س ف ر
شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۲، ۱۲:۵۹ ب.ظ
کسی نمی
پرسد به کجا می روی . از نظر سوسیولوژی! هم نباید بپرسند ، یعنی رفتار خود من به
شخصه کاری کرده که کسی برایش اهمیتی ندارد . تندروی می کنم که این گونه احوالاتشان
را نسبت به خودم شرح می دهم . بعید می دانم رفتار اینان از روی عمد باشد. خوبی روز
تعطیلی مدارس به تعطیل شدنش نبود! به نهار نصفه و نیمه ای بود که ع.ط و رفتارش به ما خوراندند ! مانند یک ناسزای بزرگ
بود که به ما داده شد ، چنانکه خدا هزار و اندی پول دادیم و کاملا سیر نشدیم . شب آن روز هم برایم از آن جهت عالی
بود که به یک ز چندین و چند هزار ارزوی خود رسیدم . آری بودن در جمع این بچه ها خواسته
ی من بود آن هم به مدت 2 سال . اوایل سال سوم هم آن گران با حرف هایش در مورد ع.ط
و م.ش این خواسته را شدیدتر کرد ، صرفا جهت اطلاع !
اصفهان ... یادداشت خاطرات خانواده
باشد برای تو . دلم می خواهد از سال دوم بگویم ، راستی تا یادم نرفته از احوالات
تلخه محمدمان بگویم که خیلی غموار گله می کرد که چرا این نوشته هارا برایم فرستادی
و آنچه داشت به فراموشی سپرده می شد را زنده کردی . به من که باشد اصلا حرف او را
باور نمی کنم حداقل برای من که این طور است هیچ گاه هیچ گاه نمی توانم فراموش کنم . مزاح جالبی است
فراموش کردن او ، او هایی که عموما بهشان دسترسی داشته ایم ولی همیشه مانعی هم کنار این دسترسی بوده
برایمان . نامردی نکنیم ، همه ی ما – من ، کناری ام و شما ها – تا جای مناسبی برای خواسته ی مان برداشته ایم قدم ها را
اما ناگفته نماند که هیچ گاه به آنچه دوست داشته ایم نرسیدیم . همیشه جنگیده ایم ، جنگ پنهان ،
جنگ با خود ، جنگ بی دشمن ، جنگی بی پایان .
اردوی
اصفهان را تا به حال ننوشته ام . وسط خراب کاری هایمان بود . میان بی خیالی های آی
سلطانی می چرخیدیم و می گشتیم . در اولین دورهم جمع شدنمان برای نماز ظهر ، فکر
کنم ، آی سلطانی گله کرد از همه . تذکر بی
نظمی در کارها ، تاخیردر جمع شدن ها و همین موضوعاتی که همیشه و همه جا بوده .
یادم می آید پشت خوابگاه ما ! زمین آسفالتی بود مناسب گل کوچیک با همان توپ قرمز و
کوچک من که الان بالای نرده های دیوار گیر کرده . آقای اربابیان ، ف و بعضا ع.ب و
ش.ز ؛ این ها را یادم می آید که بودند . بخش مهم دیگری از این ها که یادم می آید
مربوط می شود به بازی ای به نام صندلی داغ ! تنها دو سه تیکه از ان را یادم است یک
آن جا که او از ش.ز تعریف کرد و گفت نسبت به اوایل سال خیلی بهتر شده و هرچه گفتید
به او انجام داده و به اصطلاح ، خودش را درست کرده . دومی اش هم بر می گردد به گل
و بلبل بودن آقا فرشته ! یادم است دایره کامل چرخید و تو را کسی بدی نگفت . آخری هم حرف آی اربابیان به من
است : نادریان آدمی است که برای رسیدن به خواسته هایش به راحتی دروغ می گوید . هیچ
گاه نفهمیدم چرا این گونه گفت . هدفش چه بود که در آن جمع این گونه گفت . یک قسمت
دیگر را هم بگویم می شود آنجا که در راه بازگشت به ایستگاه قطار اصفهان ، سوار بر
اتوبوس ، آن انتها ، ما سه تا ... ! بقیه
اش مال خودم و خودت ... !
۹۲/۰۱/۱۷