کوفیان ... !
پنجشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۶:۳۲ ب.ظ
بدقولی کرده ام اماما ... ! یادم رفته بود امضای چشمانم را ... ! قرار بود بیایم سراغتان ... ! اما به کلی به فراموشی سپرده بودم تا 4 شنبه روزی ... ! نشستم پای زیارتتان ... ! هنوز شروع نشده بود که طاقت ته کشید ... ! ان جا بود که به یادم امدند امضا هایم ... ! بعد از 3 ماه دوباره امضایی گذاردم ... ! همان امضا از صبح تا شبم را رونق بخشید ... ! محرم پشت در است ... شوق خاصی دارم نسبت به این قضیه ... ! خدایا وقتی به حدیث من اصلح بینه و بین الله فکر می کنم و در کنارش اتفاقات پیش امده را می بینم ، گریه ام می گیرد . خیلی مردوار درست است این حدیث ... ! درستی اش را باید با عمل حس کرد ... بعید می دانم راه دیگری داشته باشد ... ! نمی دانم با چه زبانی تشکر کنم از تو ... ! همه کار کرده ای برایم کمک کن من هم جبران کنم اندکی را ... ! خدایا همه ی آدم ها را جمع کرده ای مرا امتحان کنند ؟! واقعا نیاز است ؟! نمی خواهی بگویی پایانش کی است ؟! زجر می کشد آدم ... ! هر انچه توقع داشتی اتفاق بیافتد بر باد رفت ... ! این را هم مانند بقیه ی کارها می سپارم به خودت ... ! حرف های قشنگی زده شد در کلاس قران ... ! خوشحال شدم وقتی شنیدم حداقل یکی از ویژگی های این آدم هارا دارم ... ! بعدا به طور کامل حرف های ای زرین را مینویسم ... ! جا دارد از تو بخواهم این معلم را از ما نگیری ... !
۹۱/۰۸/۰۴