از دو ماه گذشته حرف و خبر و عکس زیاد دارم برای اینجا ولی وقت اش نیست که تمام و کمال بیارمشون.
فقط در این حد بگم که از ناقل سالم به ناقل ناسالم تبدیل شدیم. =))
اللهم اشف کل مریض :)
زِ "خود جُداشدگان" پُرس دردِ تنهایی
که هر که دور ز مردم فتاده، تنها نیست
[ و برعکس]
چرا اینقدر بیقراری آسمان؟
سه روز است اشکت یک ریز سر ریز است!
نکند خبری آشفته ات کرده است؟
نگو که باز تأخیر جای تعجیل را گرفته!
تو را بخدا زبان بگشا و بگو که اشک شوق است این باران بی وقفه...
آی آسمانِ دل پُر ، پَر پَر زدنمان را می بینی ؟
طاقت مان طاق است ؛
و کاسه ی صبر لبریز !
یا همین طور سکوت کن و ببار ،
یا "فرج" را فریاد کن ...
ناشناس
دیدم اش و توی خواب کلی باهم حرف زدیم ... خیلی خوشحال بودم از اینکه داشتیم باهم صحبت میکردیم.
بذارید ادب رو به کناری بفرستم و از واژهی "خر ذوق" استفاده کنم.
در این حد خر ذوق بودم که وقتی از خواب پاشدم، عماد ازم پرسید: چی شده ؟ چرا اینقد خوشحالی ؟ =))
اوایل که اینجوری میشد ناراحت بودم موقع بیداری، ناراحتِ این که چرا تو واقعیت رخ نداده و واقعی نبوده، ولی به مرور زمان همین اش هم واقعا انرژی بخشه.
خدایا به سلامت دارش ...
تو میتوانی مسلمان زاده باشی
و اسلام را دوباره کشف کنی
و هر کسی
به اندازه ی دلتنگی هایش
درگیر شب است...
تو آن نهای که چو غایب شوی ز دل بروی
تفاوتی نکند قرب دل به بعد مکان
گفتم دَری ز خَلق ببندم به رویِ خویش
دردیست در دلم که ز دیوار بگذرد
لینک: چشم انتظاری
فقط بگگم که "کتاب در کنار متن، با اتفاق گرافیکی ویژهای نیز همراه شده است."
نخرید اش تا خودم براتون بخرم :)
میخوام حرفی بزنم که تماماً نقطه ضعف من رو نشون میده،
و اون این که:
هیچکس نمیداند میان دو نفر چه میگذرد،
حتی خود آن دو نفر !
خیلی، خیلی، و حتی فراتر از خیلی برام سنگین و دردناکِ این جمله. اون "حتی" اش مخصوصاً.
پ.ن:
و تسبیح و تمحید باید برای تنها خالقی که فرمود:
《إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ》
سوره فاطر آیه ۳۸
پ.ن۲: این که گفتی:《إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ》؛ دلم خوب قرص و محکم می کند.
بیهیچ دلهره راهام را ادامه می دهم.
هرچند اتفاقات پیچیده و جملات سنگین باشند...
ما تو را داریم.
هدایتِ شخصِ تو را
مالامال است جام توحید
ما بادهٔ مختصر نداریم
#قاسم_انوار
.
.
مغموم ام ... از دست کردههای خودم
نه این که امروز بوده باشد، نه
چندیست ک چنین زندگیسوز روز میگذرانم
و شب را هم به دود آتشروز تیره میدانم
دیریست به گِرد بادهی مختصر میچرخم
می بینم و می جویم،
می چینم و می ریزم.
می خندم و می گریم،
دیوانه چنین باید ؟
نه خیر ... عزیزجان
مالامال است جام توحید
ما بادهی مختصر نداریم
اون شب هم همین حس رو داشتم،
مغموم بودم که چرا اختصار داشته ام.
که چرا متنی ک خواسته بودی را کامل از بَر نبوده ام..
.
.
.
که جان کلام اینکه فکر ملک دل ما کن که خراب است خراب.