جنون
پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۵۳ ب.ظ
زنگ زده بود ... کلا داشتیم حرف می زدیم ... نرمال... عادی وسطاش بهش راستشو گفتمم:که نیمی از من یک چند وقتی بود که دلش می خواست زنگ ات بزند ولی نیمی دیگر مخالفت می کرد و می گفت ... زنگ بزنی که چه ?! تا این (زنگ بزنی ک چه) را شنید جا خورد و با لحنی عصبی گفت: دست شما درد نکنه دیگه، زنگ بزنی که چی بشه ?! گفتم: بده ?! راستشو می گم ?! نیمی از من ب یادت بود ک زنگ بزنه و نیمی دیگه دلیلی برای این کار نمی دید ... حالا امده ام حقیقتی را فاش کنم ... اعتراف طور اگر به نیم اول من بود، هر روز بهش زنگ می زدم ... چون اوون نیم اول تقریبا همیشه درگیر این مسئله س ... مسئله ی عدم حضور او ... مسئله ی یاد او بعضی وقتا خوشالم ک نیم مخالف و سخت گیر دارم ... اگر نبود از دستم کلافه میشدن به سریا
۹۵/۱۲/۱۲