دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

خیلی خیلی دلم لک زده برای دیدن آن عزیزانی که بیش از شش سال است ندیدم شان. 

آنها که آخرین بار روز تحویل کارنامه دیده شده اند و لا غیر. 

آنها که شماره تلفنی هم از خود به جای نگذاشته اند حتی. 

همان غائبین دور از نظر. 

پس چه می کند دست روزگار ؟ پس کی ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۰۰
امیر.ن

سکانس اول 

ساعت هفت و سی دقیقه صبح روز جمعه چهارم بهمن ماه
تهران، ارتفاعات توچال، ایستگاه پنجم

"سلام گرم من از تهران به شما" 

!!!

سکانس دوم 
ساعت هفت و سی دقیقه صبح روز یکشنبه ششم بهمن ماه
نیشابور، آخرین واگن قطار نهران- مشهد

 

سکانس سوم 

ساعت شش بعد از ظهر سه‌شنبه بیست و دوم بهمن ماه

ساحل ریشهر، بوشهر 

 

 

سکانس چهارم 

ساعت شش بعد از ظهر پنج شنبه بیست و چهارم بهمن ماه 
ساحل سیراف، بوشهر 
اون مشعل ها هم برای پالایشگاه کنگان هست اش :)  

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۱۲
امیر.ن

 

وه که گر من بازبینم روی یار خویش را

تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را

یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند

بی‌وفا یاران که بربستند بار خویش را

مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق

دوستان ما بیازردند یار خویش را

همچنان امید می‌دارم که بعد از داغ هجر

مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را

رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی

ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را

هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند

گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را

 

عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن

ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را

گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش

قبله‌ای دارند و ما زیبا نگار خویش را

خاک پایش خواستم شد بازگفتم زینهار

من بر آن دامن نمی‌خواهم غبار خویش را

دوش حورازاده‌ای دیدم که پنهان از رقیب

در میان یاوران می‌گفت یار خویش را

گر مراد خویش خواهی ترک وصل ما بگوی

ور مرا خواهی رها کن اختیار خویش را

درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود

به که با دشمن نمایی حال زار خویش را

گر هزارت غم بود با کس نگویی زینهار

ای برادر تا نبینی غمگسار خویش را

ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن

تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را (افتقار بر وزن افتعال از ریشه فقر) 

دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق

تا میان خلق کم کردی وقار خویش را

ما صلاح خویشتن در بی‌نوایی دیده‌ایم

هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را

 

ساعت حدودا هشت چهارشنبه شب بود که تمام دانشجوهای دکتر رفتند از آزمایشگاه. یادم نیست دقیقا درگیر چه کاری بودم که من رو نگه داشته بود تا اون موقع ولی به خوبی یادم می آد که حوصله ی رفتن به خونه رو نداشتم؛ در این حد که قید ورزش چهارشنبه شب رو هم زده بودم  و ترجیح می دادم در سکوت مطلقه ی آزمایشگاه به کارای دانشگاه برسم. به هزار و یک دلیل منطقی و غیر منطقی مستغرق در دریای کلافه گی بودم و تنها راه فرار از این حالت رو به پیشنهاد منِ درون، در یک لیوان نوشیدنی گرم و چند دقیقه ای خیره شدن به شهر از طبقه ششم پیدا می کردم.


خوبیه آخر شبای دانشکده اینه که تک آسانسورِ طبقه زوج برو اش :| بدون معطلی تو رو از منفی دو می بره همکف و بعدش هم شش. 
برنامه یه توقف کوتاه توی لابی برای گرفتن یه موجود گرم از وندینگ ماشین بود ولی وقتی داشتم از جلوی استند انجمن فرهنگی رد می شدم، اسم و تیتر یه ماهنامه نظرم رو جلب کرد. 

ماهنامه "حق ملت " با تیتر "رفتن از وطن "

بیست دقیقه ای همین طور سرپا و مستاصل خیره شده بودم به عکس های این ماهنامه، هر کدومشون مثل یه طوفان بودن و بلکم هنوز هستند. 

بعد رفتن به طبقه ی شش و پیگیری گمشده شخصی توی آسمون نیمه شمالی شهر و لابه لای کوه ها،  انگیزه ام رو با در دست داشتن این ماهنامه بدست آورده می دیدم، برگرشتم به آزمایشگاه.
و اون آخر هفته رو کامل وقت گذاشتم تا بخونمش، تیتر هاش رو الویت بدم، حرف هاش رو بالا پایین کنم و عکس هاش رو هضم. 
مثل هر نوشته ی دیگه ای نقدهایی وجود داشت و تحسین هایی رو هم برانگیخت. 
تیتر اش من رو یاد بخش اول این غزل شیخ انداخت که اوردن اش اینجا خالی از لطف نبود :) :(

همه ی این هارو گفتم که به این نقطه برسم؛
استقبال شدیدی از سوی من هست برای این که موجوداتی مثل مجله، کتاب، عکس، شعر، وبلاگ و ... رو با اشتراک گذاری به هم معرفی کنیم. حتی با رفقایی که کمترین اشتراک در فضاهای ذهنی رو داریم بعضا. 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۸ ، ۲۲:۰۱
امیر.ن

 

نگاهت می‌کنم خاموش و خاموشی زبان دارد

زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد

سایه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۸ ، ۰۱:۴۵
امیر.ن

می دانم رفیق جان؛ مسیرها هموار نیستند و هوای خیابان سنگین است .
رودخانه ها یخ بسته اند، خورشیدها پشت کوهها جا مانده و جوانه ها، رویش را به تعویق انداخته اند.
خبر دارم رفیق جان، زمستان است... 
اما تو به حرمت بهار و زایش دوباره ی درخت، خود را در تاریکی حبس نکن، که یعنی درد را پذیرفته ای!
از حرکت باز نایست، که یعنی تن به انجماد داده ای! 
 

خانه ات را سبز نگه دار رفیق روزهای سخت!
به سهم خودت جهان را سبز کن ! مسیر هارا هموار و آفتاب را ناگزیر به تابیدن...

تو به سهم خودت گرم باش؛ تا رودخانه ها دوباره جاری شوند و آسمان ها آبی، تو به سهم خودت دلیل رویش باش.
که صبح به این شهر برمی گردد...

رفیق ...

می شود تا رسیدن صبح، زنده بمانی ؟

می شود با من این زمستان را دوام بیاوری ؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۱۴:۵۲
امیر.ن

ما امیدواریم... 
اما اگر این مه غلیظ، تا همیشه ادامه پیدا کرد چه؟ 
اگر زمستان فصل ماندگار تقویم‌ شد و مسیرها تا همیشه صعب العبور ماندند... 
اگر پشت تمام این دویدن‌ها و امیدداشتن‌ها، دیوارهای سیمانی بود و پشت تمام خاکستری‌ها، سیاه، چه؟ 
اگر هی ایستادیم و دوام آوردیم و جنگیدیم و آخر کار، مغلوب لشگر گرفتاری‌ها شدیم و دردهای لجام گسیخته محیط زیستمان را به کلی اشغال کردند چه؟ 

ما باز هم ایستاده می‌جنگیم و با تمام درد، بغض‌هایمان را سر می‌بریم و جوانه های طلوع را با خونِ‌دل آبیاری می‌کنیم، ما هنوز امید داریم و می‌دویم و جا نمی‌زنیم؛ ولی اگر حالمان خوب نشد، اگر محکوم به دویدن‌هایپ بی‌نتیجه بودیم و خدا ما را برای درس عبرت آفریده بود چه؟ 
بارالها، ما در این شب‌های سرد کفرآمیز، هنوز هم به معجزه‌ی دستان تو مومنیم...
تو بگو؛
الیس الصبح بقریب؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۸ ، ۰۱:۵۸
امیر.ن

یک رابطه ی بسیار قوی ای بین تنهایی و موحد شدن وجود داره، حالا این که نماییِ یا توزیع نرمال جای بحث داره.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۸ ، ۱۳:۲۱
امیر.ن


۸ سال پیش، وقتی واسه اولین بار با [او] رفتم جمعه بازار دو تا چیز خریدم: برای خودم نیم‌ساق‌های آبی و طوسی و برای تو پیکسل چوبی «یک روز خوب میاد!».
من نیم‌ساق‌های آبی و طوسی‌ام را هر روز دستم می‌کردم
و تو پیکسل‌ات را هیچ وقت وصل نمی‌کردی به کوله‌ات.
می‌گفتی حوصله تیکه انداختن ِآدم‌ها را نداری.
من می‌گفتم: مگه مهمه حرف بقیه؟
هیچی نمی‌گفتی و لابد مهم بود.
هوا سرد می‌شد. نیم‌ساق از دست‌های من در نمی‌آمد،
پیکسل تو از جیب جلوی کوله‌ات.

حالا بعد ۸ سال تو رفته‌ای دور
آنقدر دور که برای نشان دادن جایت مجبور باشم کره‌زمین روی میز را بچرخانم‌ و بچرخانم.
نمی‌دانم پیکسل چوبی‌ات را گم کرده‌ای یا نه،
نمی‌دانم آنجا هم حرف بقیه که احتمالا معنی نوشته روی پیکسل را نمی‌فهمند برایت مهم است یا نه،
اما می‌دانم [کسی] با نیم ساق‌های آبی و طوسی ۸ سال صبر کرد تا آن روز خوب بیاید، اما نیامد.
نیامد و ما قرار نبود بیخودی امید داشته باشیم.
امید... حتما امیدت ناامید شده بود که رفتی. 
آدم ِ رفتن نبودی تو. بودی؟
همه این‌ حرف‌ها را بهم بافتم تا تهش خیلی بی‌ربط بگویم: تولدت مبارک!
مسخره است، نه؟
منی که تمام این ۸ سال یک بار درست و حسابی تولد مبارک نگفتم بهت، امسال را هم با حرف غم ِ ۸ سال نزدن آن پیکسل چوبی شروع کردم.
اما ببین... هنوز بعد ۸ سال آن نیم‌ساق‌هایم را دارم و آذر که می‌آید دستم می‌کنم و فکر می‌کنم بالاخره یک سالی خودم برایت کیک می‌پزم و عین آدم‌های معمولی و حتی به شکل کلیشه‌ای برایت تولد می‌گیرم.
همان روزی که شاید بتوانم دوباره برایت قلدری کنم و بگویم: دیدی... دیدی حق با من بود و یک روز خوب آمد؟
و تو شرمنده سر تکان بدهی که راست می‌گفتم و تمام این سال‌ها اشتباه کردی که از زدن آن پیکسل خجالت کشیدی.
تولدت مبارک...
تولدت مبارک در انتهای ماه نوامبر 
و در ابتدای روزهایی که رفته‌ای و ما به قول شاهین از گشنگی داریم امید می‌خوریم.

سارا هاشمی
.

.

.

.

.

پ.ن: نویسنده که واضحِ من نیستم

ولی این حجم از اشتراک برام جالب بود. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۸ ، ۰۰:۵۵
امیر.ن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۸ ، ۰۱:۳۳
امیر.ن

اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِیقَ الطَّاعَةِ وَ بُعْدَ الْمَعْصِیَةِ وَ صِدْقَ النِّیَّةِ وَ عِرْفَانَ الْحُرْمَةِ

وَ أَکْرِمْنَا بِالهُدَى وَ الاسْتِقَامَةِ

وَ سَدِّدْ أَلْسِنَتَنَا بِالصَّوَابِ وَ الْحِکْمَةِ

وَ امْلَأْ قُلُوبَنَا بِالْعِلْمِ وَ الْمَعْرِفَةِ

وَ طَهِّرْ بُطُونَنَا مِنَ الْحَرَامِ وَ الشُّبْهَةِ

وَ اکْفُفْ أَیْدِیَنَا عَنِ الظُّلْمِ وَ السِّرْقَةِ

وَ اغْضُضْ أَبْصَارَنَا عَنِ الْفُجُورِ وَ الْخِیَانَةِ

وَ اسْدُدْ أَسْمَاعَنَا عَنِ اللَّغْوِ وَ الْغِیبَةِ

وَ تَفَضَّلْ عَلَى عُلَمَائِنَا بِالزُّهْدِ وَ النَّصِیحَةِ وَ عَلَى الْمُتَعَلِّمِینَ بِالْجُهْدِ وَ الرَّغْبَةِ وَ عَلَى الْمُسْتَمِعِینَ بِالاتِّبَاعِ وَ الْمَوْعِظَةِ وَ عَلَى مَرْضَى الْمُسْلِمِینَ بِالشِّفَاءِ وَ الرَّاحَةِ وَ عَلَى مَوْتَاهُمْ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ، وَ عَلَى مَشَایِخِنَا بِالْوَقَارِ وَ السَّکِینَةِ وَ عَلَى الشَّبَابِ بِالْإِنَابَةِ وَ التَّوْبَةِ وَ عَلَى النِّسَاءِ بِالْحَیَاءِ وَ الْعِفَّةِ وَ عَلَى الْأَغْنِیَاءِ بِالتَّوَاضُعِ وَ السَّعَةِ وَ عَلَى الْفُقَرَاءِ بِالصَّبْرِ وَ الْقَنَاعَةِ وَ عَلَى الْغُزَاةِ بِالنَّصْرِ وَ الْغَلَبَةِ وَ عَلَى الْأُسَرَاءِ بِالْخَلاصِ وَ الرَّاحَةِ وَ عَلَى الْأُمَرَاءِ بِالْعَدْلِ وَ الشَّفَقَةِ وَ عَلَى الرَّعِیَّةِ بِالْإِنْصَافِ وَ حُسْنِ السِّیرَةِ

وَ بَارِکْ لِلْحُجَّاجِ وَ الزُّوَّارِ فِی الزَّادِ وَ النَّفَقَةِت

وَ اقْضِ مَا أَوْجَبْتَ عَلَیْهِمْ مِنَ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ

بِفَضْلِکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۸ ، ۱۹:۱۵
امیر.ن