دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم

جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۱، ۰۵:۴۳ ب.ظ
گاهی اوقات ... فقط گاهی اوقات ... حرف هایی روی دلت سنگینی می کند ...حرف هایی که در ذهنت بسیار عبور می کند ...اما ... اما نمی توانی ان ها را به زبان بیاوری ... نمی توانی آن هارا بیرون بریزی ... کاملا ناتوان ... نمی دانم چرا .... حرف هایم خیلی زیاد اند اما نمی توانم بنویسم شان ... درکش سخت است این حالت ... تنها می خواهم بدان که حکمت خدا چیست ؟! چه دلیل دارد این کارهایت ؟! او را به من دهی از تو دور می شوم ؟! درصدی از او را چه طور ؟! او را نمی دهی چرا اخبارش را می فرستی ؟! نه می دهی نه میگیری این احساس را .... ؟! چه حکمتی است آخر ؟!  نمی دانم حکمتت چیست ولی حس بسیار قوی ای می گوید ب صلاح من است ! خدایا آشوبی برپاست ... نمی خواهی آرامم کنی ؟! حداقل کمی ... ؟! بگذار که در حسرت دیدار بمیرمدر حسرت دیدار تو بگذار بمیرمدشوار بود مردن و روی تو ندیدنبگذار به دلخواه تو دشوار بمیرمبگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگدر وحشت و اندوه شب تار بمیرمبگذار که چون شمع کنم پیکر خود آبدر بستر اشک افتم و ناچار بمیرممی میرم از این درد که جان دگرم نیستتا از غم عشق تو دگربار بمیرمتا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودمبگذار بدانگونه ، وفادار ... بمیرم ... "سیمین بهبهانی"
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۷/۱۴
امیر.ن