ارغوان شاخه همخون جدا مانده منآسمان تو چه رنگ است امروزآفتابی ست هوایا گرفته ست هنوزمن در این گوشه که از دنیا بیرون استآسمانی به سرم نیستاز بهاران خبرم نیستاندر این گوشه خاموش فراموش شدهیاد رنگینی در خاطر منگریه می انگیزدارغوانم آنجاستارغوانم تنهاستارغوانم دارد می گریدارغواناین چه رازی ست که هر بار بهاربا عزای دل ما می آیدارغوان ارغوانتو برافراشته باشتو بخوان نغمه ناخوانده منتو بخوان، تو بخوان، تو بخوانارغوان ... شاخه ی همچون جدا مانده ی من ... ارغوان آسمان تو چه رنگ است است امروز ؟! ... آفتابی ؟! ... گرفته است هنوز !؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است ... آسمانی به سرم نیست ... از بهاران هم خبری نیست ... ! اندر این گوشه ی خاموش فراموش شده ... یاد رنگینی ... در خاطر من ... گریه می انگیزد ... گریه ... ارغوانم نیست ... آنجاست .. تنهاست ... او هم دارد می گرید .. راستی ارغوان ... این چه رازی ست که هر بار بهار با عزای دل ما می آید ... همراه است بهار با عزای دل ما ؟! ارغوان ... هرچه شد تو برافراشته باش ... تو ادامه بده ... تو با صدای بلند ادامه بده ...