دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

صحن جمهوری ... ! انقلاب ... !

سه شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۱، ۰۵:۵۷ ب.ظ
دلم می خواد مثه اون دفه واسه نماز صب برم یه صحن ... ! بشینم رو به روی گنبد ... رو اون فرشا ... نماز صب بخونم ... ادعیه ... و نهایتا کمی حرف ... کمی امام را بنشانم کنار خودم ... حرف بزنم ... باز هم مانند دفه ی قبل زار زار گریه کنم ... ببینم باز هم مرا پاشخ می دهند ؟ امروز یاد اون روز افتادم که آن گران یه ترک گذاشت و هنگامی که برای خرید کتاب رفت من گریه کردم ... ! هوا تاریک بود و نمی دید چشمانم را ... ! واقعا دلم امام رضا می خواست آن موقع ... ! اما با همان گریه ی تند و کوتاه سر دلم را شیره مالیدم ... ! اما امشب را چه کنم ... ! باز این ترک را گوش دادم ... ! و خروار خروار نیاز برای بودن در صحن او مرا خرد می کند ... ! خدایا ... ! اماما ... ! چرا این گونه می کنید ... ! مگر چه قدر طاقت دارم ... ؟ محسن چاوشی ... ! ابیات او هم هوایی می کنند ... ! من صحن صبح را می خواهم ... ! من امامم را برای کمک می خواهم ... ! یه جمله است امروز داغونم کرد ... زخم هایم با طعنه می گویند دوستانت چه با نمک اند ... ! وای خدا وای ... ! از معلمین گرفته تا نزدیک ترین ها ... ! همه و همه ... ! چه می شود تو را خدا ... ؟! چه مانده که امتحانش کنی خدااااااا ؟! در سجده بپای تو هزاران آدمجاروکش تو هزاران مریممحتاج دعای تو هزاران خاتمای شاه گدای تو هزاران حاتممن نیز یکی از این هزاران توام آقاهرچند به این کو و به آن کو نزدمهر چند به این سو و آن سو نزدمپیش تو به آفتاب هم رو نزدم آقادر صحن تو من اگر که جارو نزدممشغول غلامی ی غلامان توام آقادیگر از راه دور با حسرت اسمتان را صدا نخواهم کردسر سجاده مثل مادر خود یارضا یا رضا نخواهم کردمادرم گفته که التماس دعا من فقط گفته ام که محتاجمتو یقینا شنیده ای من هم هیچ کس را دعا نخواهم کردپ.ن : از برق چشمانت سخن می گفت معلم ... ! همین امروز ... ! همین جوری ... !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۱۲/۰۸
امیر.ن