دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

لیلی

((اللیل تاریخ الحنین,وأنت لیلی)) ــ
قلتَ لی,وترکتنی
وترکت لی لیلی ولیلک باردین ...
وسوف یوجعنی الشتاء وذکریاتک
سوف یوجعک الهواء معطراً بزنابقی لا بأس!
سوف أحب أول عابر
یبکی على امرأة رمته إلى الهباء کما فعلت
سنعتنی أنا والغریب بلیلنا ونضیئه.
سنؤثث الأبد الصغیر... سننتقی
أنا والغریب سریرنا وشعورنا بعنایة
ولربما نتلو معاً أنا والغریب
قصیدة الحب التی أهدیتنی:
((واللیل تاریخ الحنین وأنا لیلی))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۹
امیر.ن

الان در خوشحال ترین و سرحال ترین حالتمم ... 

یه زنگ گاهی وقتا می تونه تمام زندگی رو زیر و رو کنه ... 

یه تیشرت مثلا 

برگردوندنم ب خونه شاید 

یه فیلم بعضا ... Intouchables 

این ک کجا پرشده بود و زبانش مال کجا بود و موسیقی های متن اش و حال خوب فیلم و ۲۰۶ های توی فیلم و کارای غیر منتظره ی شخصیت اصلی فیلم و ب بیانی کله خر بازیاش ... 

اینا همه اش دست بدست هم می دن تا شاکر مسروری باشم. 

ولی 

کاش او هم بود ... 

کاش می شد دنبال او هم برویم ... برویم درب خانه ی شان ... بیاید درب خانه ی مان ... سوارش کنیم ... سوارمان کند... بیرونی ... فوتبالی ... کوهی ... 

کاش مثل شش سال یا هفت سال پیش بود ... با هم بحث می کردیم ... به هم تیکه می نداختیم ... اون می گفت یادته فلانجا در فلان صحنه جلوش فلان جور رفتار کردی ... و بعد با هم نمادین اظهار تنفر می کردیم ... 

هم او دوستش داشت ... 

هم من دوستش داشتم ... 

هردو هم این موضوع را می فهمیدیم ... 

ولی غرورمان نمی گذاشت ک ب زبان بیاوریم ... 

کتمان می کردیم =))) 

کاش او هم بود ... 

الان کمتر خوشحالم ... ولی وقتی به یاد می اورم قدیم را و این که نمی دانستم اینده چ می شود ... امید وار می شوم ... نمی دانم شاید هفت سال دیگر ... 

خدارا چ دیدی ... 

شاید شد ... =) :) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۴۴
امیر.ن

ناراحت نیستم 

ولی خب اگر ظاهرم را ببینید با اندکی دقت می فهمید ک سرحال و قبراق هم نیستم ...

گیج شده ام ... سر در گم ... پریشان .... مستأصل ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۵۹
امیر.ن

پیروی اون ماجرای ماه و نگاه، یه سری کارهای ارزنده رو پیدا کردم همون شب و حیفم امد ک اینجا نباشن. 

شایان ذکره ک اینها احتمالا هیچ کدومشون از دست إدیت در امان نموندن و بازهم با این وجود قابل ستایش اند بنظرم.

ماه۲ماه۱ماه۳ماه۵ماه۶ماه۴ماه۸ماه۷۰ماه۱۲ماه۱۱ماه۱۴ماه۱۳ماه۱۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۳۸
امیر.ن

شمارا نمی دانم.

اما من از اینکه کسی روبه رویم به گونه ای باشد و پشت سر من گونه ای دیگر رفتار کند، خیلی بیش از حد عصبانی می شوم. 

بدتر از این هنگامی است که عزیزان مارا برابر با آن حیوان نجیب فرض کرده و متصوراند ک این فهم فقط متعلق ب خودشان است. 

هرچه من با صداقت بیشتر ... این جماعت لازم الشعور دریده تر ... برنمی تابم چنین خودخواه بودنت را مرد ... برنمی تابم این ک خودخواهی تان را به نمایش می گذارید. 

یاد آن زمان افتادم ک برادر عزیرمان عکس های چنین و چنانش را به انضمام اخبار مربوطه پخش می کرد. این کاری ک شما کردید هم کم ندارد از آن.

کی می خواهیم یاد بگیریم ک نباید با کارهایمان دیگران اذیت کنیم .... ?! 

کی می خواهیم یاد بگیریم ک نباید دیگران را خر فرض کنیم و احساسات مان را اینقدر بی مهابا ب اشتراک بگذاریم ?! 

کی میخواهیم این سوگلی پروری را کنار بگذاریم ?! کی احمقانه تبعیض قائل نخواهیم شد ?! و با اصرار بر این حماقت پافشاری نخواهیم کرد ?! 

کی برابری را دنبال خواهیم کرد بی ان که شعارش را بدهیم و ادایش را در بیاوریم ?! 


پ.ن: هر بار ک چنین می کنید، فرقی در علاقه ام ایجاد نمی شود. 

فقط از چشمم می افتید ... کمی پایین تر :|||


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۰۳:۵۵
امیر.ن

بالاخره ب لطف گردش این به دور آن و آن به دور آن یکی مطمئن ام که او هم دیشب کمی به ماه خیره شده. 

امیدوارتر می شوم به زندگی وقتی به این ماجرا فکر می کنم. همین که ما، در زمان یکسان ولو مکان غیر یکسان، به یک نقطه خیره شدیم روح می بخشد کالبدم را. :) حتی این نکته ک تا سالها بعد دیگر اینقدر طولانی ما باهم به یک نقطه خیره نخواهیم شد شوق برانگیز است. ب امید آنکه بعدی ها این هارا بخوانند و بفهمند ک پدرشان، پدر بزرگشان و یا حتی پدر پدربزرگشان؛ چه دیده و با چه کسانی دیده و انتظار بکشند ک آنها را هم این اتفاق بیافتد. 

حالا فرقی نمی کند ماه می خواهد سرخ باشد ... سفید باشد ... تیره تر باشد .. اصلا نباشد ... فرقی بحال من نمی کند وقتی مطمئنم ک او هم دارد همانی را می بیند ک من ... او هم همان نوری را دریافت می کند ک من ... او هم کنار ماهش، مریخی را دارد ک من ... 

اما 

اما مطمئن نیستم وقتی به ماه نگاه می کند، همانی را بخاطر می آورد ک من ?!



هست از پس پرده گفتگوی من و تو 

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من 




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۰۷:۰۹
امیر.ن
همیشه احساساتی در طول زندگی وجود دارند که تجربه ی اونها برای آدم حیرت انگیزه. اما چندیست فارغ از این حیرت دچار احساسی شدم که غم انگیزه بیشتر برام. 
وجود این احساس رو جدیدا خیلی زود متوجه می شم و من رو خیلی سریع درگیر خودش می کنه. میشه نام غربت رو روی این قضیه گذاشت. 
اما آن بخش از کار ک غم را وارد داستان می کند اهمیت اش خیلی بیشتر است. من چندیست ک در بین نزدیک ترین آشنایانم احساس غربت می کنم.
غربت از نظر لغوی یعنی دور  افتادن از شهر و دیار خویش. بازهم نظرم همان است که بود. وقتی میان جمع هایی که برایم نزدیک ترینند احساس تنهایی می کنم معنی اش می شود همین دیگر ... غربت ! احساس فاصله ای بسیار دورتر از قبل نسبت به خیلی ها پیدا کرده ام که ناجوانمردانه در حال مکیدن خون رابطه هایم با آنها است. در یافتن علل این حال غریب باید بگم که وقتی زندگی ام رو کندوکاو می کنم و سعی می کنم به شالوده ی اون دست پیدا کنم  متوجه یک خط راهنما می شم؛ یه خط پیش فرض که فعلا برای توصیف اش خیلی واژه ی مناسب تری ندارم. 
من با مقایسه ی نه چندان عمیق خودم، خط راهنمام و احتمالا دیگران دچار این غریبی می شم .البته ناگفته نماند که ظهور و نمود اینگونه حالات درونی  - خواه یکسویه و فقط از طرف من و خواه از هر دو طرف- در رفتار فی ما بین من و دیگران قابل مشاهدست و لزوما این گونه نیست که رابطه ای بدون نمود های ظاهری و فقظ برمبنای اختلاف در خطوط فکری، کم رنگ و کم رنگتر شود. 
نمی دونم برای رفع این واژه های غربت و غریبی باید کجای مرز بایستم و پافشاری کنم.
 باید بر کدام لبه ی این واقعه حرکت کنم که 
کمتر ... 
که بیشتر ... 
که هرچه من کمتر ... 
که هرچه او بیشتر ... 



شعر این ماجرا هم اینجوری به دست حقیر رسید، 

خیره ام به قاصدک! 
این گیاه غریب 
که پس از مرگ به راه می افتد ... 
.
.
شاید جواب هم همین است!
قاصدک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۷ ، ۲۲:۵۷
امیر.ن
اتفاقه دیگه می افته ... اونم دوربینه دیگه می ندازه ... نمی فهمه ک ... 
من یه چرتی گفتم ... یه تیکه ی یخ انداختم ... فقط او شنید و نمی دانم چرااا ولی شروع کرد به خنده شدید ... نگاش کردم و از خنده اش خندم گرفت ... یه حالتی داشتم ... شایدم داشتیم ... 
بالاتر هم این اتفاق افتاد، دم آبشار ... باز هم فقط او فهمید ک چ گفتم :) 

خیلی وقت ها ممکنه من یه چرتی بگم ... یه چرتی ک هیچ کس نفهمه ... ولی وقتی می فهمن خیلی جالب انگیز میشه. 

ما

ما


خدا این برنامه های پر جمعیت رو افزایش بده انشالله ... بقیش اضافیه ... والا 

آهار شکراب 97

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۷ ، ۰۱:۳۴
امیر.ن
دارم میرم واسه ی مهاجرت.البته هنوز بین کوچ یا مهاجرت شک دارم.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۳۱
امیر.ن
کم پیش میاد ک من ب شخصه زمانی طولانی رو پای تلویزیون بشینم و با توجه کامل دنبالش کنم.یا مثلا خیلی کم پیش میاد ک در فضاهای غیر حقیقی با کسی صحبت طولانی بکنم. ولی خب استثنا هم داره دیگه .اینا رو نگفتم ک در تاریخ ثبت کنم برنامه های تلویزیونی مورد علاقم رو یا اخرین نفری ک خیلی باهش حرف زدم ... اینا رو گفتم اینو بگم  کم پیش میاد در دلم انتظار آدمی رو بکشم ولی این قضیه هم استثنا داره ... در این روزها حتی کوچکترین نمودهای خلقت هم داغ انتظار من رو تازه تر می کنه ... احتمالا هدفمندی خلقت از همین روزنه ها معنی خودش رو پیدا کرده.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۱۵
امیر.ن