طعم تلخ ...
پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۱، ۰۸:۱۶ ب.ظ
آب دادی ... نان ندادی ... تازه ادراکم می فهمند ضرب المثل را : هم خر می خواد هم خرما ... آئین نامه ات سال هاس که که آئین کرده این را ... یا خر دهیم یا خرما ... جالبی خدا تمامت جالب است ... هیچ وقت نمی گذاری 100 شود ... برا من از یک تا 10 را بر میداری ... برای او از 70 تا 80 را ... برای ان یکی 30 تا 40 را ... ! همه اش یکی است ، اما هیچ کدام شبیه به هم نیست ... ! پدرم خورد کرد مرا ... جلوی جمع ... ایکس به ایگرگ می گفت : همین است که عقده ای می شوند بچه هایش ... ! یاد آی احمدی افتادم ... اتاقش ... اسرارش ... گریه هایی که کردم ... جواب هایی که داد ... خلاصه اش را بگویم میشود 4 حرف : ت ح م ل :(( :)) خدایا قرار گذاشتیم ... قرار بود گل بگیرمش ... نمیذاری ... هر از گاهی روزنه هایی از امید می فرستی ... روزنه ی چند ساعت پیشت برایم مثل دروغ بود ... مثل وقتی که فقط سر سری می خواهی به سوالی پاسخ دهی ... در راه برگشت به خودم می گفتم : امیر نونت کم بود ... آبت کم بود چه مرگت بود که پا ز گلیم خویش دراز کردی ؟! همان امیر سابق می بودی حداقل الان بعد از فلان ماه به آرزویت می رسیدی ... با همان افراد سابق می پریدی ... با همان تعداد هر چند کم گرم تر می شدی ... چرا با تعداد بیشتر گرم شدن را طلب کردی ؟! طاقتم تاب شد و از تو نیامد خبری، جگرم آب شد و از تو نیامد خبری ... جالبه ادم بتونه به خواسته اش با یک کلیک برسه ولی یه چیزی نذاره ... یه چیزی بگه نکن این کار را ... چ دخترانه چ پسرانهبچه ای دیدم کپ او ... در همین پارک خودمان ... محمدمان با من نبود وگر نه می رفتم بغلش می کرددم می فشردم دست هایش را ... شاید آرام می گرفت ... شاید از حالت دائم الطوفان در می امد این دل ... خدایا گریه ام گرفت ... خودت بگو چرا طعمش تلخ است این خاطرات ... نگاهش در نمازخانه را فراموش نمی کنم ... یعنی نمی توانم فراموش کنم ... من محمد آرشی ... حرف زدن ها ... دستش درد می کند هنوز ... سر همان بازی دستش درد می کند ... عذاب آور استثواب و کباب ... داستان دارد ... کمی نیش حرف هایم را تحمل نمی کند ... حتی برای یک بار ... شاید کمکی شد
۹۱/۰۶/۳۰