دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

[آمریکا] - روز - خارجی - جاده - حال 

چمران: 
(جدی ادامه می‌دهد) اول از همه کارگاه پدرم راه افتاد. و بعد بلافاصله شروع کردم به تولید انبوه. طوری که یکی از کاسبی‌های پدرم شد فروش چتر جوراب‌بافی؛ همون قطعه‌ای که تو کارگاه دیدی من داشتم می‌ساختمش. هر قطعه رو اگه صد تومن هم می‌فروختیم، می‌خریدنش؛ چون احتیاج داشتن. ولی پدرم اون‌ها رو دونه‌ای پنج تومن می‌فروخت؛ کمی بیشتر از اون مقدار که تموم شده بود. این اون انصاف و کسب حلالیه که می‌گم. 

پروانه: حالا اگه صد تومن هم می‌فروختید که اشکال نداشت. 
 
چمران: از دیدگاه اقتصاد کاپیتالیستی و آمریکایی نه؛ ولی از دیدگاه اقتصاد اسلامی، چرا،‌ حالا این‌حا جای این بحث‌ها نیست، یادم بیار یه موقعی برات توضیح بدم مقصودم اینه که فقر برای خانواده ما یک اجبار نبود، یک انتخاب بود. 
 
پروانه: حالا گذشته ها گذشته ... 
 
چمران: این طور نیست؛‌ فقر و ساده‌زیستی برای آینده‌ی من هم یک انتخابه. این همون چیزیه که مارو از هم جدا می‌کنه. 

پروانه: آخه نمی‌فهمم؛‌وقتی می‌شه راحت زندگی کرد، چرا آدم باید خودش رو به سختی بندازه؟  

چمران: (در کنار جاده، ساختمانی قدیمی و متروکه به چشم می‌خورد. چمران ماشین را مقابل ساختمان نگه‌ می‌دارد.) بیا چراشو برات بگم. (هر دو از ماشین پیاده می‌شوند و از در ورودی ساختمان پا به داخل فضای متروکه می‌گذارند.)

[ایران] غروب - خارجی - مسجد - گذشته
.
.
.
.
.
.
.

​​​​​​​[آمریکا] - روز - خارجی - مقابل خانه‌ی پروانه - حال 


چمران: خب، حالا متقاعد شدی که راه ما دوتا با هم خیلی فاصله داره شاهزاده خانم؟‌

پروانه: نه، آقای مهندس! چشم شما افتاده به این چهارتا خونه و کارخونه و تیر و تخته و فکر می‌کنی که می‌تونی به واسطه‌ی اینا منو تحقیر کنی. در حالیکه من اگر از تو پایین‌تر نباشم، قطعاً بالاتر هم نیستم. همه‌ی این مال و ثروتی که می‌بینی، یک سنت‌اش هم مال من نیست، مال پدرم هم نیست. 

چمران: (حیرت‌زده و ناباور) نیست؟؟ 

پروانه: نه آقای مهندس! منم حرف زیاد دارم برای گفتن. 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۴۲
امیر.ن

این روزها من بیشتر ساکتم. فکر و نگاه حقیقتاً. بیشتر از این‌که نوشتن رو دوست داشته باشم به عکس و نگاره علاقه‌مندی پیدا کردم. دیگه انتهای کار شعر بخونم و به اشتراک بذارم. 
از طرفی هم بیان نسبت به سنگینی حجم عکس‌ها و ترافیک وبلاگ شکایت ریزی داره. 
از وجه سوم هم من آدمی نیستم که هر عکسی رو که می‌خوام بیارم، حجم‌اش رو کم کنم. شیرازی طور! 
فلذا
کانال تلگرام گالری دفتر هزیان رو تاسیس می‌کنیم.
علی برکت الله! 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۸:۲۰
امیر.ن

جان در تن من چه کار دارد بی تو 




اصل عکس‌ها بر می‌گرده به یک کوه سبک صبحگاهی با ع.ب؛ دو سال و نیم پیش شاید. 
دلم نیومد دست به محتواشون ببرم یا عکس‌های اصلی رو بیارم. 
چه روزهایی داشتیم‌ها ... فکر کنم خیلی به حق نزدیک‌تر بودم. 
ناراااحت‌ام. 
همین
 

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۳۴
امیر.ن

نه این که بحث حسادت باشه‌ها
نه این که خیلی احساس نیاز داشته باشم 

نه این که نذری مشکلی رو حل می‌کنه 
نه این که خواهر حضور اش خیلی مهمه
نه که بحث امروز و دیروز باشه 
نه
فقط دل‌ام به حال کسایی که خواهر ندارن می‌سوزه. 
یا شایدم بچه‌هایی که عمه ندارند و نخواهند داشت. 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۳۶
امیر.ن

 

«من می‌خواهم شیعه‌ی دردهای علی (ع) باشم.»

شهید چمران

🎤 استاد چیت‌چیان
@aghileye_eshgh

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۳:۵۳
امیر.ن

چند صباحی است پرنده‌ی خیالم آرام و قرار ندارد. 

یک دقیقه پرواز در حرم پدر و دقیقه بعد در حرم‌ پسر، 

یک آن در رواق‌های برادر و آنی دیگر در صحن‌های خواهر،

یک دم در دل طبیعت شمال و دمی دیگر در طبیعت بکر جنوب، 

یک لحظه در فکر جهادی‌های شرق ایران و لحظه‌ای بعد در غرب،

یک سفر کوله به دوش و سفری دیگر چمدان به دست، 

یک نگاه بر بلندای قله‌ی فلان و نگاه دیگر بر انبوه جنگل بهمان.

یک‌دم کنار او و یک دم کنار بچه‌ها.

یک ساعت پشت درهای بسته اتاق و ساعتی دیگر داخل اتاق. 

گفتم که، پرنده‌ی خیال من این روزها آرام و قرار ندارد. 

بی مهابا پرمی‌کشد به بلندای قامت آرزو و 

گاهاً آنقدر اوج می‌گیرد که دیگر راه برگشت را فراموش می‌کند.

البته دقیق‌تر که نگاه کنی؛

او راه درست را رفته و بر بام مقصود نشسته؛

من گم شده‌ام! 

گم‌‌شده‌ی تنها! 

تنهایِ رها! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۱۶
امیر.ن




ترس‌ناک نیست؟ 
شهید ... 
عالم ... 
خدا یا سخته پنهان‌کاری نکنم. سخته نیت صاف داشته باشم. سخته خودم رو گول نزنم. 
فسحب علی وجهه حتی القی فی النار ... 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۴۹
امیر.ن