شب 23 ام رمضان ! باز هم خاطره ای دیگر !
يكشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۵۷ ق.ظ
از سوی آی شاملو دعوت شدم بریم مدرسه نیکان ! محمد علی هم بود
... ابو حمزه ثمالی ... سخرانی آی دولتی ... قران به سر گرفتن ... حاجت خواستن
....
یه تیکه از سخنرانی یادمه : مطمئننا دیدید که بعضی از
جوانای ما عاشق یه موضوع خاص می شن ! یه خواننده ، یه نوع سبک آهنک ، یه نوع برند
خاص و هزار تا مثال دیگه . آین آدم ها خیلی برا این دوست داشتن یا عاشق شدنشون
سختی می کشن خیلی . ولی شما به این آدم بگو یه بار نماز صبح پاشو ، بیا نماز ظهر
بخون ... نه ما کفشمون بندیه سخته ... نه آقا مشکل بند کفشت نیس . نمیخوای
بخونی... نمی خوای دل به نماز بدی ... چون نیازی احساس نمی کنی !
محمد علی رو که رسوندیم به این نتیجه رسیدیم که نمی رسیم به سحری
... گفت کله ! گفتم برو که حله ! D: رفتیم کله پزی گفت قاشق نداریم ... ! 18
دیقه مونده بود به آذان رفتیم یه پارک! رو چمن های خیس ! با دست کله خوردیم !
نوشابه هم داشتیما ! کلی خاطره شد
جناب آ.خ تا صبح بی خود بیدار می مونن ! دلیلی هم برا بیدار
موندشون ندارن دیگه ... بقیه اعضای خانوادشون هم خوابم ! یکی نیس بش بگه گلم چرا
خودتو اذیت می کنی ؟!؟!؟ هان ؟!
۹۱/۰۵/۲۲
==========================
لطفا برا کسایی که تو اهر مردن و اموات خودت و اموات خودم یه فاتحه مت الاخلاص مع الصلوات