همین چیز های کوچک
يكشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۱، ۰۹:۵۰ ق.ظ
قصد سفر کرده ایم ... ! آن هم یزد .. ! این که یزد چه خبره رو نمی دونم ولی این که می تونم با یه سری آدم 4 روز مدام در ارتباط باشم خوشحالم می کنه ... ! دیشب یاد سال دوم افتادم ... ! قرار بود بریم کلکچال ... ! من حالم بد شده بود و صب نرفتم مدرسه ... ! دور و بر ساعت 10 بود که تلفن خونه زنگ زد ... ! همان که دوست داشتم پشت تلفن باشد بود ... ! طاها ... ! البته صدای فربد را هم شنیدم .. ! با همان لحن خاص خود گفت نیای خری ... ! کلی تحویل در عین بدترین نوع گفتار ... ! نمی گویم خوب بود نوع سخن گفتنش ولی اگر بیش از ان نمی شد عالی بود ... سبک خاص خودش ... ! به صدایش هم راضیم ... ! اما کجا و کی می توانم بشنوم خدا می داند ... ! :( لب مرز را نمی فهمد محمدمان که بهتر است بگویم محمدشان ... ! مثل خود من نمی فهمد ... ! می گفتم من می توانم در هر دو باشم .. ! ولی تا وقتی که سر لامصب به سنگ نخورده بود ، نمی فهمیدم ... ! خدایا کمکش کن ... ! حداقل کمی ... ! امروز طاقت م ته کشید ... ! همین چیز های کوچک را رعایت نمی کند .. !اعصابم را خط خطی کرده ... !برام جالب بود که عماد تحمل دوری م را ندارد ... ! البته نمی شود 100 % درست دانست رفتارش را ... ! ولی همین که گفت نرو با آن استیل مظلوم وار برایم جالب بود ... ! خدایا ! یادت است ؟! یادت است می ترسیدم از این که من باید با فلانی رقابت کنم ؟! آن چه دوست نداشتم بشود شد .. ! همچین مردونه هم شدااا ! کمکش کن ... ! ناراحت بودنش زجر اور است .. ! در حد خیلی .. !دیروز سر کلاس ریاضی بسم الله گفتم ... ! چشم به تخته دوخته بودم ، جلوی معلم ، کنار بچه ها ، اشک می امد ... ! دلیلش را نمی نویسم .. ! خودم اذیت می شوم بیشتر .. ! محرم در راه است ... ! واقعا قشنگ است .. ! وقت کاور شده ... ! قشنگیشو می نویسم بعدا ... ! حداقل 4 روز دیگه ... ! نمی دانم کجا خالی کنم خودم اگر ناگوار اتفاقی افتاد ... ! خدایا ممنون ... ! ;)
۹۱/۰۸/۲۱