دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

یه صحنه‌هایی رو در طول روز می‌بینم و حجم بالایی فشار رو متحمل.

خندیدن کودکی با پدرش. 

دویدن کودکی به سمت پدرش.

بغل کردن پای پدر توسط کودکی که تا زانوی پدر هم نیست.

تلاش برای حرف‌زدن کودکی که تازه زبون باز کرده. 

راه رفتن پنگوئنی یک کودک و وقتی کفش‌های قدِ کف دست پوشیده. 

و ... 

من می‌گم فشار، شما  الان یا بعدهاا می‌خونید فشار ولی حقیقتاً برای چند لحظه به جایی خیره می‌شم و یا چیزی رو با دست محکم فشار می‌دم تا خودم رو کنترل کنم. با خودم فکر می‌کنم که این یه احساس زودگذره و باید کتمان‌اش کنم یا چی؟ یا بعضی وقتا به خودم می‌گم کنار تمام شیرینی‌های داشتن فرزند سختی‌های مستمر و طاقت‌فرسایی هست که باید اون‌ها رو هم در نظر گرفت. و آیا حقیقتاً من مرد چناان روزهایی هستم؟

به نظرم باید پیش یه روان‌شناسی چیزی برم سر این موضوع. ممکنه به جنون! بکشه این سطح از دوست‌داشتن بچه‌ها‌. 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۶ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۴۳
امیر.ن

گفتم چشمم؛ گفت به راهش می دار
گفتم جگرم؛ گفت پر آهش می دار
گفتم که دلم؛ گفت چه داری در دل؟
گفتم غم تو
گفت نگاهش می دار…

ابو سعید ابوالخیر 

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۰ ، ۰۸:۲۶
امیر.ن