دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب
از غیر ممکن های زندگیم این که با اوون شخصی که اولین بار ضرب المثل " دل به دل را داره" رو به کار برد یه صحبتی داشته باشم ... قصدم اینه که یه مکالمه با طرف داشته باشم مبنی بر اینکه این جمله رو از مشاهده بدست اورده یا علامات دیگری هم از این معادله پیدا کرده ولی در گفتار به کم بسندهبرای بار چندم به این راه های دل به دلی بر خوردم در مدت اخیر البته این آخری به بزرگراه یا حتی آزادراه شبیه بود ... !! چطور میشه در آآآن واحد با وجود این حجم از فاصله مکانی بهم لینک بشن دو  نفر ... بنظر میرسه که پای شخص سومی در میان باشه ... بکار بردن واژه ی اتفاقی واقعا اجحافه ... به واسطه ی این که یک پدیده تصادفی با امکان وقوع صفر محسوب میشه کشش نمیدم بحث فلسفی بشه ولی عقل سلیم حاکی از اینه که یک فرایندی پشت این بظاهر معلول اتفاقی هست که من نوعی از آن مطلع نیستم.آگاهی ما نسبت این مسئله در بهترین حالت میشه همین ضرب المثل که در واقع خروجی عمل پشت پرده است...پشت پرده ی  غَیْبَ
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۲
امیر.ن
بوی تعفن می دهد اوضاع مملکت ... کلاف سردرگم اقتصادی، فرهنگی، مذهبی هر روز در هم تنیده تر می شود ... ادعای تخصص در هیچ سطحی از این چند موضوع رو ندارم ولی به طور محسوسی بر همگان عیان است، فلذا تکرار مکررات است ذکر کردنشان! این ها فقط وضعیت اجتماع است ... به بیان دیگر یعنی وضعیت بیرون من و آنچه غیر من است ... ..بمااانـــــد توصیف آنچه به عنوان "درون" از آن یاد می شود ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۵۲
امیر.ن
نصیبِ ما نشد یک بار دیدارِ تو را دیدنبه خوابت هم نمی بینم، زهی کوری... زهی کوری... خوابشو دیدم ... با تمام متعلقات اش :)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۰۶
امیر.ن
یک روز می رسد که می آیم کنارت می نشینم یک دنیا باهم می خندیم بپاس تمام مرا فهمیدن هایت بعد از آندرآغوشت می گیرم و یک دل سیر گریه می کنم بشکایت از تمام مرا نفهمیدن هایشان بارالهی مرا ب خودت برسان
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۳۴
امیر.ن
ماجرای امروز در واقع از دیروز شروع شده بود و امروز به پایان رسید.دیروز ختم پدر یکی از هم دوره ای ها بود. یه قرار نسبتا دست جمعی برای حضور در مسجدی که چندی قبل ختم پدر آی بهیزاد رو تجربه کرده بود، گذاشتیم و با معدودی دیگر از عزیزان رفتیم تا بلکم در غمش سهمکی داشته باشیم. از صبح اش در گیر این مسئله بودم که چرا و چگونه بزرگترها به این راحتی صحنه رو ترک میکنن.در تنگناهای ذهنی خودم به این نتیجه رسیده بودم که کم کم باید یه پاسخ مناسب برای این شرایط پیدا کرد و به بیان دیگه جبرا محکومیم به عادت ... توی ماشین به محمد مهدی ملک گفتم و اونم اظهار داشت که به همین نتیجه رسیده !! عصبی تر شدم، حقیقتا ناخودآگاه من نمی خواست ... نمی خواد .. باور کنه که مرگ فرایندیست ملزم به اجرا و غیر قابل انکار. رفتیم تو مسجد  البته که نه در فضای مسجد به معنای عام، به نوعی وارد سالن امفی تئاتر شدیم و بعد از کلی ارائه حزانت و قرائت صفحاتی چند از کلام الله مجید کناار دستیمون زد تو پهلوم که حاجی، ممد امد. امد نشست کنار ما ... سلام و احوال هارو که رد و بدل کردیم زد ب سرم با او هم دغدغه رو مطرح کنم،ب امید آنکه که او کمی ترمیم کند اقبال را ! گفتم مث که کم کم باید عادت کنیم به این اتفاقات. _ به چی !؟_ به رفتن بزرگترا ... _ من که همچین قصدی ندارم ... فلذا آروم تر شدم ... ریسپانس عادی داشت محمد بر عکس قبلی. خلاصه این فکر مرگ و میر نامردی نکرد و نه تنها دیشب حاضر بود  که صبح امروز هم با ما بیدار شد. سکانس دوم از اونجا شروع میشه که سه چهار ماه پیش مهدی موحدخواه یه لطفی کرد فیلمای اسکار رو ریخت تو این کوفتیا داد دست ما. منم ریختم رو ناکجاآباد درایو کامپیوتر... آخرین فیلمی که ازونا مونده بود همین امروزیه بود که دیدیم. امروز به من سپرده بودن تمام ایمیل های یه نفرو که فایل اتچ دارن باز کنم و فایل هاشو دانلود کنم، سرعت اینترنت هم پایین در حد اعشار کیلوبایت. خب قبول کنیم موقعیت مناسبی بود که در لا به لای این دانلود های فوق پر سرعت منم فیلم رو ببینم. حتی از موضوع فیلم هم خبر نداشتم و همین جوری این بیل بیلک موس رفت رو فایلش.Still Alice جالبیه کار اینجاست که دیدن این فیلم همراه شد با مراسم تولد آی طبسی. که توسط عزیزان ما در صحنه به طور "برخط" گزارش می شد. ووای وای ... چشمتون روز بد نبینه. فکرای دیروز یه طرف این فیلمه یه طرف دیدن عکس های جناب طبسی هم یه طرف.طاقت نیاوردم و همون جا دم ب دم دامنم از دست برفت. های های گریه کردم بحال مسجودی، Alice ، آی طبسی و احتمالا خودم ... نمی تونستم کنترل کنم خودمو ... ذهنم نمی تونست هضم کنه تاثیر زمان و متعلقات شو بر انسان ها ! بعدشم یه سر درد حرفه ای امد سراغ م و در نهایت سرمو گذاشتم رو میز و خوابیم... یه خواب پر تلاطم در امواج تفکرات طوفان زده ماجرای امروز ساعت چهار چهار ونیم  با خوردن یه لقمه نون و یه شکر ناقص به خاطر حداقل های سلامتی تموم شد. لکن هنوز می ترسم ...به جان رساند مرا داغ دوستان دیدن  چه دلخوشی خضر از عمر جاوران دارد ؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۱۵
امیر.ن

!

عماد میگه که یه فعل عربی بگو با "ل" شروع بشه ... ....یاد سوم راهنمایی افتادم کلاس اقای احمدی ... عربی هرکس یه فعل داشت ... صرف می کرد همه چیشو ... فعل ش لعب بود ... !خیلی خوبه که یادمه :( :) شایان ذکر فعل خودمم طلب بوداا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۱۵
امیر.ن
سوال اول چندگزینه ای  الف) احتمالا در هر نفس من حکمتی هست.ب) به قطع در هر نفس من حکمتی هست.ج) باید در هر نفس من حکمتی باشد.د) کاش در هر نفس من حکمتی باشد.سوال دوم تشریحی از چه کسی بخواهم که نفس ها و لحظه هایم را مراقبت کند?
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۱۳:۰۷
امیر.ن
مگر می شود دلت نگیرد ... چون می دانم نمی شود می گویم ها ... وقت مبارکتان را نگیرم ... خلاصه بگویم اگر یک جایی، به هر دلیلی، به هر بهانه ای ... دلتان گرفت ... سلام بدهید ... سلام سلام عزیز پرپرمسلام عزیز برادرم سلام شهید تشنه لب سلام شهید بی سرم سلام شهید سربلند سلام گل معطرمسلام نور مطهرم  سلام ماه منورمسلام تن بی پیرهنسلام بدن بی کفن سلام قتیل گریه ها سلام دارو ندار منسلام امیر بی سپاه  سلام غریب کربلاسلام یل ام البنین سلام عزیز فاطمهسلام مدافع حرم سلام شهید القمه سلام یل دلاورم سلام مسافر بهشت سلام فدایی حسین سلام ک بدهی، باران خودش باریدن می گیرد. پ.ن: برای راحت تر سلام دادن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۶ ، ۱۹:۵۲
امیر.ن
می توان کتب ادبیات سه سال دبیرستان و حتی راهنمایی را پرستید ... منظورم این است ک خیلی دور نیست تا معلم ادبیات بشم ... یا حتی ب بیان حسین شاعر شدن :) میگه این ک یک روز مهندس برود از پی شعر سر وسرّیست ک با موی پریشان دارد البت ک ب قول او! تو نه هنوز مهندسی ... نه هنوز موی پریشانی در عالم وجودت هست... ولی خب کم کم آدم متوجه میشه چرا آدمی مثل آی بهیزاد وجود خارجی پیدا می کنه ... مهندسی می خونه ولی سر از کلاس ادبیات در میاره امیدوارم زمان سریع الگذر به طریق اولی بتونه به این جنگ خاتمه بده ...امیدوارم ب پلک زدنی بتونم این نوشته رو ضمیمه ی واقعیت بکنم ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۲۱:۲۴
امیر.ن
دروغ چرا ... دلم برای زنگ زدن هایش تنگ شده ... بی مهابا تلفن زنگ می خورد ... غرق در دنیای کتاب های روی میزت بودی که نجاتت می داد ... معلوم بود بی دلیل گوشی را برمی داشت اصلا ... البته سوال درسی بیشتر اوقات بهانه اش بود :) سوال تو مایه های دو به اضافه دو !ولی خوووب پشت تلفن باهم می خندیدیم ...بیس دیقه باهم حرف می زدیم ... الکی الکی ... البته مثل همیشه و همه او بیشتر حرف می زد ! همیشه هم صدای پرت کردن توپ :)) :(( دلم تنگ شده تنگ دیدن شماره اش روی صفحه گوشی دلتنگی اتفاق عجیبیست ! گویی خواهی مرد اما نمیمیری ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۶ ، ۱۶:۵۴
امیر.ن