دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ دی ۹۲ ، ۱۵:۱۷
امیر.ن
همین بس که دو مدل رفیق داریم ... ! رفیق بزم و رفیق رزم و همین شاهد، گواه کامل که رفاقت بزم چندانی عمر نیابد کمای این که رفاقت برخواسته از رزم فراموشی ندارد کم کم دارم مطمئن می شم که ثوابی وجود نداره ... همه اش کباب شدن است ... اسمش ثواب ...مشغول دو ترکیب " رفیق رقیب " و " رقیب رفیق " شدم ... اشغال ذهنی می زنم این روزا  ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۲ ، ۱۸:۳۴
امیر.ن
76 ) إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَیْهِمْ وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ قارون از قوم موسی بود که بر آنها افزونی جست و به او چنان گنجهایی ، دادیم که حمل کلیدهایش بر گروهی از مردم نیرومند دشوار می نمود آنگاه که قومش به او گفتند : سرمست مباش ، زیرا خدا سرمستان را دوست ندارد . 77 ) وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِن کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَدر آنچه خدایت ارزانی داشته ، سرای آخرت را بجوی و بهره خویش را از دنیا فراموش مکن و همچنان که خدا به تو نیکی کرده نیکی کن و در زمین ازپی فساد مرو که خدا فسادکنندگان را دوست ندارد5 تا حرفه ... یک سخت تر از اون یکی ...  مرحله اول پرهیز از غرور و سرمستی چون  قارون در مرحله دوم اخطار نمودند که دنیا وسیله است نه هدف .در مرحله سوم به او هشدار دادند که از آنچه دارى تنها بخش کمى را مى توانى مصرف کنى .در مرحله چهارم این حقیقت را به او گوشزد کردند که فراموش نکن خداوند به تو نیکى کرده تو هم باید نیکى کنى ، و گرنه مواهبش را از تو خواهد گرفت .و در مرحله پنجم او را از فساد در ارض که نتیجه مستقیم فراموش کردن اصول چهارگانه قبل است بر حذر داشتند.نیروی عمل بهمون بده خدا ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۲ ، ۱۹:۳۴
امیر.ن
ساعت چنده ؟ساعت 7:45 کجا بودی ؟ چه می کِردی ؟ ( با همون لحجه جهرمی ) ساعه 3 تعطیل میشی نیم ساعت بعد خونه ای ...ساعت 4 تعطیل شدم ... 1 ساعت زنگ بازی بوده ... 2 ساعت هم امتحان داشتم ... الانم خونه ام ... یادم نیست چی شد تا این که مادر  تشریف اوردن ... سطل آشغال دم در بود ... صبح که داشتم می رفتم ...نم دونم چی شد همین جوری الکی سر هیچی سطل رو خالی نکردم ... هنوز نیومده بودن داخل که :این سطل از دیشبه اینجاس و این جمله همانا و شروعی برای پدر همانا  :صب می ره ساعت 8 شب می آد ... سطل آشغالشم ما باید ببریم ... این جوری نمی شه که ... بزرگت کردیم دیگه ... ما بخریم ... بپزیم ... تو بخوری ... سطلشم ببریم ؟! ... بهش می گم کجا بودی از ساعت 3 که تعطیل شدی ... می گه کلاس داشتم ... آقا ما نمی خوایم ... المپیک و المپیا ( نمی دونم چرا نمی گه المپیاد ... همیشه می گه المپیا )  برا وقتی که خودت بری کار کنی ؛ بری کلاس ... لقمه شده دونه ای 5 تومن آقا می گه می خوام برم المپیا ... اینا همش دکون دستکه ... واسه بچه پولدارایی که آخرشم سر از آمریکا در می آرن .. تو برو همون مدرسه ... درساتو بخون ... ساعت 3 بیا . نمی خواد المپیک بری .. ( عین آقا اشتری حرف می زنن ، هیدمیگن المپیک ) !در همین حین ... من که ساکتم ... تو اتاق ... عماد با صدای نه چندان بلند و با شیطنت خاص خودش می گه : این ساعت 4 تعطیل می  شه البته ... پدر با فریاد رسای خودش ادامه می ده : کلاس دارم ... امتحان دارم ... مگه من ننتم که اینارو تحویلم میدی ... ساعت 4 تعطیل شدی ... 4:30 این جایی ... پول مفت که نیس ... کارای خودتو که خودت باید انجام بدی . برو ... برو هر وقت رفتی خونه ی خودت دیر بیا ... اصن نیا ... به من ربطی نداره ... من که می دونستم حرف زدن با پدر راه به جایی نمی بره رو به مادر کردم و گفتم :من که برنامشو براتون آوردم ... 3 روز در هفته امتحانه ... دست من نیس که ... دیگه از آن چه بر سر شام گفته شد می پرهیزم ... نه برا من و نه برای من درونم خوب نیست تکرار مکررات ... خودمم نمی دونم چی باید بگم ... خودمم نمی دونم چی شده ... خودمم نمی دونم باید چی کار کنم ... شده عین این داستان ستاکس نت که می گفتن ... درسم را می خوانم ولی پدر حرف دیگری دارد ....مازاد بر آن نیز می خوانم ولی باز هم پدر حرف دیگری دارد ...می گوید این ها نمی شود نان شب ...می گوید این ها 20 درصد کار است ... نمره و مدرک و تحصیل را می گوید دروغ هم نمی گوید ... تنها درس خواندن مرا نمی سازد ... اما این راهش نیست پدر ... این گونه به من بفهمانی ، راهش نیست ...حرف هایت همه درست ولی کمکم کن ... بگو چه کنم ... تا کی خودم  ، تنها ... ؟! چرا هیچ کس خطی نمی دهد ...خدایا ... خودت می دونی چه خبره ... می سپارمش به تو ... مثل همیشه ... تو خط بده ...دست از طلب ندارم تا کام من سر آید                                                          یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۲ ، ۱۸:۰۷
امیر.ن
سلام برادر ببین بعد چهل روز برگشتیم پیشت  ...ببین همه دسته گلات رو برگردوندم  ... حسین جان از هرکی می خوای خبر بگیری ...بگیر ... می خوای از این چهل روز سوال بپرسی... بپرس ولی ولی از رقیه ات خبر نگیر  ...از گوشه ی خرابه نپرس ... :( یا الله هنوز به روز های آخر نرسیده حسابتون رو بی حساب کردید  ...حداقل کار این رفیقمان را که راه انداختید ...من به شما نمی  رسم ... پست تر از این حرفام ... باید صبر کنم تا هفته شهدا ... شایــــــــــــــد بشود ... شکرت خدا ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۲ ، ۱۳:۰۸
امیر.ن