چشم دیدن ... !
دوشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۱، ۰۶:۲۴ ب.ظ
خدایا ... ! باشد ... ! من بی لیاقت بودم ... ! قبول ... ! من لیاقت نداشتم ... ! اکنون نیز ... ! نیاز به اثبات نیست ... ! بس است دیگر خدا ... ! بیش از حد دارم نسبت به خودم نا امید می شوم ... ! نیاز به اثبات ندارد دیگر ... ! فهمیدم که بی لیاقت بودم ... ! فهمیدم که 2 سال بود و من انچه می خواست نبودم ... ! دلم خوش بود که یکی را خودت به من داده ای ... ! نگو اینا همه جزو اثباتت بوده ... ! به من صبر بده ... ! ستم وار تر بخوام با خودم بر خورد کنم می گم خدایا چشم دیدن این دو را به من بده ... ! این دو واقعا به هم می خورند ... ! مهم تر ان که بر عکس همیشه او این آدم جدید را دوست دارد ...! صبح ها ... ! " برادر عزیز " را که می بینم ابتدا ب فکر فرو می روم و سپس ... ! نمی دانم چرا برای او این چنین رقم زدی ... ! ولی حسی می گوید بهتر ش را به او می دهی ... ! مطمئنا برایش جبران می کنی ... ! یاد دانش افتادم ... ! او هم چنین تقدیری یافت ... ! در سن کمتر ... !شاید دوست داشتن بر عکس همیشه ی او ، بخاطر تقدیر متفاوت این فرد نسبتا جدید هم باشد ... ! هم دردی از اول هم موج می زد ... ! حال که ... !امروز مدرسه را کلا سمبل کردم ... ! سردرد گرفتم یر این قضیه نمی دونم چرا ... ! بی هدفی و بی انگیزگی شاید علت باشد ... ! خدایا دور کن این را از من و دیگران ... ! شکر ... ! سر همه چی !!! حتی سر اثبات هایت ... ! من نمی فهمم ... ! حکمتش مال توست خدا ... !
۹۱/۱۰/۱۸