امشب واقعا خسته ام ... نرفتم دفتر ولی خیلی خسته ام ... خستگی ام را محمد علی هم حس کرد ... باید خوشحال باشم که یه سری آدم پاک رو دور خودم جمع کردم بریم کوه .... اما ناراحتم ... بابام داغونم کرد ... در حد فحش و اینا ... ط.ر ... دلیل دیگر خستگی ام اوست ... محمد علی گفت خشک حرف زدی ... ناگهان گریه ام گرفت ... قطع کردم تلفن را ... گریه کردم ... با تصویری از ط.ر گریه کردم ... برایم سنگین است فراموش کردنش ... زیادی هم سنگین است ... کاش کنارم بود و می فهمید مرا ... می فهمید آشوب در دلم راا ... خدایا کمک کن مرا ... کس دیگری ندارم بتوانم باش حرف بزنم جز تو ... تو از تمام من خبر داری کمکت را می طلبم ...