آرااام جانم ... !
پنجشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۱، ۱۱:۰۰ ق.ظ
آخخخ ... ! زدم زیر قولم ... !ب جون تو کلی جلو خودمو گرفتم ... ! هی تلویزیون بهشت زمین و نشون می داد هی من هیچ عکس العملی نشون نمی دادم ... ! امروز کلا 2 ساعت رفتم همین مسجد خودمون ... ! اصلا قرار نبود این جوری بشه ولی شد ... ! آخه این مداحه وقتی گفت 40 روز یاد اون روزای اول افتادم که گفتم همه رو واسطه قرار می دم ... ! یادم امد 40 روز گذشته و این مادر همان مادر است ... ! یادم امد 40 روز گذشته و این امیر هم کم بیش همان امیر است ... ! یادم امد که امروز اگه از این دی رفتم بیرون باید یک سال دیگه صب کنم تا باز بتونم بیام ... ! بیام یه ذره اروم شم ... ! همین یاد آوری ها نمی ذاشت آروم باشم ... !آره ... ! زدم زیر قولم از جهتی ... ! هم قولی ک به تو دادم هم قولی ک به ... ! تو که مهم نیستی ... ! :)) از جهت تو همین برام کافیه که حرفی که به آدم ها می زنم رو خودم بهش عمل می کنم ... ! :) نمی ذارم یا مثلا نذاشتم عادت بشه گریه کردن ... ! ولی از جهت آقا نمی دونم چ جوابی بدم ... ! یه حس مزخرف خلاء ایجاد شده ... ! حکما فقط از طرف چشمانم ... ! امیدوارم تا هفته ی دیگه این مادر آن مادر نباشد ... ! این امیر نیز ... ! امیدواری دیگر نیز بر می گردد ب پر کردن آن خلاء ... ! خدایا شکرت ... ! سر هر چیزی ... ! و کمک ... ! باز هم سر هر چیزی ... !
۹۱/۱۰/۱۴