دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

دفتر هذیان تب عشق

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا تا بدانی که چها بر دل بیمار گذشت

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

بایگانی
آخرین مطالب

س ف ر

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۲، ۱۲:۵۹ ب.ظ
کسی نمی پرسد به کجا می روی . از نظر سوسیولوژی! هم نباید بپرسند ، یعنی رفتار خود من به شخصه کاری کرده که کسی برایش اهمیتی ندارد . تندروی می کنم که این گونه احوالاتشان را نسبت به خودم شرح می دهم . بعید می دانم رفتار اینان از روی عمد باشد. خوبی روز تعطیلی مدارس به تعطیل شدنش نبود! به نهار نصفه و نیمه ای بود که ع.ط و  رفتارش به ما خوراندند ! مانند یک ناسزای بزرگ بود که به ما داده شد ، چنانکه خدا هزار و اندی پول دادیم و کاملا  سیر نشدیم . شب آن روز هم برایم از آن جهت عالی بود که به یک ز چندین و چند هزار ارزوی خود رسیدم . آری بودن در جمع این بچه ها خواسته ی من بود آن هم به مدت 2 سال . اوایل سال سوم هم آن گران با حرف هایش در مورد ع.ط و م.ش این خواسته را شدیدتر کرد ، صرفا جهت اطلاع ! اصفهان ... یادداشت خاطرات خانواده باشد برای تو . دلم می خواهد از سال دوم بگویم ، راستی تا یادم نرفته از احوالات تلخه محمدمان بگویم که خیلی غموار گله می کرد که چرا این نوشته هارا برایم فرستادی و آنچه داشت به فراموشی سپرده می شد را زنده کردی . به من که باشد اصلا حرف او را باور نمی کنم حداقل برای من که این طور است هیچ گاه  هیچ گاه نمی توانم فراموش کنم . مزاح جالبی است فراموش کردن او ، او هایی که عموما بهشان دسترسی داشته ایم  ولی همیشه مانعی هم کنار این دسترسی بوده برایمان . نامردی نکنیم ، همه ی ما – من ، کناری ام و شما ها – تا جای مناسبی برای خواسته ی مان برداشته ایم قدم ها را اما ناگفته نماند که هیچ گاه به آنچه دوست داشته ایم نرسیدیم . همیشه جنگیده ایم ، جنگ پنهان ، جنگ با خود ، جنگ بی دشمن ، جنگی بی پایان . اردوی اصفهان را تا به حال ننوشته ام . وسط خراب کاری هایمان بود . میان بی خیالی های آی سلطانی می چرخیدیم و می گشتیم . در اولین دورهم جمع شدنمان برای نماز ظهر ، فکر کنم ، آی سلطانی گله کرد از همه .  تذکر بی نظمی در کارها ، تاخیردر جمع شدن ها و همین موضوعاتی که همیشه و همه جا بوده . یادم می آید پشت خوابگاه ما ! زمین آسفالتی بود مناسب گل کوچیک با همان توپ قرمز و کوچک من که الان بالای نرده های دیوار گیر کرده . آقای اربابیان ، ف و بعضا ع.ب و ش.ز ؛ این ها را یادم می آید که بودند . بخش مهم دیگری از این ها که یادم می آید مربوط می شود به بازی ای به نام صندلی داغ ! تنها دو سه تیکه از ان را یادم است یک آن جا که او از ش.ز تعریف کرد و گفت نسبت به اوایل سال خیلی بهتر شده و هرچه گفتید به او انجام داده و به اصطلاح ، خودش را درست کرده . دومی اش هم بر می گردد به گل و بلبل بودن آقا فرشته ! یادم است دایره کامل چرخید و تو را  کسی بدی نگفت . آخری هم حرف آی اربابیان به من است : نادریان آدمی است که برای رسیدن به خواسته هایش به راحتی دروغ می گوید . هیچ گاه نفهمیدم چرا این گونه گفت . هدفش چه بود که در آن جمع این گونه گفت . یک قسمت دیگر را هم بگویم می شود آنجا که در راه بازگشت به ایستگاه قطار اصفهان ، سوار بر اتوبوس ، آن انتها  ، ما سه تا ... ! بقیه اش مال خودم و خودت ... !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۱/۱۷
امیر.ن