دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

یک فرد، یک گروه، یک تیم، یک ارگان و یا حتی یک ستادی باید باشد تا این را به من نوجواان بفهماند. تاکید می کنم به من نوجوان. اصلا کاری به فلان رفیق شفیق ام ندارم. اصلا کاری به بچه های دانشگاه هم ندارم. اصلا به هیچ یک از این جوان هایی که هر روز دز کوچه و خیابان می بینم کاری ندارم. فقط له خودم کار دارم؛ که نکناد یک روزی این مرز زا گم کنم. 

اقبال لاهوری از جانب ایجاز و اختصار چنین می گوید:

هردو به منزلی روان

هر دو امیر کاروان

عقل به حیله می برد

عشق بَرَد کشان کشان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۷ ، ۱۵:۵۶
امیر.ن

چرا از عطر استفاده می کردید و بعضا می کنید ?!

چرا عذاب می دهید مرا ? 

حتی وقتی نیستید .. 

چهارشنبه های این ترم، ترم پنج را می گویم، از صبح که می روم سرکلاس بوی عطر می آید. نه آن عطر های معمولی که همیشه هستند.

 بوی عطر اوو می آید. 

نه فقط در کلاس اول ... در تمام کلاس های چهارشنبه، از صبح تا بعد از ظهر، بوی عطر او می آید. چند هفته اول شک داشتم ک نکند خیالاتی شده ام اما دیگر مطمئن ام. هنوز پیدا نکردم که کیست آن شخص ... نه که پیدا کردنش سخت باشد ها ... بحث این است ک نشناسم اش بهتر است ... چهره اش را نبینم بهتر تر است. مطمئن ام شبیه او نیست... فقط برحسب اتفاق عطرش را شبیه او انتخاب کرده... همین.

گفتم بر حسب اتفاق ... =)) یاد اولین روز سال سوم دبیرستان افتادم... وقتی خیلی خیلی اتفاقی فردی به نام حقیرمددی با آن شباهت اتفاقی را دیدیم :)) 

اتفاق است دیگر ... منتهی نمی دانم چرا اندکی با ما عناد دارد.

اصلا بیا خوش بین باشیم امیرخان، نیمه پر لیوان را نگاه کنیم...

اینها موهبت اند ... موهبت فراموش نکردن. 

حتی وقتی نیستی ... 






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۷ ، ۱۳:۱۲
امیر.ن


با تشکر از آقای رحیم‌نواز 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۷ ، ۰۰:۴۹
امیر.ن

هنوز که هنوز است بعد از گذشت این همه روز باز هم گاهی اوقات دلم می خواهد ببینمش. اگر نشد صدایش را بشنوم.

 گوشی را بر می دارم که کاری بکنم. 

شماره ها را یکی پس از دیگری وارد می کنم.

خیلی به این فکر نمی کنم که چه می خواهم بگویم. 

بیشتر این قضیه درگیرم می کند که چرا زنگ می زنم ?

فکر ... فکر ... فکر ... 

_ خب معلوم است دیگر ... احوالش را می پرسی و تمام ... 

_احمق خان .. ک. ادم ک نمی خواهی بکشی ... فقط صدایش را می خواهی بشنوی... تماام 

_ کار دل است دیگر... الاان زنگ نزنی ... فردا می زنی ... من می شناسمت تورو... تمااام.

_ مشخصه که دلتنگی بی تاب ات کرده حاج امیر ... تو رنگ را بزن خدارا چه دیدی شاید اصلا همین امروز هم دیدی اش ... تمااااام. 

_هی احساسی باز دوباره تو هوایی شدی واسه ملت ... جمع کن بابا این لوس بازیا رو ... تماااااام.

_ تا آخر عمر هی تو ازون خبر بگیر ... باشه ?! ... یکی دو تا هم نیستن که ... کاروان سراست... تماااااام.

_این بود بندگی بندگی ات? اینگونه از هر تعلقی آزادی ? ... فقط معبود معبود که می گفتی؛ همین است ? چقدر تو وارسته ای بابا ... 


فکر است دیگر نه مرز و محدوده دارد ... نه حرمت و شعور ... 

از محل تماس گوشی می روم سری به گالری می زنم ... عکسی چند را مرور می کنم و چندی بیت زمزمه ... 


چه آفریدی آخر خدا !! 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۷ ، ۰۱:۲۷
امیر.ن

با این شعر سعدی یاد " من او" افتادم. 


"من عَشَق فَعَف‌َّ ثم‌ّ مات‌َ، مات‌َ شهیداً."


کسی که عاشق شود و عفت و پاکدامنی پیشه کند سپس بمیرد همانند شهید از دنیا رفته است.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۰۱:۰۳
امیر.ن
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
 مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ (ع) إِلَى
 مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ
 أَمَّا بَعْدُ فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ
 وَ کَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ
 وَ السَّلَامُ.»
این را که می خوانم گریه ام می گیرد. علی الظاهر به خاطر امام است اما واقعا دلم به حال خودم می سوزد. 
هرچه بیستر فکر می کنم راجع به این جمله، بیشتر گیج می شوم. 
یا اماما ... خودت راه را روشن کن، خودت دستگیری کن.
دعای کمیل 
اللَّهُمَّ عَظُمَ بَلاَئِی وَ 
أَفْرَطَ بِی سُوءُ حَالِی
 وَ قَصُرَتْ (قَصَّرَتْ) بِی أَعْمَالِی 
وَ قَعَدَتْ بِی أَغْلاَلِی
 وَ حَبَسَنِی عَنْ نَفْعِی بُعْدُ أَمَلِی (آمَالِی)
 وَ خَدَعَتْنِی الدُّنْیَا بِغُرُورِهَا 
وَ نَفْسِی بِجِنَایَتِهَا (بِخِیَانَتِهَا) وَ مِطَالِی
 یَا سَیِّدِی فَأَسْأَلُکَ أَنْ لاَ یَحْجُبَ عَنْکَ دُعَائِی سُوءُ عَمَلِی
خدایا! بلایم بزرگ شده و زشتی حالم از حدّ گذشته و کردارم خوارم ساخته و زنجیرهای گناه مرا زمین گیر نموده و دوری آرزوهایم مرا زندانی ساخته و دنیا با غرورش و نفسم با جنایتش و امروز و فردا کردنم در توبه مرا فریفته، ای سرورم از تو درخواست می کنم به عزّتت که مانع نشود از اجابت دعایم به درگاهت.
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۷ ، ۰۱:۳۷
امیر.ن

چه کرده ای که من تیز چنگ چشم دریده 

میان این همه آهو دل شکار ندارم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۷ ، ۲۳:۲۸
امیر.ن

بسم رب الحسین

شب آخر؛ 


از برکات ابن ده شب این که کمی با خودم جنگیدم. خوبیه مغلوب شدن و شکست خوردن اینه که برای پیروزی حریص تر میشی و بیشتر تلاش می کنی، بهتر از اون اینکه در این گونه جنگ ها دشمنت خودتی و باید با بخشی از خودت مقابله کنی. امیدوارم این ممارست هارو بتونم ادامه بدم.

از برکات دیگر این ده شب کتاب "مسأله ی شناخت" اثر آن استاد گرانقدر بود ک انشالله بزودی خلاصه اش رو هم ارائه می کنم.

یه مساله ی دیگه هم هست که به عنوان رزق مطرح میشه و خودش خیلی شب منبر داره ولی در همین حد بگم که رفیق خوب هم جزو رزق های بسیار ارزشمنده محسوب میشه. مخصوصا این که دستتو بگیره و مجلس ای بهت معرفی کنه که محتوا داره.
امسال به لطف این رزق رفتیم پیش یه کسی مثل آقای زرین و کلاس قران شان ... یک آیه را انتخاب کرده و 10 شب را حول اش بحث می کنند ... بسطش می دهند و گریزی هم به آیات دیگر قران یا روایات متعدد می زنند. 

آیه ای که من حداقل خیلی خاطره دارم باهش :)

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا

شایان ذکره که دکتر اسدی گرمارودی هم شاگرد آن استاد گرانقدر بوده اند. سعی می کنم که خلاصه ی این ده شب رو هم کامل کنم و بذارم اش یه جایی. 

در این چند جلسه با شاعری جدید آشنا شدم به نام عمان سامانی. فعلا در همین حد ! 

یکی دو تا مثال هم دارم برای بحث جنگ درونی که اول متن درموردش گفتم ... 
اولیش این بود که دکتر می گقتن عمر سعد در جواب نامه ی امام گفته: حسین! من می دونم تو برحقی .. من حقانیت تو برام مثل روز روشنه ولی نمی تونم از ملک ری بگذرم. دکتر می گفتن که همه ی ماها  یه ملک ری در زندگی مون داریم. باید جدا شد! 

دومیش هم حاج آقای عالی تو چیذر گفتن در مورد اینکه در تنگنا های زندگی کم نیاورید: 

حاج اسماعیل دولابی می گفت: خدا یک تار، یک تور و یک تیر دارد. با تار، تیر و تور خودش، آدمها را جذب می کند . مجذوب خودش می کند . تار خدا ، قرآن است . نغمه های آسمانی است . خیلی ها را از طریق قرآن جذب خودش می کند . خیلی ها را با تور خودش جذب میکند . مثل مراسم اعتکاف و مراسم ماه رمضان و شب قدر . تیر خدا همان بارهای مشکلات است . غالب آدمها را از این طریق مجذوب خودش می کند . اولیاء خدا برای این مشکلات لحظه شماری می کردند.

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۱۱
امیر.ن

محرم نود و هفت


یوم علی صدر النبی



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۴۶
امیر.ن
بسم رب الحسین 

شب اول؛
مرز بین پیروزی و شکست یک لحظه است. 
لفظ غلبه کردن یا مغلوب شدن را هم می توان بکار برد اما برای آن "لحظه" جایگزینی ندارم. شاید بتوان حرکت بر روی لبه ی تیغ را مشابه این اتفاق قلمداد کرد اما باز هم بنظرم تمام اتفاقات در همان یک لحظه می افتند. 
تمام ک در واقع یعنی بقیه ی ماجرا می شود نتایج آن یک لحظه و وای بحال کسانی که ... چرا کسان !! ... وای بحال امیری ک در آن یک لحظه اشتباه انتخاب کند. 
بنظرم سالها تلاش باید تا بتوان در این تصمیم گیری های لحظه ای پیروز میدان شد. سالها باید تمرین کرد تا به موقع و در لحظه ی مناسب بر خودمان غلبه کنیم. و چقدر شیرین است طعم این پیروزی. 
باید اعتراف کنم شب اولی را مغلوب بودم؛
و ب همین واسطه مغموم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۲۳
امیر.ن