دروغ چرا ... دلم برای زنگ زدن هایش تنگ شده ... بی مهابا تلفن زنگ می خورد ... غرق در دنیای کتاب های روی میزت بودی که نجاتت می داد ... معلوم بود بی دلیل گوشی را برمی داشت اصلا ... البته سوال درسی بیشتر اوقات بهانه اش بود :) سوال تو مایه های دو به اضافه دو !ولی خوووب پشت تلفن باهم می خندیدیم ...بیس دیقه باهم حرف می زدیم ... الکی الکی ... البته مثل همیشه و همه او بیشتر حرف می زد ! همیشه هم صدای پرت کردن توپ :)) :(( دلم تنگ شده تنگ دیدن شماره اش روی صفحه گوشی دلتنگی اتفاق عجیبیست ! گویی خواهی مرد اما نمیمیری ...
۱۸ آبان ۹۶ ، ۱۶:۵۴