معرکه ... !
جمعه, ۱۵ دی ۱۳۹۱، ۰۷:۵۶ ق.ظ
سلام کردیم ... ! دست دادم ... ! برگشته می گه دیشب تو خوابم هم همین جوری یخ بودی .... ! اگه ادمی بود که شب روز می دید من و این قد روم اثر نمی ذاشت ... ! ولی وقتی 2 هفته یک بار هم به زور می بینیم همو قضیه فرق می کنه .... ! خدایا حرفت چیه ؟! من چی دارم که می خوای امتحان کنی ؟! بعید می دونم چیزی داشته باشم ... ! امروز داشتم فک می کردم چ معرکه ایست در اطراف ما ... ! همه دارن می جنگن ... ! بلا استثنا همه دارن سر حداقل یه چی می جنگن ... ! درس ... ! پول ... ! رضایت آدم ها ... ! رسیدن به آدم ها ... ! رضایت خدا ... ! شایدم رسیدن به خدا ... خیلی زیادن ... ! این قد زیاد که من تو یه روز واسه یک گروه 10 11 نفر رو نتونستم بشمرم ... ! امروز کل حواسم اندکی کمتر رو این 10 11 نفر بود ... ! فرایند دشواری است ... ! وسط جنگ آدم ها ، برای خواسته هایشان ، به یکدیگر می خورند !!! قشنگیه بازی خدا اینجاس ... ! یک نفر دارد می جنگد تا به نقطه ای برسد و نفر کناری بی آن که بجنگد در آن نقطه قرار گرفته ... ! می شود همان حسادتی که تو نسبت به من داری ... ! می شود همان دوست دارم جای تو باشم ها ... ! نمی دانم خدا عدل و عدالت خود را در کجای این قشنگی و زیبایی بازی اش قرار داده ... !؟ آخر مطمئنا نمی شود که تو زجر بکشی و من با او باشم ... ! مطمئنا نمی شود که او در سرما بخوابد و من و تو در گرمای مطلق ... ! و هزاران هرار این چنین نشدن ها به ذهنم می رسد ... ! که باید با چیزی توجیح شود ... !آی نغمه بود فک کنم ... ! نمی دانم دقیق که بود ... ! اما می گفت هرچه خواستی و بهت نداد و یا هرچه دیدی دیگران دارند و تو نداری ، بهت می دهد ... ! و تو را بس سود که حال آن را نداشته باشی و بماند به حسابت ... ! بماند برای روزی که خودش وعده داده ... ! می گویند آنجا چند برابر می دهد ... ! تو صبر کن ، همان طور که من ، همان طور که دیگری ... ! یادم رفت بگویم ... ! وسط این جنگ های درهم ورهم به یکدیگر کمک می کنیم ... ! " نردبان " یکدیگر می شویم ... ! " تور " می شویم برای هم تا برسیم به ماهی هایمان ... ! اما نمی دانم چگونه است که وقتی ماهی اش را در دستانش می بیند ، تور را ... :(( ادامه می دم ... !
۹۱/۱۰/۱۵