دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

یک نقطه است ... شاید به تو دست بدهد شاید ندهد ... تو نیستی ... ولی هستی ... نمی دانی چرا هستی ... نه بر روی زمینی  که بگویی هستم ... نه در اسمانی که بگویی نیستم ...  می شود همان یک نقطه که گفتم ... ...نقطه ی پوچی ... خدایا  ... کمکم کن...  ک فقط تو  را دارم  نیاز دارم دستم را بگیری ... نه ... لایق بالا امدن نیستم ... دستم را بگیر که پست تر از این ها نشوم ... پوچ تر از این ها نشوم ... به کار بیایم برایت ... دستم را بگیر که گمراه تر نشوم ... که خودخواه تر نشوم ... احساس می کنم به لجن کشیده شده ام ... لجن خودییت ... کاش ب حرفت گوش می دادم خدا ... دریابم ... به پیش کی روم ... پیامبرت .. ولی ات ... امامان ات ... اولیا ات ... شهیدان ات ؟! دست به دامان که شوم که کج نروم ... ؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۲ ، ۰۳:۰۷
امیر.ن
دیروز کنار من یا بهتر بگویم دم گوش من این قدر با ظاهری آرام باران می باریدی که  گویی این نم نم ها از روی شوق است هیچ که نداند من که دانم چه می گذشت در پس این آرامش ... هیچ که نداند من که دانم چه می شود تو را در پش این باران های پاییزی  ... هیچ که نداند من که دانم چه می گذرد در افکارت ... هیچ که نداند من که دانم چه چراهایی در ذهنت داری ... دیروز خیلی بهت فکر کردم ... یعنی نسبت که این که امدی پیشم و گفتی الان چی کار کنم احساس مسئولیت می کردم هر چیزی رو پی می گرفتم چ از طرف تو  و چ از طرف رفیقت ...  !! تقریبا رفیقت ... می رسیدم به سه  جا : لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا : خدا هیچ کس را جز به اندازه طاقتش مکلف نمی کند. إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا : همانا با دشوارى آسانى است. وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ : شاید چیزی را، ناخوش بدارید و در آن خیر شما باشد و شاید چیزی را دوست داشته باشید و برایتان ناپسند افتد خدا می داند و شما نمی دانید.البته اون اولین آیه ادامه هم داره ... برای تو نیست ادامه ش برا ادم مقابل توست ... اره می شه گفت تو طاقتت داره زیاد می شه ... می شه گفت تو داری سختی می کشی و روزی آسانی داری مطمئنا ... و در نگاهی کلی تر می شه گفت که شاید تو از یک سری داستان ها بی خبری ... از صلاح خودت ... از انچه خَیْرٌ لَّکُمْ بی خبری ... تو اعتقادی داری ... خدایی داری .. ب او بسپار ... می خواستم بهت بگم مواظب باش ... منم این راهو رفتم ... دنیا به کامت که تغییر نمی کند هیچ ... کمی هم ببیند ناشکری ، اذیتت می کند ... همین که هر روز می بینی اش ... همین را هم از تو می گیرد ... بازهم نا شکری کنی کاری می کند که ... کاری می کند که حتی سالی یک بار هم نبینی اش ... اری اول حرف زدن ...روزی چند بار دیدن ...روزی یک بار دیدن ... ماهی یک بار دیدن ...سالی یک بار دیدن ...و مثل من ... اصلا ندیدن ... :( :) هنوز مانده ... راه ها در پیش داری هنوز  ... پ.ن : کاش می شد یک روز را هم داشتیم که غم ها را قربانی کنیم ... قربانی شادیِ دوستان ، اقوام و ایتام پ.ن 1 : سکوت سرشار است ... سکوتِ بی‌تاب ... از انتظار ... چه سرشار است! پ.ن 2 : ای کاش وقتی روز حساب از ما پرسیدند چه کردید و چه داشتید ، امام ی نگاهی ب ما بکنه بگه حساب شد ... شفاعـــۀ الحسین یوم الورود ... ( سومین شماره ی "و اینک خدا،" نوشته ی آی جلیلی )
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۲ ، ۰۶:۳۵
امیر.ن
اربابــــــصدای قدمت می آید ... یاد عرفه ی پارسال می افتم ... :(( وای خدا ... یه چی خوندم عالیـــــــــــــــــ :____________________ 40 طلوع تا 72 غروب مانده است _________________وقتی به کاری عادت کردی که نمی تونی ترک کنی ... در واقع معتادی بهش ... و من معتاد این گدایی ام .. معتاد شدم که هر سال بیایم و گدایی کنم ... شما هم با تمام وجود جوابم را بدهید ... و من نیازمند صبر کنم که دوباره بیایید و دیت پر بفرستیدم ... امسال دیگر پارسال نیست ... کمی وسیع تر گدایی می کنم ولی فکر کنم سال بعد هم چون امسال پارسال نشود ... گدایی ام وسیع تر می شود ولی ته ندارد ... شاید چون مهر شما پایان ندارد ... پ.ن : بال در می آورم تا هفته ی بعد ... :) از این که می بینمت خوشحالم ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۰:۴۰
امیر.ن
فکر می کنید به تمسخر گرفته ام تان ؟! خودم را هم ؟! شاید باورتان نشود ولی اصلا برایم فرق نمی کند که این یا آن ... این گونه نگاهم نکنید و بهتر بگویم این گونه فکر نکنید در مورد من ... من هم مثل شما آینده ام مهم است برایم اما ... اما فرقی نمی بینم ... من آینده را جور دیگر می بینم ... شاید خوب شاید بد ... این گونه بگویم که اصلا در اینده ام "خودم" هیچ جایی ندارم  ... منظورم این است که در آینده ام و یا حتی حال ام ، من فقط یک کارگر هستم .. یک انجام دهنده محض ... دوست ندارم آینده ام برای خودم باشد .. شاید از نظر شما خوب ... شاید بد .. نظر شما محترم .. اما دوست دارم آنچه می خواهم را ب واسطه ی دیگران ولی از طرف یک واحد بگیرم ... از بیرون نگاه کنید مسخره است ولی من امتحان کردم ... جواب نیز گرفتم .. معامله خوبی است ... من مال دیگران ولی ناخود آگاه می رسم ب تو ... باز هم حرف دارم ولی وقت ... ادامه ...
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۷:۴۲
امیر.ن
نمی دونم چه اتفاقی در من می افتد ؟!شاید دارم جای خالی برخی نبودن هارا پرکنم ... آری نبودن تو ... نبودن او ... :( شاید هم می ترسم که داستان او  دوباره تکرار شود ... آری می ترسم که او را رها کنم ... بعد غبطه بخورم که چرا ؟! که چرا نرفتم به سمت و سویش ... که چرا نگفتم برادر من مواظب باش ... که چرا نگفتم این جایی که تو هستی جایگاه ت نیست ... که چرا دلش را بدست نیاوردم ... من که تمام و کمال می دانم آخرش چیست ... آری می ترسم که بعد ها غبطه بخورم ... شاید این ها همه نفس و خواسته ی دل من است ... شاید اصلا من کجا و او کجا ... شاید من باید مقابل این نفس بایستم مثل همیشه ... شاید هم من همان امیر معلولی ام که شما می گویید ... آری اوج معلولیت در بیان احساسات ... اوج معلولیت برای دانستن آنچه از او انتظار دارم ... این شاید ها دیوانه ام می کند ...  راستی شاید این دیوانگی ها همان حرفت باشد خدا ... و من یعمل مثقال ذره شرا یره .. آری شاید این ها تاوان کارهایم باشند .. تاوان بازی کردن با احساساتش .. شاید هم ... وای خدا ... شاید هم دارم کفران می کنم ... امروز جز همان احساس  شکست همیشگی ... احساس این که پیش تو هم خودم را کوچک کردم به من دست داد ...  آری این همه آدم خوب دور من است و باز من دنبال چیز دیگری ام ... این ها مهم نیست ... مهم این است که صبر نکردم که تو جوابم را بدهی .. به بنده ات رو زدم امرووز .. در اوج حقارت ... در اوج بی ایمانی به تو ...در اوج کفران نعمت هایت ... امروز از این زندگی شاکی بودم ... شده ام عین این "دو سه ساله" ام ... او را ببینم گریه می کنم که می خواهمش ... ولی اگر نباشد صدایم در نمی اید .. تا زنگ 4 مشغول خودمم .. زنگ ناهار .. مشاوره ... کارگروهی .. می بینمش دیگر !!! ... کودک می شوم  ... کودکی که می ترسد دوباره اسباب بازی اش برود ... وقتی ساعت 4 شد ... :(( _ کی گفته که تو خوبی و آدم های دور و بر او بد ؟! من : نمی گم خوبم ، می گم این آدم ها هم سطخ ا.خ نیستند .. می گم حیف است که کلا روزش را با اینان شب کند ... _ تو کی باشی که همچین حرفی بزنی ... ؟؟ شاید آ.خ چیزی در آن ها دیده .. شاید بهتر می فهمند او را ... من : اگر بهتر می فهمند پس چرا نمی بینیم رشدش را ؟! چرا نمی بینیم تاثیرش را ؟!؟ _ منظورت از رشد و تاثیر چیست ؟!؟! من : از 10 نفر تو دوره بپرس آ.خ را توصیف کنید ... اصلا آ.خ با نقش ترین فرد در همین جامعه کوچک ... چرا با همه نمی پرد ؟! _ چرت و پرت نگو .. تو مثلا با همه می پری ؟! ... نه دیگه تو هم با کسی می پری که باهاش حال می کنی ... من : اخ بحث فقط حال کردن نیست ... بحث اینه که آین دوستمون اگه نتونه رو رفیقاش تو مدرسه حساب کنه ... رو کسی که نباید حساب می کنه ... _ تو بین شون هستی !؟ تو می دونی آ.خ چی به رفیقاش می گه ؟! تو از کجا می دونی که رفیقاش ، فقط رفیق خنده هاشن .. ؟! من : اولا این که هم پارسال هم امسال من چیزی بین این شخص و رفیقاش ندیدم .. جز این که آدمانی اند با ظاهر و رفتار متفاوت با بقیه ... فرقه ای ... _ : منظورت لباسه ؟! دوست دارن اینجوری بپوشن ... رفتار !؟ چی کار کردن ؟! چه حرفی زدن ؟! حرف هاشون ؟! کی مسخره بازی در اوردن ؟! امیر خان .. برو ... برو هر وقت از چیزی مطمئن شدی بعد بیا حرفشو بزن ... من : احساسم را چه کنم ؟! بخدا در مورد ط.ر هم اینگونه شد ... برو ط.ر سال اول راهنمایی رو نیگا کن .. تو دی وی دی ها هست ... حالا نیگاش کن ؟! _ تو می تونستی ط.ر رو منصرف کنی که با فلانی نگرده ؟! بعدشم چرا هی میندازی گردن این فلانی ... شابد ط.ر خودش خواسته ... این گونه شود من : خب دیگه ... حرفم همینه ... می گم یکی به آ.خ بفهمونه داره چیو انتخاب می کنه ... بفهمونه که چی میشه ... بعدشم کی گفته نمی تونستم واسه ط.ر بهتر از فلانی باشم ؟!؟ ... نخواستم ... ولی الان می خوام ... _ به داداشش بگو خب ... من : اوووه ... کی می تونه بگه بهش ؟! با چه رویی ؟! بعد چی بگم ؟! اصن من گفتم ... اون چی کار می خواد بکنه ... اگه قرار بود او تاثیری به عنوان برادرش بگذارد تا ب حال گذاشته بود ... _ مگه نذاشته !؟ نمی شه گفت اصلا نگذاشته ... بالاخره می تواند کمکت کند ... اگر واقعا نگران آ.خ هستی پس باید هر کاری برایش بکنی ... دنبال اون شخص که این هارو بهش گفتم نگرد ... این ها بین امیر و من بود .... من دیوانه با خودم حرف می زنم ... :((
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۲ ، ۱۴:۳۱
امیر.ن
خب تابلو است ، به زبانی ادبی تر ، بدیهی است که من احساس خوبی داشته باشم که تو ، برادر من ، رو من حساب می کنه و من تقریبا تنها کسی ام که می تونم درکش کنم ... این درک کردن حرف تو بود ... من باشم می گم " تنها کسی که باهاش این قدر راحتم  .... . " نمی گم نمی تونم درک ت کنم نه ... ولی در مورد این شخص خاص خب می شه تجدید کرد درباره برخی نظرات ... برعکس تابلو اعلانات بودن اون حس خوبی که تو نوشته ات یود ... هیچ دلیلی برای وجود حس بد نمی توانم پیدا کنم ... ولی حس بد دارم ..شاید بزرگترین علتش که ناراحتم می کنه این باشه که داوشه من ... ایمان من ... یه جایی گیره ... اره یه چیزی پشت سینه اش هست که گاها واسه شخصی دیگر می تپد ...  می شود از این حرف بحث حسادت را به میان کشید و گفت من به او حسادت می ورزم ... نمی توانم کامل منکر شوم  حســــــادت را ؛ اما  یادت باشد که این روز ها بیشتر به تنفر سیر می کند احساساتم نسبت ب او ... از خودم می پرسم چرا !؟ شاید سوال تو هم باشد ... چرا باید اینی که خوب می نامند اش عموما برای من تنفرانگیز باشد ... ؟؟ فعلا بگذار تا برای خودم باشد جواب ش ... اما از این می ترسم که تو و یا حتی شما ها نیز چون من شوید ... پر از دوری کردن های او ... پر از فکر کردن به او ... و حتی دریغ از ثانیه ای که او این داستان را از سوی خودش برقرار کند ... کمی به من فکر کند ... خسته ات نکنم ... برایم قابل تحمل نیست ، باج بدهی و هیچ را بخری ... حال آن که خیلی چیز ها در طول این روز های گذرنده برایم قابل تحمل نبوده ، اما هیچ کدامشان برطرف نشده اند ... تو هم به راهت باید ادامه بدهی ... منظورم اینه که برایت مهم نباشد که من نظرم چیست راجع به اون شخص ... و تو در دل پاسخ می دهی : معلوم است که نظرت را مهم نمی شمارم .اگر غیر این است بگو ک بدانم  !؟راستی یادم رفت ... همین که خواستی کمی هم که شده کنترل کنی برخی چیز هارا ... همین "خواستن" کلی پیشرفت است ولی "کــــــــــــافی" فکر نکنم .ترسم ای دلنشین دیرینه   /   سرگذشت تو هم ز یاد رودآرزومند را غم جان نیست   /  آه اگر آرزو بر باد رود...
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۲ ، ۱۸:۱۰
امیر.ن
می گی چرا من ، منم ؟! امام باقر (ع) فرمودند(نقل به مضمون): با توبه گناهان انسان پاک میشن اما با هر گناه تکه ای از مغز انسان از بین میره که با توبه برگشتنی نیست...حالا فکر کنم تقریبا توجیح بشه که من چرا اینجوریم ... من پاکم ولی چ پاکی ؟ دلم همون جایی رو می خواد ک گفته برا اسکیت خوبه ... دلم کمک می خواد ... چ از سوی تو ... چ پیمبرت ... چ امامت ... چ شهیدت ... کج نرم خدااا وقتی تو نیستینه هست های ما  چونانکه بایدند  نه باید ها ...مثل همیشه آخر حرفم  و حرف آخرم رابا بغض می خورم عمری است  لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می کنم :باشد برای روز مبادا !اما  در صفحه های تقویم  روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فرداروزی درست مثل همین روزهای ماست  اما کسی چه می داند ؟شاید  امروز نیز روز مبادا باشد!وقتی تو نیستینه هست های ما  چونانکه بایدندنه باید ها ...هر روز بی تو  روز مباداست !"قیصر امین پور"
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۲ ، ۱۹:۰۸
امیر.ن
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ مهر ۹۲ ، ۱۵:۵۸
امیر.ن