی ، شب احیا !
جمعه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۲۷ ب.ظ
داغون بودم ... ! عمو احمد گفت بیام دنبالت بریم بازار برای شب 19 ام ؟! منم از خدام بود رفتیم ... دیر رسیدیم ولی بازم عالی بود .کلی جمعیت ! همه با حس نیاز ! همه مشکی !همه گریه !بعدشم رفتیم همبرگر زدیم ! یه شیر موز مخصوصم روش !!! تنها جای بدش این جمله عمو احمد بود : باید بشینی به یه آدم محبوب مثه آ.خ فک کنی و گریه کنی آخه این چه حرفیه ! شاید حسادت دارم نسبت بهش ، شایدم واقعا دلم ازش پر بود امدم خونه دیدم اس ام اس داده داداشی منم یاد کن امیر ... ! کفرم در امد ... جوابشو خیلی شاکی وار دادم ! اونم مثه همیشه کاملا غیر مستقیم منو به آرامش دعوت کرد ... کلی حرف زدیم حدودا از 4 تا 7 صبح ! - گفتم : دلم پره از دستت !-گفتم : این داداش داداش کردن هات بر چه وزنیه ؟! احساس ؟ نیاز ؟ واقعی ؟ یا بر وزنه باد ؟ - گفت : همش با هم ! احساس چون تو تنها کسی هستی که از گند کاریام خبر داری ! تو تنها کسی هستی که از رازم خبر داری ! تو تنها کسی هستی که اخلاقمو خوب میشناسه ! نیاز چون نیاز دارم به یه رفیق خوب ، یکی که باش حرف بزنم ! و بر وزنه باد چون اینا یه طرفس ( این تیکشو یادم نیست ) - گفتم : می ترسم ، می ترسم مثه داداشت باشی ! رفتارت ! کردارت ! ( اون عکسایی که من از " یارا " دیدم واقعا اذیتم کرد ، دختره بغلش بود دیگه رسما ! اونم جلو ماما بابا ! اونم تو تولدش ! آ.خ چه جوری می تونه مثه داداشش نباشه ؟! این دو تا از یه خانواده هستن ! این باعث می شد نرم سمت آ.خ ، یه جوری بترسم از رفاقت با اون ! با این که دوسش داشتم ! ) ولی یه حسی بهم گفت نترس ترستو از بین ببر این آقا یه دونس از دستش نده ... آروم شدم ... ! زیادم آروم شدم با اون 3 ساعت اس ام اس رد و بدل کردن !
۹۱/۰۵/۲۰